هواي آشنا
دستهبندی نشده January 20th, 2005بي تابي, غريب است.
در حضيض يك نيستي تاريك
بي تابي از كجا هست مي شود؟
مي تابد؟
نقش هاي غير واقعي
نقش هاي هستي
در اين واحه هاي ياد هاي فراموش شده
در كدامين ياد رنگ مي بازند؟
انعكاس مي يابند؟
ديرگاهي است
حسي نمانده
هر آنچه لمس مي شود ,هست
و باقي…
هيچ
حس غريب آشناي امروز
هواي نفس نفس هاي روز هاي دور
در اين خلاء كامل
از كجاست؟
گردباد باز مي آيد.
گردباد…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
January 20th, 2005 at 5:05 pm
حواست باشه. گردباد با خودش نبردت. بي كتبالو چكار كنيم اونوقت؟
هواي نفس نفس هاي روزهاي دور. ياد.
شاد باشي.
January 20th, 2005 at 6:04 pm
خیلی باحالی . اینو واسه نوشته قبلت گذاشتم 🙂
January 20th, 2005 at 6:08 pm
كت بالو به اين شاعرى نوبره والا!
January 20th, 2005 at 6:09 pm
راستى كت بالو جان!
ترجمه ىى از شعري از سيمين بهبهاني در وب لاگ ام قرار دادم خوش حال مي شم نظرت رو بشنوم.
January 20th, 2005 at 6:28 pm
با خواندن وبلاگت ناخودآگاه اين شعر به يادم آمد:
بزرگ بود و از اهالي امرز بود و با تمامي افقهاي باز نسبت داشت و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد.
به عنوان يك ايراني افتخار مي كنم كه با زني هموطن هستم كه اين چنين خوب مي فهمد و افسوس مي خورم كه چرا اين وبلاگ را زودتر پيدا نكردم. اگر سري به وبلاگم بزني خوشحال مي شوم البته دو سالي هست كه پست جديدي نداشته ام ولي زيبا ترين كلماتي كه در زندگي ام شنيده ام را آنجابه يادگار گذاشته ام.
با تشكر
حسين
January 20th, 2005 at 6:32 pm
اين هم آدرس وبلاگم:
http://www.hshajar.blogspot.com
January 21st, 2005 at 6:14 am
بگذار بگردد گردباد، تا ميتواند