حركت
کت بالوی متفکر October 28th, 2004عرض شود به خدمت همگي كه هر لحظه يه شروعه. فكرش رو كه مي كني مي بيني كه هر لحظه يه جايي ايستادي كه يا ازش راضي هستي يا نيستي. غير از اين دوحالت نيست. هر لحظه هم دلت مي خواد در زمان آينده تر از اون لحظه, يه جايي باشي.
خوب ديگه. تموم شد. جايي كه هستي رو نگاه مي كني, جايي رو هم كه مي خواي باشي رو نگاه مي كني. راه رو انتخاب مي كني شروع مي كني به حركت.
جاهايي كه نشه بهشون رسيد اينقدر محدودن كه ارزش فكر كردن هم ندارن. آهان, يه موضوع ديگه راستي. حتي اگه آخر سر به اون جا هم نرسي, حداقل شاد و خنداني كه حركت رو شروع كردي ديگه.
اصلا اصل و اساس كار حركت است. تا جايي كه من ديده ام و تجربه كرده ام وقتي به مقصد مي رسي از حس بودن ات در مقصد اينقدري لذت نمي بري كه از اون حركته. تازه حس لذت رسيدن به اون مقصد گذراست. لذت حركت ادامه داره. بعدش هم حافظه ي آدم كوتاه مدته به نظرم. مال من كه اينطوريه. هم رسيدن ها رو بعد از يه مدت يادم مي ره, هم نرسيدن ها رو. ولي حركت از ياد آدم نمي ره. چون اصلا تموم نمي شه.
بقيه اش رو هم ول كنين. فقط نوشتم چون دلم مي خواست وقت تلف كنم و آپديت كنم.
همين ديگه. ببخشيد, مجبورم حركت كنم. بايد برم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
October 28th, 2004 at 5:14 pm
غبار راه طلب کيميای بهروزيست
غلام دولت آن خاک عنبرين بويم
October 28th, 2004 at 5:20 pm
با مزه اي.
به آخرش كه رسيدم كلي خنديدم از دستت. خلاصه كه سرحال اومدم. حركت خوبي داشته باشي.
October 28th, 2004 at 6:21 pm
خدا كنه حركت درجا نباشه، كه واي به حالمونه.
October 28th, 2004 at 8:31 pm
بيا آگاه قدمهاي بعدي خود باشيم. بيا چشمهاي خواب زده را بشوييم. مي توان شروعي دوباره داشت…