به خاطر یک مشت دلار؟!!$$$

Posted by کت بالو on January 24th, 2011

تشخیص محرک اصلی خیلی سخته!

فرض بفرمایید نیاز مالی عجیب غریبی ندارین. فرض بفرمایین صبح کله ی سحر ساعت شش صبح خوابتون میاد. فرض بفرمایید به شدت دوست دارین نیم ساعتی ورزش کنین.
حالا باز هم فرض بفرمایین با تمام فرض های بالا ساعت شش صبح عین جن بوداده از تخت می پرین بیرون پشت کامپیوتر که کار یه گزارش رو انجام بدید. ساعت شش و نیم صبح همسر رو بدرقه می کنین که بره یه شهر دیگه تا آخر هفته کار بکنه. تصمیم می گیرین از خونه کار بکنین که صبحونه رو هم پای کامپیوتر بخورین و بنابراین یه نفس کار بکنین.
می فهمین همکارتون از یه شرکت دیگه که سه هفته پیش باهاش توی یه شهر دیگه ملاقات کردین بچه ی یک هفته ای و همسر تازه زایمان کرده رو ول کرده بوده و اومده بوده ماموریت و تمام مدت با تلفن به ونگ ونگ بچه گوش می داده. می فهمین که اون یکی همکاری که باهاتون اومده بوده ماموریت بچه ی هفت ماهه و مادر بچه رو توی یه شهر دیگه رها کرده بوده . ایضا خانوم همکارتون درحالی که حامله هست و دستور استراحت مطلق داره از توی بستر استراحت مطلق ایمیل ها رو پنج دقیقه نشده جواب می ده و کارها رو شبانه روزی پیگیری می کنه. ایضا می فهمین که رییس رییستون چهار پنج سال پیش ها طوری از فشار کاری خسته شده بوده که یک روز صبح بیدار می شه و می بینه نمی تونه از تخت بیاد بیرون! دکتر و شرکت تشخیص می دن که آقاهه خوبه یک ماه بچسبه به تخت و به هیچی فکر نکنه!!! خانومه یه ماه پیش بچه اش به دنیا اومده. چون خانومه قراردادی هست و مرخصی زایمان نداره صاف از توی تخت اومده سر کار. بچه پیش پدرش هست و مادر بزرگش, و خانومه کار می کنه. و بنده هم به نوبه ی خودم…کماکان از ساعت شش صبح تا ده شب سگ دو می زنم. کیف می کنم که واسه ی آقای والا مقام و خانوم بالا مرام توضیح واضحات می دم و پرزنت می کنم.
هفته ی پیش بی هیچ علت خاصی مونده بودم فکری که آخه این همه سگ دو واسه چی. واسه خودم صبح ها رو موندم توی تختخواب تا ساعت هشت و نیم و نه صبح. شب ها رو هم نشستم فیلم نگاه کردم. اخبار فن آوری و اقتصاد رو هم اصلا نگاه نکردم. واسه این که به عظمت جریان پی ببرین بگم که تفریح من همیشه نگاه کردن قیمت سهام هست و بازار بورس! در کل هفته یک بار هم نگاهشون نکردم!!!

خدا گل آقا رو آخر هفته رسوند تورنتو! بهش می گم زیادی سگ دو می زنم, بی خودیه. میگه فقط که تو نیستی. توی این شهر خدا این زندگی خیلی هاست. بی استراحت می دوند دنبال کار و زندگی. می گه بیخودی نیست, تا همین جاش کلی کیف کرده ای.
می بینم راست می گه. راستی راستی پارسال که تا خرخره خودم رو توی کار و خوندن غرق کردم و کنارش ورزش هم کردم و زندگی هم کردم و کتاب هم خوندم و فرانسه هم خوندم و ایضا انگلیسی و کلی آشغال و پاشغال دیگه کیف دنیا رو کردم.

هنوز نمی دونم به خاطر یک مشت دلاره. به خاطر حماقت بی نهایته یا به خاطر خریت مفرطه. یا مجموع همه ی اینهاست دست در دست همدیگه. تنها چیزی که می دونم اینه که بیشترین تاسفم به خاطر سالهاییه که به دلایل مختلف کم سگ دو زده ام!!!! سال هایی که هیچ وقت بر نگشتند, و ازشون فقط تاسف موند. در جستجوی زمان از دست رفته.

خلاصه…نمی دونم چرا سگ ذو زدن بهم احساس خوبی می ده. حس امنیت و آرامش. آدم ها متفاوتند به هر حال. هر کس یک طوری حس رضایت و امنیت داره. یکی با کارکردن یکی با آسون گرفتن و آسوده زندگی کردن.. من خوشبختم که می تونم اونطور که می خوام زندگی کنم و…فریاد بکشم به افتخار چیزی که بهم حس رضایت می ده: هیپ هیپ هورا سگ دو زدن بی وقفه عین خل ها…هیپ هیپ…هورا.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

ازدواج

Posted by کت بالو on March 1st, 2004

مطلب پايين فقط ديدگاه شخصي من است و مي پذيرم كه در جوامع سنتي -شامل ايران- امكان پذير نيست. گرچه كه فكر ميكنم در نهايت جوامع به اين سو حركت خواهند كرد و با شناخت انسان و حقوق انساني روز به روز به سوي چنين ساختاري گام خواهيم برداشت چنانچه در تمام جوامع دگرگوني و تحول بنياد ازدواج و خانواده و ارتباط انسان ها را شاهد هستيم.
————-
گاهي وقت ها فكر مي كنم كاش مي شد در ايران هم مثل كشورهاي غربي ازدواج نكرد و با دوست پسر يا دوست دختر زندگي كرد. اگر امكان پذير بود شك ندارم كه هيچ وقت با گل آقا ازدواج نمي كردم. دوست ندارم كه كسي با يك بند و پيمان به غير از احساس نياز و تعهد يك زندگي را با من شريك شود يا در زندگي من شريك شود. شراكت در زندگي و در احساس جدي تر از اين است كه روي كاغذ به شكل قانون و معامله و امضا و تعهد در آيد. بهاي يك زندگي بسيار بيشتر از معامله و توافق نامه است. ازدواج كه در اصل نوعي پيمان و در شكل قبيله اي سال ها سال قبل خود (از جمله اديان آسماني قانونمند) اولين شكل برده داري بود و زن را برده ي مرد مي كرد و تحت مالكيت او در مي آورد, در پس زمان ها تغيير يافته و امروز به شكل بهتري در آمده كه يك پيمان زندگي مشترك طي توافق هايي براي دو طرف معامله است. مرد را در جامعه به نام شوهر رسمي زن معرفي مي كند و با يك امضا و يك توافق پيوند جسماني (و گاهي حتي احساسي!!) آن دو را در بستر قانون مشروعيت مي بخشد. فرزند زن را مشروعيت مي بخشد, و تكليف ارث وميراث و سرپرستي كودك خانواده را مشخص مي كند. مرد را ملزم مي كند به پرداخت نفقه, و سرپرستي زن. و خلاصه به نظر من همه چيز هست به غير از مشروعيت دادن به يك زندگي مادام العمر.

عشق و احساس و مسئوليت و تعهد اگر نباشد,‍ امروز يا صد سال ديگر, چه تفاوت مي كند اگر مردي در كنار من باشد يا نباشد.
شك ندارم كه اگر مي شد بي ازدواج در ايران زندگي كرد, امكان نداشت با گل آقا ازدواج كنم.و مهم تر از اون اين كه اگر كسي به حدي از رشد وعشق نرسيده كه بدون ازدواج و امضا در كنار من زندگي كنه و به هر نسيم وسوسه اي بخواد دستخوش باد بشه و بره, اصلا و اساسا اگر به كل در كنار من نباشه خوشحالتر و خوشبخت ترم مي كنه.

البته خود گل آقا كاملا مخالف اين حرف من است. از اول هم من هي مي گفتم زندگي بي ازدواج, گل آقا مي گفت تو مي گذاري مي ري. بعد هم اگه قراره كه هميشه با هم باشيم كه خوب ازدواج مي كنيم. چه كاريه ؟ اصلا من بي ازدواج قبول ندارم. احساس تعلق كامل تو به من رو ندارم. به تو اعتمادي نيست!!! (مايه ي خجالت!)

و عجيب كه طي تمام اين ده سال گذشته از روزي كه با هم دوست شديم تا امروز احساس اش نسبت به من كمتر كه نشده هيچ, روز به روز هم بيشتر به من نزديك مي شه. هميشه طي ۵ سال و نيم دوستيمون فكر مي كردم بعد از ازدواج همه چيز عوض مي شه, و ديگه اون احساس غلو شده ي دوستي در گل آقا وجود نخواهد داشت. اما همه چيز محكم تر شد كه سست تر نشد. و گل آقا هميشه تكيه گاه احساسي فوق العاده اي بود حتي در تمام زمانهايي كه من بريدم و توان ادامه دادن نداشتم. يا در تمام روزهاي دوستي مون كه من هر روز صبح آشتي مي كردم و هر شب قهر!!! يا در تمام دوراني كه از نظر روحي بسيار متزلزل و ضربه پذير بودم و به تلنگري مي شكستم, و اين گل آقا بود كه بي هيچ تعهد نامه اي در تمام لحظات كنار من بود و حفاظتم مي كرد در برابر تمام تلنگرها و تمام ضربه ها. و تمام تلخي هاي من را به شيريني عسل مزمزه مي كرد. كه اگر نبود سال ها سال پيش از اين شكسته بودم و اصلا نبودم. اگر هستم و استوار ايستاده ام از تمام لحظات بي تعهدي است كه گل آقا به پا ي من ريخت.

با تمام اينها هنوز هم من فكر مي كنم براي به اشتراك گذاشتن يك زندگي تعهد نامه نوشتن كار پوچي است. مطمئن هستم اگر مي شد و مي تونستم فقط با گل آقا زندگي مي كردم بدون اين كه هيچ كاغذي رو براي اثبات تعلق امضا كنم.

و يه راز بزرگ: هنوز وقتي يادم مياد كه ازدواج كردم تعجب مي كنم. واقعا هر بار كه يادم ميا فته ازدواج كردم حيرت زده مي شم. من عاشق دوستي و عاشقي بودم و گريزان از هر تعهدي. هنوز متحيرم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
——————————
پيوست: يه آهنگ هم از عارف پيدا كردم و به “برقصيم” اضافه كردم. از متن شعر خيلي خوشم اومد.

دوباره از تو گفتن .. نه نبايد
بازم اسم تو بردن.. نه نبايد
شب دلگير از ياد بردن تو.. بازم خواب تو ديدن نه نبايد
رها كن قلبم رو اي رفته از ياد
بگذار عادت كنم به رفتن تو
تو مي شناسي من رو مي دوني اي يار
چقدر سخته برام نخواستن تو
شب در به دري در كوچه ي عشق
به من چشماي تو عشق رو نشون داد
گله از رفتن ات هرگز ندارم
ولي از موندن ياد تو فرياد….

گل آقای شاعر

Posted by کت بالو on February 24th, 2004

در حال خوردن نهار, جای شما خالی, شوید پلو باقلا با ماهیچه- استثائا دست پخت کتبالو-:

گل آقا: به چی فکر می کنی؟
کت بالو: هیچی.
گل اقا: آهان فهمیدم. داری به غذا خوردن فکر می کنی. (توضیح: کت بالو گاهی اوقات راست راستی به غذا فکر می کنه و به همین علت هم غذا خوردن اش از بقیه طولانی تره).
کت بالو: …
گل آقا: فهمیدم. تو همون بزه هستی. من بزی را دیدم یونجه را می فهمید.
کت بالو:!!!؟؟؟
گل آقا: آهان. نه اشتباه گفتم. من الاغی دیدم, یونجه را می فهمید.
کت بالو: :((!!@#$@#@؟؟؟؟

هیچی دیگه. خود آدم که شاعر بشه, باید انتظار این شب شعر ها (یا ظهر شعرها) رو هم از همسرش داشته باشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چرا نمی رقصی!

Posted by کت بالو on January 17th, 2004

یه لحظه یه چیزی بگم و برم. در مورد این ستون تازه اضافه شده: چرا نمی رقصی!!!, گل آقامون به دنبال یه سری اقدامات عاشقانه اضافه اش کرده.

خدمتتون عرض شود که گل آقامون از یه هفته ی پیش نشسته و نوبه به نوبه این آهنگ رو هی از اول می گذاره و گوش می کنه و هی تکرار می کنه و هی…. خلاصه گفت که بگذاردش توی وبلاگ. ما هم دیدم بد فکری نیست. در شورای تشخیص مصلحت مطرحش کردیم و.. بفرمایید دیگه. یه ستون اضافه شد و اولیش هم این آهنگه است.گل آقامون گفت که به خاطر همین یه آهنگ هم که شده “جلال همتی” عزیز رو خواننده اعلام می کنه!!! باز هم آخر سر به حرف من رسید. بابا اگه یه خواننده در تمام دنیا باشه همین جلال عزیز خودمونه!!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

نقش های مختلف کت بالو

Posted by کت بالو on December 7th, 2003

آدم در روابطش با افراد مختلف در نقش های مختلف ظاهر می شه و بعضی از این نقش ها رو خوب و کامل و بعضی رو افتضاح بازی می کنه.
این بنده که کت بالو باشم, در نقش دوست, بلاگر, کارمند, دوست دختر, معلم, معشوقه و سازمان دهنده, عالی ایفای نقش می کنم. اما در ایفای نقش یه همسر, در اصل گل آقاست که با ایفای نقش خوبش, کاستی های خیلی خیلی زیاد من در این نقش رو می پوشونه. وگرنه شک دارم اگر هر کس دیگه ای همسر من بود می تونست به زندگی با من ادامه بده.

در طول هفته ساعت 8 از خونه می رم بیرون و 8 شب که همه ی کارهام بیرون انجام شد, شامل علافی, کارهای اداره و کلاس ورزش, تازه سلانه سلانه بر میگردم خونه. در این زمان تقریبا انرژی ای برای توی خونه ندارم به غیر از انرژی خیلی زیاد حرف زدن یا نوشتن وبلاگ یا باز هم درس خوندن و کار کردن و تماشای تلویزیون و تلفن زدن. کمتر می شه که بتونم کارهای خونه رو انجام بدم. ساعت 11 شب می خوابم و ساعت 7 صبح از خواب بیدار می شم و روز از نو, روزی از نو.

امروز هم که آخر هفته و تعطیل بود وقتی از بیرون برگشتیم خونه یه نگاه به گل آقا کردم و اعلام کردم که اصلا حال ندارم و داره جونم در می ره و حسابی هم سرما توی مغز استخونمه. گل آقا هم اول یه لباس گرمکن تنم کرد که مجبور شد به جبر وزور متوسل بشه, چون که من از این لباس بی ریخت حالم به هم می خوره. توی این لباسه دقیقا می شم عین دایی جان ناپلئون.اما گل آقا اعتقاد داره که من توی هر لباسی بی نظیرم (از چه نظرش رو خدا می دونه). از دید ایشون من اگه موهام رو بتراشم و به جای صورتم یه کدو حلوایی و به جای تنم یه گلابی بگذارم و به جای لباس هم گونی بپوشم باز هم ملکه زیبایی دنیام فقط به این خاطر که اسمم کت بالو است و حتی آنجلینا جولی و سوفیا لورن هم به گرد پای من نمی رسند. بعد من رو خوابوند کنار بخاری زیر پتو و آروم آروم نشست بغل دستم و بهم شیر گرم و میوه داد, برام از توی اینترنت آهنگ گذاشت تا یواش یواش خوابم برد.
اونوقت حالا بعد از سه ساعت که خوابیدم دیدم که خونه رو تا حدزیادی جمع کرده, داره شام رو درست می کنه و از همه مهم تر خرید ها رو جابه جا کرده و همه ی ظرفها رو هم شسته. حالا هم بنده مثل دایی جان ناپلئون نشسته ام و دارم وبلاگ می نویسم و گل آقامون دارند شام رو رو به راه می کنند و به بنده سرویس می دن.

این ها همه بعد از اینه که من حسابی اذیت کرده ام ها.
اگه من آدمم پس این گل آقای پاک معصوم چیه آخه؟
واه, من چرا اینقده حالم بده.
رفتم دوباره کنار بخاری زیر پتو. فکر کنم تا یه ساعت دیگه حالم خوب شه اگه مثل همون دفعه ی ایران نشده باشم.
تنها دفعه ای که خیلی حالم بد شد ایران بود, وقتی بعد از ازدواج با گل آقا استرس خیلی زیاد ناشی از ازدواج پیدا کرده بودم!! یا شاید هم باورم نمی شد بالاخره شوهر کردم!!!
یه لینک آهنگ از رقیب سرسخت گل آقا می گذارم اینجا که دیگه قدر نشناسی رو تموم کنم و کاری رو نکرده نگذاشته باشم.صدای این مرد و حرف هاش با همه ی وجود من چکار می کنه. طفلک گل آقا.
کاشکی زور یه کسی به این کت بالو میرسید.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

لاك

Posted by کت بالو on November 14th, 2003

خانم هاي محترم,
ببينم اگه شوهر تون ازتون سراغ لاك بگيره شما چي فكر مي كنين؟
به خدمتتون عرض كنم كه فكر هاي بد بد نكنين. اين گل آقاي ما ديشب سراغ لاك هاي من رو ميگرفت. اولش تعجب كردم. بعد دوزاري ام افتاد.شوهرم لاك بي رنگ مي خواست براي ناخن هاش كه وقتي گيتار مي زنه نشكنن.
شوهر قرتي!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

تشبیه گل آقایی

Posted by کت بالو on October 25th, 2003

یه سری کارهایی توی خونه هست که همیشه گل آقا انجامشون میده. مثل تی کشیدن کف زمین.
امروز گل آقا کار داشت و من دلم سوخت و صداش نکردم و شروع کردم خودم تی کشیدن. دیدم بدو بدو اومد گفت بیا اون تی رو بگذار کنار, من می کشم. گناه داری. کوچولویی می شی عین “کوزت” با اون تی دسته دراز که دوبرابر خودته. احساس می کنم کم مونده یه سطل هم بدم دستت بگم بری آب بیاری.
.
حالا قراره دوباره گل آقامون تی بکشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

خرناسه

Posted by کت بالو on October 17th, 2003

اين جريان خرناسه كه مامان نيلو نوشته خيلي بامزه است.
ما هم همين تجربه ها رو داريم.
يه شب گل اقا خوابيده بود و من هنوز خوابم نبرده بود كه ديدم يكي داره حرف مي زنه: “حالا بايد ديد دولت جمهوري اسلامي چكار مي كنه.”
بله درست فهميدين, گل آقاي ما بود كه توي خواب حرف مي زد!!! حالا چرا خواب دولت جمهوري اسلامي رو مي ديد از خودش بپرسين.
خدا رو شكر من عادت توي خواب حرف زدن ندارم وگرنه كله گل آقا تمام و كمال مي رفت.
من هم عاشق خرناس كشيدن كساني كه دوستشون دارم هستم. چي بهتر از اين.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميدديدار

شوهرم

Posted by کت بالو on October 15th, 2003

امروز زندگی ما وارد پنجمین سالش شد.
در چهار سال گذشته هر روز رو به افراد زیادی فکر کرده ام. اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده. تمام این چهار سال, هرروز به اون یه نفر فکر کرده ام.
در چهار سال گذشته هر روز رو با افراد زیادی همراه بوده ام. اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده. تمام این چهار سال , هر روز با اون یه نفر همراه بوده ام.
در چهار سال گذشته هر روز از افراد زیادی کمک گرفته ام, اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده, تمام این چهار سال هرروز از او کمک گرفته ام.
در چهار سال گذشته هرروز به افراد زیادی عشق ورزیده ام, اما یه نفر بین تمام این افراد همیشه ثابت بوده, تمام این چهار سال هر روز به او عشق ورزیده ام.
همراهی که همیشه و همه جا بیش از خودش و خواست خودش به من فکر کرد. همراهی که زندگی رو با چشمهای من دیدو برای زندگی با دیدگاه من تصمیم گرفت. همراهی که همیشه خودش رو فراموش کرد تا فقط من رو به یاد داشته باشه.
تنها ترسم از اینه که لیاقت عشقی که اینطور صادقانه و خالصانه به پام ریخته می شه رو نداشته باشم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

به مناسبت بازگشت گل آقا

Posted by کت بالو on October 3rd, 2003

امروز صبح تصميم گرفتم دير برم سركار. از طرفي مجبور بودم تا ساعت ۸ شب سر كار بمونم و از طرف ديگه رئيسم سركار نمي اومد بنابراين از اونجايي كه ما بايد ۷.۵ ساعت در روز كار كنيم و من معمولا بين ۹ تا ۱۰ ساعت كار مي كنم, تا ساعت ۹ صبح براي خودم سلانه سلانه توي تختخواب موندم و بعد هم ساعت ۱۰.۵ مثل خانم ها رفتم سركارم. اين در صورتيه كه به طور معمول ساعت ۸.۵ يا ۸.۴۵ سر كارم هستم.به هر تقدیر که به خودم حق دادم که با توجه به همه موارد بالا به خودم یه استراحت نسبی بدم.
اين روزها كه گل آقا نيست برنامه زندگي من هم كامل به هم ريخته. تازه فهميدم گل آقا باعث بي برنامگي من نمي شده بلكه باعث برنامه دار بودن من مي شده.
با اين كه وقتم خيلي باز تره اما كارهام بدون برنامه ريزي تر شده و خيلي تنبلانه زندگي مي كنم.
خدا رو شكر در ايران همه چي براي گل آقا و خانواده اش به خيرگذشته و همه خوبند. پدرش هم فردا شب بر مي گرده خونه.
رهاوردهاي سفر گل آقا خيلي زياده: يه قاليچه, پرده براي پنجره خونه,مقادير زيادي پول از جانب دوتا خانواده, گل زرد, نبات, پسته, تخمه كدو, كت و شلوار براي من, سبزي كوكوئ خشك شده, سه جلد كتاب براي بنده شامل دوجلد ادبيات كودكان (يا مشابهش ) و يه جلد كتاب مقدس, گز, و مقداري آت و آشغال ديگه كه يادم نمياد.
فقط نمي دونيم كه اين همه رو كجا مي خواد جابده. طي مكالمه تلفني امروز گفت كه تصميم گرفته پرده ها رو بپيچه دور خودش و بگه رسممونه كه مردهامون ساري استفاده مي كنند. براي قاليچه هم توي فرودگاه بگه اين قاليچه سليمانه كه قراره باهاش بياد كانادا و توي هواپيما هم قاليچه رو بندازه زيرش و بنشينه روي قاليچه و بگه طبق قوانين اسلام حرامه كه روي صندلي بنشينه!!!
تازه فكر كرد براي تكميل سناريو خوبه كه يه مخده و يه قليون (قابل توجه ديونه عزيز) هم بگيره و ببره توي هواپيما و بگذاره اون وسط.
فقط تجسم منظره باعث مي شه از خنده غش كنم!!! گل آقا با يه پرده ۴ متر در ۳.۸ مترپيچيده دورش, روي كف هواپيماي ك ال ام روي يه قاليچه با مخده و قليون!!!
اگه شماها راه حل بهتري دارين بگين لطفا.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار