چهل تكه
دستهبندی نشده January 7th, 2005ولله به خدمتتون عرض شود كه دچار يك عادت جديدي شده ام. مي نويسم, ولي نه توي وبلاگم. توي دفترچه ي يادداشتم, و بايگاني اش مي كنم همونجا. چرا؟ نمي دونم…شايد به خاطر اين كه يه كمي خصوصي هستند يا اين كه نمي خوام روش قضاوتي بشه يا اين كه فقط و فقط يه عادت جديده.
——
باحاله. از چهار پنج ماه پيش تا حالا كه ورزش رو به طور منظم و كلاسيك دنبال مي كنم اتفاقات جالبي افتاده. ۲ كيلو وزن اضافه كرده ام و بيشتر هم ميخورم, اما سايزم همون مونده, تازه شلواري كه هفته ي قبل خريدم واسه ام بزرگ شده. خودم مونده ام فكري, پس اين وزن به كجا اضافه شده؟ محتمل به زبونم. حرف مي زدم, بيشتر هم شده!!!!
——
آقاي مايكل شوماخر دمش خيلي گرمه. ده ميليون دلار به زلزله ي تسونامي كمك كرده. يعني به خود زلزله كه نه, به كشورهاي خسارت ديده از آب لرزه!!!
——
فهميده ام كه دارم درست حركت مي كنم. خيلي از خودم راضيم. حالا چطوري؟ ب..له, يه معياري واسه ي خودم داره. مثل يه جور بازي مي مونه. توي ذهنت يه چيزي رويا مانند درست مي كني. شروع مي كني توي واقعيت قدم برداشتن به طرفش. بعد از يه مدت مي بيني صاف و قشنگ نشستي وسط رويات!!! البته بهتره روياهايي كه دارين تنهايي باشه. معمولا اگه شخص ثالثي توي روياتون باشه زندگي خيلي سخت مي شه. آدم خودش رو راحت تر مي تونه ببره وسط رويا تا اين كه يه شخص ثالث رو ورداره و بياره توي روياي خودش.
به عبارت ديگه يكي از رازهايي كه توي زندگيم پيدا كرده ام اينه, روياي خودم رو درست مي كنم, اگه كسي ديگه هم همون رويا رو داشته باشه, اونجا كه برسم اون رو هم مي بينمش. وگرنه كه بيچاره رو به ضرب و زور نميارمش توي روياي خودم. كسي هم حريف من نمي شه كه به ضرب و زور بنشوندم توي روياي خودش!!!
——
رفتم توي اتاق همكارم, مي بينم زير ميزه. مي گم چيكار داري مي كني, مي گه كارم تموم شده دارم از مورچه ها خداحافظي مي كنم برم خونه!!!!
همكار خوش قريحه داشتن هم نعمتيه.
——
تكنولوژي…تكنولوژي…تكنولوژي ميخريم, جديد, كهنه, نيمدار….
مطمئنم اگه بار ديگه به دنيا بيام طرف تكنولوژي هم نمي رم. خيلي ساده است. وقتي توي اين كار هستي هيچ چيزي قابل پيش بيني نيست. ممكنه ظرف ده سال آينده كل اين آشغال پاشغال هاي خيلي مدرن و پيچيده كه ما داريم روشون كار مي كنيم دل دانشمندها و سرمايه گذارها و ملت دنيا رو بزنه, بريزنشون توي سطل آشغال, ما رو هم روش!!! و …بوم…يه سري چيزهاي نديده و نشنيده ي جديد. اونوقت كتبالو مي مونه و حوضش.
همينه كه سرم بره كلاس زبانم نميره. به فكر روز مبادا هستم. تدريس زبان, و ترجمه. كه يه كمي هم آموزش رقص و نمايشنامه و تئاتر قاطي اش داره. كلاس ورزش هم براي روز مبادا كه كار فيزيكي نياز بشه. ملتفتين كه؟ تو اين روز روزگار فقط با يه تخصص نمي شه شب سر راحت زمين گذاشت. مگه اين كه شغل و حرفه تخصصي ات پول در آوردن باشه. به قول ينگه دنيايي ها بيزينس من, به قول خودمون تاجر باشي.
اونوقته كه مي توني بگي گورباباي تكنولوژي و اين مزخرفات. شم اقتصادي و…كار تمومه. بيمه ي كار و بيكاري و همه چي شده اي واسه ي تمام عمر.
قطعا و مسلما پول خوشبختي و آرامش و سلامتي و عاشقي (چخه!!) نمياره, اما قطعا و مسلما بي پول خوشبختي و آرامش و سلامتي و ايضا عاشقي از بين مي رند.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
January 7th, 2005 at 6:45 pm
:))
خيلي خنديدم. پس مورچه داره!!!! :))
در باره رويا هم باهات موافقم. اصلا اگه شخص ثالث به زور كشيده شده باشه توي رويا بد اخلاقي مي كنه و همه ي رويا رو خراب مي كنه.
January 7th, 2005 at 10:44 pm
راجع به اون دو كيلوي اضافي … ساده ست . وقتي ورزش مي كني چربي ها مي سوزن و به جاش حجم عضله زياد مي شه , و چون وزن عضله بيشتر از چربيه … بلهههههه . بدينگونه است كه وزن اضافه مي شود در حين ورزش و با وجود كاهش سايز 😉
January 7th, 2005 at 11:57 pm
چهل تيكه هات خيلي بالند. آخر هفته خوبي رو داشته باشي.
January 8th, 2005 at 2:02 am
كتبالو بامزه مينويسي.من نمیدونستم یه سری از همکاراتون مورچن!
January 8th, 2005 at 2:41 am
اوووو چند تا جمله كمي كه از دلتنگي هم مينويسي دلنشينه. آخريه كه محشر بود . خدا خيري هم به مايكل بده علكي ني همش اون بالا بالاهاست ./جيمي.
January 8th, 2005 at 5:59 am
من هم خيلي دلم ميخواد روياها و تجسماتم به واقعيت بدل شه اما به خاطر وجود شخص ثالث معمولا كند پيش ميره
January 9th, 2005 at 1:06 pm
این عادت قدیمی من هست که نوشته هام را تو دفتر بنویسم هنوز هم انجام میدم .
از مطالبی هم که توی وبلاگ مینویسم یک نسخه کپی می کنم