مزاح با برخي دوستان
دستهبندی نشده November 4th, 2004اين چيزي كه مي خوام بنويسم يه كمكي بي تربيتيه. به بزرگي خودتون ببخشيد.
متل زير در مورد بسياري افراد و كامنت ها و وبلاگ ها صادقه. منتها از اونجا كه سهراب رو ميشناسم, اون هم من رو مي شناسه, تا حالا هم جر و بحث زياد كرديم فرصتي شد كه به بهانه ي كامنت سهراب اين رو بنويسم و اينجا بگذارم.
حالا…
———————————
يه روز يه آقايي مي ره داروخونه و مي پرسه “نفت دارين؟”, داروخونه چي مي گه “نه”. آقاهه مي شاشه به داروخانه و مي گه “شاشيدم به دارو خونه اي كه توش نفت پيدا نشه.”. فرداش دوباره مي ره همون داروخانه و مي گه “نفت دارين؟”. داروخانه چي مي گه “بله”. آقاهه مي شاشه به داروخانه و مي گه “شاشيدم به دارو خونه اي كه توش نفت پيدا شه.”.
روز بعد آقاهه باز مي ره داروخونه و مي پرسه “آقا نفت دارين؟” داروخانه چي مي گه “قربون دستت آقا. تو كه مي خواي اينجا بشاشي ديگه سوال چرا مي كني. كارت رو بكن و برو. به نفت هم كاري نداشته باش.”
حالا سهراب عزيز. من و تو حدوداي دو ساله كه همديگه رو مي شناسيم. قربون دستت. تو مي خواي اينجا هر كاري بكني, مختاري. وبلاگ اصلا مال خودت و در اختيار خودت, كامت دوني كه جاي خود داره. گرچه كه همچون چيز قابلي هم نيست. به چيزي كه نوشته ام يا ننوشته ام يا به حرص و جوش گل آقا چكار داري. بيا اينجا هر چي دوست داري بگو و برو.
قدم تمام كامنت ها و نوشته ها از سهراب -كه دوست دو ساله ي ماست- و همه ي بقيه ي دوستان هم هميشه سر چشم كت بالو و گل آقاست.
فقط -چنانچه افتد و دانيد- اون داروخونه چي يه چيزي رو يادش رفت به آخر حرفش اضافه كنه. اون هم اينه:
هر چه از دوست مي رسد نيكوست.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
November 5th, 2004 at 2:58 am
تيكه جالبي بود