همگام
کت بالوی متفکر October 17th, 2004هستی, هستی, می آیی. از من نزدیکتر, از نفس همیشگی تر, از جان خواستنی تر.
در گریزم, هر لحظه, هر ثانیه.
از تو نه, که هرگز در پی کسی نبوده ای.
از خودم در گریزم, که تو را در خود زندگی می کنم.
صورت تو جان می گیرد, از همیشه پیدا تر. و در تمام وجود من جاری می شوی. نه حضورت, که حضورت هرگز به اندازه ی عدم ات دلپذیر نبود.
آینه بودی و نقش من را به من می نمودی, و من پس از آن, همه جا آن نقش را باز دیده ام.
همه جا نشسته ای, جاری هستی, و من تو را می بینم. نه سخنی با تو می گویم, نه نگاهت می کنم, و نه می نویسم.
می دانم, نباشی تهی می شوم, تهی. و می دانم راز بودنت در نبودن توست.
هزار باره دانسته ام,
راه شده ام, بر من قدم می گذاری و می روی. و این, تنها راه همگام بودن است.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
October 17th, 2004 at 3:06 am
اول!
October 17th, 2004 at 3:08 am
سلام یک وبلاگ سیاسی تاسیس کردهام که نیاز به حمایت و همفکری شما دارد. امیدوارم بتوانیم از اندیشههای هم استفاده کنیم
October 17th, 2004 at 3:22 am
× ما مخلصيم خانمي . 🙂
× خوشحالم كه حس سرشار بودن و نه پوچي و تهي بودن توي دلته. هيچي بدتر از اين پوچي نيست.
× از ريييس شوخت خيلي خوشم اومد . ببينم طاق ميزني ؟
اين جا ازاين رييس ها اصلا پيدا نمي شود. ما كه نديديم اما بخيل هم نيستيم شما لا اقل لذتشو ببر 🙂 . مالياتشم گه گاهي تعريف ماجرايي قبول؟
October 17th, 2004 at 3:30 am
قشنگ نوشتی کتی جان.
October 17th, 2004 at 6:15 am
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار انگاري واقعا به من مي گي يه جوري خوشبه حالم مي شه
October 17th, 2004 at 8:17 am
می دانم راز بودنت در نبودن توست..
October 17th, 2004 at 8:18 am
می دانم راز بودنت در نبودن توست..
October 18th, 2004 at 1:25 pm
تبريك دارم. كادو يادت نره. (واسه داداشت)