یادداشت نوزده)
دستهبندی نشده December 18th, 2002امروز توی شرکتمون مهمونی نهار بود و هر بخشی عهده دار یه قسمت از غذا شده بود. بخش ما بدشانسی عهده دار غذای اصلی بود. من هم یه دیگ سالاد الویه و 20 تا کتلت بردم. 24 نفر باید به 80 نفر غذا می دادیم!! خلاصه گل آقا کتلت رو آماده کرد (خدا رو شکر که توی تعطیلات زمستونش بود) و من هم الویه رو. به همین خاطر این دوروزه پیدام نبود. فردا مهمونی طبقه ششمی هاست. ما اهالی طبقه پنجم بودیم. فکر می کنین بتونم بر بخورم توشون و یه عالم غذا بخورم؟!!
اما چیزی که نمی فهمم اینه که چطوری یه عده بدون همسرشون بهشون خوش می گذره. با اون همه برنامه های بالا,غذا و پیش غذا و دسر, موزیک و مسابقه, من همه اش دلم پیش گل آقا بود که کاشکی اون هم بود و کنار هم بودیم. از شیرینی ها براش برداشتم و وسط شلوغ پلوغی هم دو بار تلفن زدم و مشروح جریان رو تعریف کردم اما باز هم دلم می خاست پیشم باشه. فکر کنم گل آقا هم همین احساس رو داشته باشه چون که هیچ وقت تنها جایی نمی ره به غیر از کلاس و سر کار. اون هم هر دو ساعت یه بار تلفن می زنه. اصلا ما دوستی هامون با همه دوست ها مشترکه. دوست های گل آقا می شن دوست های من و دوست های من می شن دوست های گل آقا. همه اتفاقات رو کامل و مشروح برای گل آقا تعریف می کنم و بعد تازه می پرسم که مطمئن بشم همه رو گوش کرده و حفظ کرده!!! می ترسم اگه یه وقت به فکر خیانت هم بیفتم اول یه صحبتی با گل آقا بکنم!!!!!
نهایت موضوع این که هر وقت می بینم زن یا شوهری بدون همسرش جایی رفته و بهش خوش گذشته شاخ در میارم. همسر آدم همراه آدمه , شادیش شادی آدم و غمش غم خود آدمه. زندگیش زندگی خود آدمه.رفیق زندگی و سنگ صبور آدمه. خدا هیچ وقت عشق رو از آدم نگیره که بدون اون نه زندگی زندگیه و نه آدم, آدمه.
دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار