كت بالو و گل آقا به واشنگتن مي روند (قسمت سوم)
دستهبندی نشده December 13th, 2004با مدارك رسيديم به اتاوا. خيابان metcalfe. تنها مشكل اين بود كه از مدارك كپي نداشتيم و هنوز هم از بانك money order نگرفته بوديم.
رفتم مغازه هاي نزديك سفارت كپي بگيرم. عكاسي بسته بود. مجبور شدم برم سوپر ماركت اونطرف چهارراه. ايراني بودند!!!! كپي گرفتم و گل آقا هم كارهاي بانكي رو كرد و ساعت ۱۰ رفت توي سفارت. من هم كه روسري نداشتم موندم بيرون توي ماشين.
خدا عمرشون بده. يك ساعته گذرنامه رو تمديد كردند و مهر زدند. گل آقا اومد بيرون و راهمون رو گرفتيم به طرف مرز, اينبار از طرف اتاوا.
ساعت ۱ بعد از ظهر رسيديم به مرز. گذرنامه ها رو داديم و رفتيم تو.
دو تا افسر (يه خانم و يه آقا): شما ديروز آمريكا بوديد؟
گل آقا و كتبالو: بله.
-: پس چرا ديروز از اون يكي مرز و امروز از اين يكي؟
-: ولله چه عرض كنيم. گذرنامه ها رو با دقت ملاحظه بفرماييد خودتون متوجه مي شين.
-: !؟؟
-: عرض شود كه ديروز رفتيم وارد آمريكا بشيم. فرمودند گذرنامه تون به جاي شش ماه, چهار ماه اعتبار داره. عرض كرديم چاره چيه. فرمودند برين تمديد اعتبار كنيد. عرض كرديم بعد از تمديد اعتبار با توجه به اين كه ويزا جهت يك بار ورود بوده اجازه مي فرماييد دوباره وارد كشورتون بشيم. فرمودند توي كامپيوتر شرايطتون رو مي نويسيم و توي گذرنامه هم قيد مي كنيم. اينطور شد كه با اجازه ي شما يه تك پا از نياگارا رفتيم اتاوا و گذرنامه رو تمديد كرديم و اين مرتبه از اين يكي مرز كه سر راه اتاوا ست خدمت رسيديم.
-: شما همين امروز گذرنامه رو تمديد كرديد؟
-: جسارتا بله. يه نگاهي به تاريخ بندازيد لطفا. حدود دو ساعت پيش مهر خورده؟
-: و به اين سرعت كارتون انجام شد؟
-: بله.
-: WOW!!!! (با شدت هر چه بيشتر بخونيدش. افسره تقريبا چهار چنگولي مونده بود!!!)
-: واسه چي مي خواين برين آمريكا.
-: عروسيه.
-: عروسي كي؟
-: ولله مامان فري (كه مشخصاتش رو ديروز كامل توي كامپيوتر وارد كردند) يه دوستي دوره ي دبيرستانش داشته كه دخترش داره ازدواج مي كنه. ما هم دعوت داريم. تاريخ ۲۶ نوامبر.
-: جد و آبادتون؟
-: مامان فري و بابا جان و داداشي و مامان بزرگم و بابا بزرگم و خاله بزرگه و عمه ها و همسايه ي دست راستي و پشت سري و ….
-: جد و آباد كساني كه مي رين ملاقاتشون؟
-: خاله شقايق و سروناز خانم و آقا قوام و برديا.
-: وضعيتتون در كانادا. مدرك اقامتتون. اسلحه؟ شغلتون؟ در آمدتون؟ مدرسه مي رين؟ كيف پولتون و ببينيم.قدتون. وزنتون. كار تون در ايران؟ دولتي؟ ملتي؟ از ايران در رفتين؟ دولت رو دوست دارين؟ دولت دوستتون داره؟ آدرس ايرانتون؟. كف دستتون.نوك انگشتاتون. تخم چشماتون. گوگوري مگوري ( آخه از همه ي حرف ها گذشته بگو بخند و مودب و سرحال هم بودن).. حالا آدرس هتلتون. آدرس خاله تون. آدرس دختر خاله تون. آدرس شوهر خاله تون. فك و فاميلتون كجاي دنيان؟ شغل فك و فاميلتون؟ ناز بشين..چه زبون قشنگي دارين..(جزو خوش و بش ها بود). واي بگردم. چه ژاكتتون قشنگه…دارو با خودتون دارين؟آب شنگولي؟ گوشت يا هر جور خوراكي؟ كادو؟ پول نقد چقدر همراتونه؟ مي دونين اگه جوابتون يه چيزي باشه و ما چيز ديگه ي از بازرسي پيدا كنيم براتون مشكل درست مي شه؟ اين تزئينات كريسمس مون رو دوست دارين؟ به نظرمون درخته يه كمي تزئيناتش بايد رنگي تر باشه. شما چي فكر مي كنين؟ (كلي افسر آمريكايي داشتند به يه درخت كريسمس و تزئيناتش ور مي رفتند و گاه گداري هم از ما نظر و تاييد مي خواستند!! كلا مرز خيلي خلوتي بود.). حالا سوئيچ ماشينتون رو بدين. خودتون هم همين جا بشينين و خوش بگذرونين تا ما ماشينتون رو بگرديم.
-: اطاعت امر.
(دو دقيقه بعد افسرآقاهه بر مي گرده): اين ماشينتون چطوري استارت مي خوره؟
گل آقا (بلند مي شه و ميره طرف افسره): قلق داره قربان. مي خواين بيام براتون روشنش كنم.
-: نه. شما اينجا تشريف داشته باشين. فقط بگين كه چطور روشن مي شه.
-: دستتون رو بگذارين روي گوشه ي سمت چپ بالاي دگمه ي ضبط صوت. نوك دماغتون رو به موازات برف پاك كن ها نگه دارين. يه صلوات بفرستين و در حالي كه آينه ي سمت كمك راننده رو با شست پاي چپتون يه ور مي كنين, با زبونتون فرمون رو نم بزنين و سوئيچ رو بچرخونين.
-: اوكي. اوكي. عالي.
…..
(بعد از نيم ساعت)
يه افسر ديگه (از در پشتي وارد مي شود): هه. چه بامزه اين. من دوست ايراني زياد داشتم. چند تا كلمه ايراني هم بلدم. شما به زبونتون مي گين “فارسي”. نه؟
كت بالو و گل آقا: (عين بز با لبخند سر تكون ميدن). چه خوب فارسي صحبت مي كنيد.
-: ولي شما مسلما بهتر انگليسي صحبت مي كنيد.
-: واي…نه بابا. بهتري از خودتونه.
-: يه سري ايراني هم در اتاوا هست كه از خيلي سال پيش اومدن و مال يه گروهي هستند كه خودشون رو گاهي آتش مي زنند.
-: (گل آقا دوزاريش افتاد) آهان. مجاهدين رو مي گين.
-: آره. فكر كنم. نمي شناسينشون.
-: نه. ولي در موردشون زياد مي دونيم. گروه هاي افراطي هستند.
-: بله..افراط خيلي بده. راستي توي ماشينتون يه سري يادداشت هاي فرانسه پيدا كرديم. چي هستند؟
كت بالو: ولله مشق شب هاي بنده اند اگه اشكال نداره. اگه هم دوست داشتين كه ورشون دارين. قابلي نداره. (حالا گيرم ما سر بريده توي ماشين داشتيم. عجب بي همه كسايي هستندها. خوبه پرنوگرافي اونجا نداشتم!!!)
-: جالبه. ايراني ها خيلي هاشون فرانسه مي خونن.
-: بله. علاقه است ديگه.
-:آره…جد و آباد من اينجوري بودند. اونجا رفتند. اينجا اومدند. شما چي؟ جد و آبادتون چطورين؟ ايران هستند؟ چرا نميان اينجا؟ بياين اينجا. خيلي خوبه. مي ريم شام thanksgiving. چرت…پرت…خوب ديگه. بااجازه مرخص مي شم. انشالله سفرخوبي داشته باشين.
(بعد از يه نيم ساعت ديگه).
دو تا افسرها كه حدود يك ساعتي توي ماشين ما رو گشتند, برگشتند.
افسر آقا: شما قراره كسي رو توي نيويورك ملاقات كنين؟
كت بالو و گل آقا: !!^%،؟؟ نه. ما كسي رو توي نيويورك نداريم. چطور مگه؟
-: آخه توي ماشينتون يه نوت پيدا كرديم كه دو تا آدرس نيويورك روش نوشتين.
كت بالو: آهان…افسر جون ببين, NY ديدي به نظرم. اين نورت يوركه (محله اي در تورنتو). ما خيلي از دوستامون اونجان. آدرس اونهاست.
-: آهان. متاسفم. خوب ديگه. مداركتون رو بگيرين. مي تونين برين آمريكا.
-: خدا عمر باعزت و بركتتون بده قربون.
توضيح اين كه هنوز كه هنوزه ما اون برگه ي يادداشت رو نتونستيم پيدا كنيم. تمام ماشين رو گشته بودن اما اصلا به هم نريخته بودند. توي تمام كيف كامپيوتر ها, زير تمام زيرپايي هاي ماشين, يكي يكي كاغذها و لاي تمام كتابها رو نگاه كرده بودند. اين رو از تغييرات كوچكي كه به وجود اومده بود مي شد فهميد. اما با اين كه تمام چمدون ها رو گشته بودن ولي همه چيز مرتب بود و تا حد ممكن سرجاي خودش.
دو بار هم افسر خانم كارت مهاجرت من رو تقريبا گم كرد, تا بالاخره به سلامتي و خوشي پيداش كرديم و تحويلش گرفتيم.
خلاصه حدود ساعت ۲:۳۰ بعد از ظهر وارد خاك آمريكاي جنايتكار شديم.
(ادامه دارد)
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
December 14th, 2004 at 12:27 am
عجبا!!
اما واقعاً جالب نوشتي و عين واقعيت…
December 14th, 2004 at 12:48 am
چقدر باحال نوشته بودي…:)))
December 14th, 2004 at 1:02 am
:))) مي گم كه طرف افسره صلوات بلد بود بفرسته؟:)))) ببين شايد آدرس رو كش رفتن برن مهموني؟:))
December 14th, 2004 at 3:10 am
ممنون از قطره چكان به شلنگ تغيير حالت داديد!
December 14th, 2004 at 3:10 am
عجب بابا ايول ! تو رو ميگم كه با اين همه گرفتاري دل سير نشستي و اين بخش زجرنامه سفرنامه ات را نوشتي. با ادب و احترام به همه چي و همه جاي (ببخشيدها ولي واقعيته -تعارف كه نداريم-) آدم انگشت ميكنند. هي هم بدتر ميشود. واقعا بعضي وقتا ميگم: هي بابا جورج! تو ديگه چقده باحال بودي (بوش نه ها اورول رو ميگم). اون موقع تا تهش رو خوندي. دمت گرم. فردا پس فرداست كه توي كله مان هم دگمه بزارن ببينن چه ميكنيم. حالم بد شد. ببينم لپ تاپ تون را هم گشته بودند؟ (گفتي كيفش فكر كردم اون هم همراتون بوده.)
December 14th, 2004 at 10:06 am
كتبالو جون من حدود چند ماهه كه به كانادا اومدم و الان هم يه مشكلي دارم اونم اينه كه پاسپورتم اكسپاير شده.فكر مي كني براي تمديدش مشكلي خواهم داشت؟
من تو سايت سلام ايران ديدم مداركي مي خواستند اصل شناسنامه اصل كارت اقامت تو كانادا اصل پاسپورت به همراه كپي همه. حالا به نظر تو اگر من بخوام اينا رو با پست بفرستم خطر گم شدن مدارك وجود داره؟
يه مطلبي هم راجع به چگونگي پست پاسپورت تمديد شده و مدارك ديگه از سفارت به سمت من , تو سايت نوشته كه بايد كه پاكت نامه اي كه پول پستش از قبل پرداخت شده رو با مداركمون بفرستم.ولي من منظورش رو خوب نفهميدم 🙁
از راهنماييت خيلي ممنون مي شم.
December 14th, 2004 at 10:31 am
یه خروار خندیدم. خیلی قشنگ و باحال نوشتی. همیشه می خونم نوشته هات رو. شاد و موفق باشی.
December 14th, 2004 at 3:29 pm
جالبه تا اينجاش!
ما با اينكه دوست داريم بريم امريكا ديدن خويشان ولي حال و حوصله اين همه دردسر رو نداريم. دست نگه ميداريم تا شهروند كانادا بشيم و راحت (نسبتا راحت!) بريم!
شاد باشي
December 14th, 2004 at 3:56 pm
بازم به اعصاب و حوصله شما دو تا! من كه اصلا حاضر نيستم با اين مكافات برم سرزمين شيطان بزرگ! حتي با پاس كاناداييم… عروسي دو تا از دختر عمه هام رو هم واسه همين نرفتم! 3 ما اونجا زندگي كردن واسم بس بود!
ماچ و موچ
–سوسكي
December 14th, 2004 at 5:40 pm
حالا اين افسر هاي آمريكايي چه قيافه هايي بودند؟ بزرگ و هيكلي؟ يا معمولي؟
December 14th, 2004 at 5:50 pm
سلام كتي جان. چه بامزه نوشتي اين سفرنامه رو! خيلي خوندم خيلي خوشم اومد! اون شعر هم كه پرسيده بودي كار خودمه. قبلا هم گفته بودم كه اگر از ديگران بنويسم حتما اسم مي برم. وقتي اسم نداره ماله خودمه. خوب باشي.
December 14th, 2004 at 6:38 pm
هي ميگم آمريكا نرين… منم از شابدول عظيم داشتم ميومدم تهرون هيچ مشكلي هم نداشتم
December 15th, 2004 at 3:32 am
خواهر كتبالو مثل اينكه انجا هم هفت خوان رستم دارند،راستي ما براي اشنا شدن با شخصيت اسلامي شما رفتيم فيلم كتبالو را نگاه كرديم و پس از ديدن ان كافر ملهد جين فوندا بسي دچار استحاله شديم و با خودمان گفتيم اگر خواهر كتبالو ما هم همچين چيزي هست كاش زودتر دعوت كرده بوديم به اغوش اسلام بيايد،به هر تقدير اميدواريم در امريكا هم كه هستيد ارزشهاي اسلامي يادتان نرود و حد الامكان تا جاييكه ميتوانيد خودتان را به برج و باروهايشان بزنيد و جهاد كنيد…الله مع الحق
December 15th, 2004 at 4:38 am
سلام . اونی که دنبالش می گردی توی لیست دوستهای من هست . منتها از خودش عکس نذاشته . زودتر بقیه این سفر نامه رو بنویس دیگه
December 15th, 2004 at 3:02 pm
اي بابا! تا اتاوا اومديد، پيش ما نيومديد 🙁 ولي جدا باريكلا به روحيتون. من بودم همون از مرز نياگارا برميگشتم، ميشستم سرجام. خوش و سلامت باشين. (از ديروز ميخواستم برات كامنت بگذارم نميشد)