معجزه ی خواب

Posted by کت بالو on December 1st, 2003

دیشب از ساعت 8 شب خوابیدم تا 6 صبح. دوباره از 6:30 تا 7:30 صبح. تازه ساعت 7:30 به زور خودم رواز توی تخت بیرون کشیدم.
شده یهو انرژی تون تموم بشه و ببینین که به هیچ وجه نمی تونین سرجاتون بشینین. اگه شده که دیگه تعجب نمی کنین که من دیشب 11 ساعت خوابیدم.
حالا اما انرژی دارم به اندازه ی یه دنیا برای یه عالمه کارهای مختلف.
خواب معجزه می کنه. بهتون توصیه می کنم هر دو هفته یه بار یه خواب 12 ساعته بکنین.
این هم یه آهنگ قشنگ. اگه دلتون خواست گوش بدین.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

آرایشگر جدید من

Posted by کت بالو on November 29th, 2003

این سلمونی رفتن من هم هر بار ماجرا درست می کنه.
این دفعه یه دختر بوصنیایی داشت موهام رو کوتاه و درست می کرد.اسمش هم “هدایاتا” بود. طبق معمول شروع کردیم حرف زدن. شوهر خواهرش ایرانی بود و رفته بوده بوصنی که درس بخونه -حالا چرا؟ خدا داند- خواهر این رو دیده و باهاش ازدواج کرده. بعدش گفت که مسلمونه. بهش گفتم سنی هستی یا شیعه. گفت سنی. گفتم خوب بنابراین شماها خلیفه های سه گانه رو قبول دارین. باور کنین یا نه تا حالا اسم این خلیفه ها به گوشش نخورده بود. اصلا روحش هم خبر نداشت که سه تا خلیفه دارند. فقط و فقط از کل اسلام بلد بود که زن باید حجاب داشته باشه (خودش نداشت) و محمد نامی هم آدم مهمی در اسلام بوده (بر منکرش لعنت).
از علی و حسن و حسین و لاغیر که هیچی نمی دونست. نماز بلد نبود, روزه بلد نبود, هیچی هیچی.
کلی متعجب شدم.
آدم اگه می گه یه چیزی هست حداقل باید بدونه اون چیز چیه آخه. چطور می تونه بگه مسلمونه در صورتی که اصلا نمی دونه اسلام و مسلمونی یعنی چی.
من مدتها به هر چیزی که قبولش دارم یا ندارم فکر کرده ام. به نتیجه رسیده ام که بعضی هاش رو بی دلیل و بعضی هاش رو با دلیل قبول دارم.
خداوندگار عالم یه چیزی توی جمجمه گذاشته به نام مغز. منتها هر کسی به طریقی و در راهی از این چیز استفاده می کنه. بعضی ها هم اصلا از این چیز استفاده نمی کنند. زندگی شون هم آی عالیه.
به هر حال که دستش درد نکنه. موهای من رو خوب کوتاه کرد. حالا نمی دونست عمر و عثمان و ابوبکر و علی کی هستند به من چه مربوطه. مشکل خودشه و این آقایون !!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

تفاوت ها

Posted by کت بالو on November 12th, 2003

یادمه جنگ ایران و عراق که بود, کره نبود بخوریم, شیر به زور گیر میومد, همه سهمیه بندی شده بود.گوشت و مرغ هم که حرفش رو نزن. همه چیز کوپنی, دنبال هر چیزی باید تا پتلپورت می دویدی.
دیشب به خاطر ناخن پام که سفید شده بود رفتم دکتر. یه نگاهی کرد و با دست خراشیدش و گفت این به خاطر اینه که کلسیم بدنت زیاد شده. نگران نباش.
گفتم خوب باید چکارش کنم؟ گفت درمانش اینه که پات رو لاک بزنی که این سفیدی کلسیم معلوم نشه. گفتم می خوای یه کم کمتر شیر و ماست بخورم. گفت نه, هر چی هم بخوری برات باز خوبه.
.
.
از دیشب که دکتر بهم اون حرف رو زد هی یاد دوره جنگ می افتم. فکر می کنم حتما اونموقع هم بودن کسانی که از شدت زیاد بودن کلسیم سفید شده بوده باشند.
عجب دنیاییه. عجب دنیاییه. عجب دنیاییه.
درد بی دردی.. خدا رو شکر.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

کت بالوی شناگر

Posted by کت بالو on November 9th, 2003

من عاشق شنا کردن هستم. احتمالا در یکی از زندگی های قبلی ام مرغابی بوده ام. هر بار که شنا می کنم یاد یه سری خاطراتی که موقع شنا یاد گرفتن داشته ام می افتم.
اولین بار که رفتم شنا یاد بگیرم حدود 11 سالم بود.مربی شنا گفت که بپرین توی آب و من از این کار می ترسیدم. مربی هی گفت و گفت و من هی می ترسیدم. آخر سر همین موضوع باعث شد که من دیگه کلاس شنا نرم. حالا هر چی فکر می کنم نمی فهمم مربی چه اصراری در این کار داشت که من سیخکی بپرم توی آب. هنوز که هنوزه و من سالهاست که شنا می کنم و مشکلی هم ندارم هیچوقت سیخکی نپریده ام توی آب.
یه دفعه دیگه شانزده سالم بود و رفته بودیم شمال. یه ویلا رو به دریا اجاره کرده بودیم و شب ها می رفتیم دریا. اونجا دوست بابا بهم یاد داد که چطور خودم رو سبک کنم و روی آب دراز بکشم و موج ها رو هر قدر هم که شدید باشند رد کنم و باهاشون نرم. احتمالا اگه با همین دوست بابا و با خود بابا می شد بریم استخر همه شناها و لم های تجربی شون رو یاد می گرفتم, که البته چنانکه افتد و دانی امکانش نبود.
بار دیگه که رفتم شنا یاد بگیرم 18 سالم بود و سال اول دانشگاه بودم. اینبار دیگه فهمیده بودم که اگه دلت نخواد می تونی سیخکی نپری توی آب اما شنا هم یاد بگیری. این بار معلمم یه خانمی بود به نام ماندانا که از مربی قبلیه با شعور تر بود. همین با شعوری و قاطعیت اش کار دست من داد و باعث شد من که شنای غورباقه و پای دوچرخه رو یاد گرفته بودم, دیگه کرال رو یاد نگیرم. چطوری؟ بفرمایید:
سال اول که رفتم شنا, غورباقه و پای دوچرخه رو یاد گرفتم به علاوه خوابیدن روی آب و شیرجه (من از شیرجه نمی ترسم. از سیخکی پریدن می ترسم), سال دوم که رفتم قرار بود کرال رو یاد بگیریم. جلسه اول رفتم, خوب بود. جلسه دوم که رفتم دیدم مربی مون نیومده. من هم که فضول, رفتم و ته و توش رو در آوردم دیدم که دو تا خانمه اومده بوده اند استخر, خواسته بوده اند با لباس زیر بیان توی استخر, ماندانا بهشون گفته بوده که باید مایو تنتون باشه و با لباس زیر نمی تونین بیاین توی استخر.
اون خانم ها گفته اند که می دونی ما کی هستیم که این حرف رو بهمون می زنی. ماندانا هم گفته بوده که هر کسی که باشین با لباس زیر نمی تونین بیاین توی استخر. همه باید مایو بپوشن و بیان توی آب.
بعد معلوم شده که اون خانم ها کی بوده اند. (نمی شه توی وبلاگ نوشت) و خلاصه ماندانا رو به همین دلیل بیرون کردند. این شد که من شنای کرال یاد نگرفتم. چون که مربی که بعد از ماندانا اومد از بین خود شنا آموز ها انتخاب شده بود و اصولا قانون و مقرراتی هم نبود که ما بتونیم پولمون رو پس بگیریم یا هر چیز دیگه.بنابراین شانس کرال یاد گرفتن رو از دست دادم. از تابستون بعدش هم من رفتم سرکار و نمی تونستم مرتب برم شنا و از همه ی اینها هم گذشته چون یه جور شنا رو بلد بودم دیگه احتیاج حیاتی به یادگیری دو سه جور دیگه احساس نکردم.
این شد که من فقط یکی و نصفی شنا یاد گرفتم و هشت سال هم از یکی از لذت های زندگی محروم شدم در صورتی که به راحتی می تونستم تجربه اش کنم.
حالا فکر می کنم کاش خسارت هایی که از بی شعوری آدم ها و نظام غلط و …(توسط گل آقا حذف می شد, خودم حذفش کردم) به من و امثال من رسید به همین ها خلاصه می شد. افسوس و صد افسوس که اینها -که در حد خودشون بسیار مهم هستند- پیش بقیه تجربه های تلخ و زندگی های برباد رفته ذره ای هم به حساب نمیان.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیغام های اختصاصی:مامان نیلو جان و مامان جان بهار جان, لطفا در همین رابطه اون عکس هایی که قرار بود رو به بنده مرحمت فرمایید. خیلی خیلی دلم می خواد ببینمشون.

یه دوست قدیمی عزیز وبلاگی

Posted by کت بالو on November 7th, 2003

من از وقتی وبلاگ نویسی رو شروع کرده ام با چند سری دوستان خیلی خیلی خوب آشناشده ام.
یکی از اولین هاشون این اقای خیلی خیلی خوب بوده که اتفاقا نظراتش اغلب اوقات با من یکی است. و معمولا در این وانفسای عدم توافق من هر وقت وبلاگش رو می خونم کلی ذوق می کنم که با یه نفر توافق دارم!!
توی نوشته قبلیش به من یه دونه لینک داده که نمی دونم جریانش چیه. لطفا هر کسی منجمله خود این آقای خیلی خوب می دونه که جریان چیه یه توضیح هم برای این بنده ی حقیر سراپا تقصیر بده.
ببینم یزدانیان عزیز, برای پاگنده ی جنس خراب اتفاقی افتاده؟ فکر نمی کنم.
توضیح: این آقای پاگنده با دوستش آقای خلبان کور از کسانی هستند که من همیشه باهاشون مخالفم و اصلا توافق نظر ندارم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

تيم ميتينگ

Posted by کت بالو on November 5th, 2003

ما هر هفته روزهاي چهارشنبه يه تيم ميتينگ داريم. اين آقا جيمي ما خيلي لغت هاي بد استفاده مي كنه. خيلي آدم خوبيه. من هم خيلي دوستش دارم. اما خوب ديگه يه عالمه لغت هاي بد و فحش هاي انگليسي رو من از آقا جيمي ياد گرفتم.
امروز اما به خاطر اين كه روزي بود كه كارمند ها مي تونستند بچه هاشون رو بيارن سر كار, اين دفعه دوتا تين ايجر هم توي ميتينگ ما بودند. يكي شون دختر خود آقا جيمي بود.
بنابراين, بعد از مدت هاي مديد اين اولين ميتينگي بود كه آقا جيمي نتونست كلمات دلخواه خودش رو استفاده كنه.
يه كم دلم مي سوزه. مي ترسم يه وقت كلماتي كه فوران نكرده بهش فشار بياره و بتركوندش. به نظرتون برم بهش بگم يه كم بهم فحش و بد و بيراه بگه كه دلش خالي بشه؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

حمومی آی حمومی

Posted by کت بالو on November 2nd, 2003

این بنده حقیر سراپا تقصیر چندی پیش یکهو متوجه شدم که یه سری اموالم اینجا به سرقت رفته. جالب این بود که سارق هم شناسایی شده بود. رفتیم اداره آگاهی بین المللین راپورت دادیم, لیست اجناس مسروقه و اسم سارق رو هم در اختیارشون قرار دادیم. گفتند آبجی, از همین سارق قبلا هم در سطح جهانی شکایت سرقت به همین شرح شما و در رابطه با (!!) همین اقلام به طور دقیق به دست ما رسیده, منتها این سارق یا حاشا می کنه یا می گه اینها رو خودشون به میل خودشون به من داده اند و ما هم هیچ مدرکی علیه اش نمی تونیم پیدا کنیم. بعد هم اگه به همون جنس اوریژینال خودتون علاقمند هستین و می خواین همون اریژینال خودتون رو حتما دوباره صاحب بشین خیلی به این سارق گیر ندین چون مواردی بوده که با جنس متواری شده و دیگه هیچ اثری ازش دیده نشده.
گفتم آخه اجناس مسروقه مورد استفاده روز مره و شب مره من بوده. چه کنم؟ گفتند یه اعلان بدین توی یه محل عمومی, اولا به زبون خوش به سارق بگین خودش اجناس رو برگردونه یا بیاد و اجناس رو باهاتون به شراکت بگذاره, گاهی این روش درباره این سارق خاص کار کرده, ثانیا ببینین که اگر کسی از این چند قلم مسروقه اضافه داره یه مدت بهتون قرض بده زندگی تون بگذره, ثالثا بپرسین شاید کسی بدونه که یدکی این اقلام رو از کجا می شه تهیه کرد و بهتون بگه.
من هم یاد وبلاگم افتادم و گفتم خوب این که اشکالی نداره. آگهی می کنیم. بنابراین خانم ها, آقایون, لطفا اقلام جنس رو بخونین.و با توجه به اونچه که در بالا گفتم یه کمکی به بنده بکنین که صواب داره. خدا یک در دنیا, هزار در آخرت عوضتون بده که کمیت ما لنگه:
1) جنس مسروقه : خواب, محل سرقت: چشم
2)جنس مسروقه: خوراک, محل سرقت: لب
3) جنس مسروقه: قرار, محل سرقت: دل
4) جنس مسروقه: آرام, محل سرقت: ایضا دل
5)جنس مسروقه: منطق, محل سرقت: مغز
6)جنس مسروقه:فکر, محل سرقت: ایضا مغز
7)جنس مسروقه:هوش, محل سرقت:سر
8)جنس مسروقه: حواس, محل سرقت: ایضا سر
9) جنس مسروقه: روح, محل سرقت:سطح بدن
10)جنس مسروقه: روان, محل سرقت: ایضا سطح بدن
11)جنس مسروقه:جسم, محل سرقت: ایضا سطح بدن
12) جنس مسروقه: جان, محل سرقت:کلیه سطوح وجودی

خلاصه که فعلا آگاهی با توجه به موارد قبلی و سوابق سارق, دست از امید شسته و بنده هم دستم به جایی بند نیست.به نظرم به سارق هم امیدی نمی ره.شما اگه می شه یه کمکی چیزی من بکنین تا آخر عمر سپاسگزارتونم.
دست آخر هم به منظور ادبی شدن و فرهنگی شدن این اعلان عمومی و بالارفتن سطح نشاط جامعه:
حمومی آی حمومی لنگ و قطیفه ام رو بردن
لنگ و قطیفه ام جهنم, اون یکی چیزا رو بردن
خیر نبینی حمومی دار و ندار رو بردن
حمومی…حمومی …حمومی…حمومی

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

جن کلوم گله گذاری رفاقتی.

Posted by کت بالو on October 30th, 2003

عرضم به خدمیتون که باد به گوشمون رسوند یکی از رفیقا که موووینگ پووینگ داشته قرتی بازی در آورده و موور پوور خبر کرده.
خواسیم به خدمتشون بفرماییم که یا شوما حاجی تو نشناخته ای, یا ما رو دس کم گرفتی, یا این سبیل چخماقی مون دل شوما رو زده و نمی خای قیف مارو ببینی.
اصن مووینگ راسه ی کار ماس. به شلک و قیافه قلمی و باریک ما نیگا نکون, این هیکل و واسه ایز گوم کردن ایجور نیگر داشتیم و واس خاطر دل اونی که هر دفه نگاش می کونه دلش ضعف بره. وگرنه که زور بازومون رستم و سهراب و گله اسبشون رو رو یه انگش می چرخونه جون شوما.
راستیتش از ما اگه صلاح مصلحت می کونی اون موور پوور های سوسولی رو ردشون کن, ماشین پاشین هم اگه نیاری خیالیت نباشه. چشم به هم بزنی جلدی خونه رو می ذاریم رو دوشمون و یه یا امیر (!!) و می بینی ما و خونه رفتیم جای جدید, مبارکا باشه انشالله.
اونوختشم, مارو حواله داده بودی به این سوسول بازیای دل لرزونکی, داشم ما رو دست کم گرفتی بازم. می خوای حاجیتو با این وضع و هیئت و ریش و سبیل چخماقی برفستی این خیابونه . دیگه فردا کی روش می شه تو چش مردمون نیگا کنه. همین مون مونده بود که واسمون حرف دربیارن که حاجیت رفته بوده پی این آبروبریا. بابا دس مریزاد, از شوما توقع نمی رفت قربون.
حالاشم, اصلیتش که اگه از شلک و هیئت ما حالت کیشمیشی میشه که بابا بی معرفت, همین بود مرامت؟ بگو زدی زیر همه رفاقت مون و خیلمون رو راحت کن. اگه هم که حرف ته دلت بوده که آخه رفیقمون , همدم دود و دممون, پای شب شعرمون رو بذاریم دست تنها با دوسه تا موور بچه قرتی و بریم اون خیابونای ناکار رو بگردیم. آخه مصبتو شکر, حاجیت رو نشناخته ای؟

خلاصه اش کونیم, شوما که ختم شاعرایی خوت بهتر ما می دونی داشم:
سر که نه از بهر رفیقان بود
بار گرانی است کشیدن به دوش

دس مولا به همرات.
یاحق

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

اعلان عمومي

Posted by کت بالو on October 29th, 2003

به خدمت همگي عرض شود كه يه چيزي مورد نيازه.
اين كريستينا خانم كه رفته بازنشسته شده, يه جا يه مهناز خانم ايراني بود اما يه بار رفتم, سلموني اش خيلي كثيف بود ديگه نميرم. فقط هم سه دلار مي گرفت.
بعدش يه خانم ديگه اومد به جاي كريستينا خانم به نام آن ماري, منتها همونطور كه همگي در جريان هستين و بعضي هاتون هم من رو بعدش ديدين, آن ماري خانم ابروي بنده رو لنگه به لنگه كرده.
حالا در به در مي گردم دنبال يه بند انداز ماهر كه ابروبرداري رو خوب انجام بده. لطفا هر كس سراغ داره با ايميل يا كامنت يا تلفن يا هر چيز ديگه بهم خبر بده.
از اين عمومي تر ديگه نمي شد بپرسم.

دليل اين اعلان عمومي اين بود كه ديدم همه درباره عشق و عاشقي نوشته اند من گفتم يه چيزي بنويسم كه مربوط باشه. به نظرم اين خيلي مربوطه. خوب يه كم منطفي فكر كنين و به حافظه اتون رجوع كنين. تا حالا ديده اين هيچ مردي عاشق يه زني با ابروهاي كج و كوله بشه؟ يا هيچ وقت ديده اين كه توي فيلم هاي عاشقانه ابروهاي زن توي فيلم كج و كوله باشه؟ يا مي تونين يه ژوليت يا دزدمونا با ابروي كج و كوله تصور كنين؟
به نظرم عشق و عاشقي از حرف گذشته خيلي هاش هم به چشم و ابرو ربط پيدا كنه. به همين خاطر هم لطفا براي اين كه من از عشق و عاشقي بي نصيب نمونم هر چه زودتر آدرس يه بند انداز زبده رو بهم بدين.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

لزوم یادگیری خط بریل

Posted by کت بالو on October 26th, 2003

هر چی بیشتر فکر می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم که باید برم و خط بریل یاد بگیرم.
نوشته هایی هست که نمی خوام از بر بشمشون چون نمی خوام هیچ وقت غیر منتظره بودنشون رو برام از دست بدن.
از طرف دیگه این نوشته ها رو باید با چشم بسته و در سکوت کامل بخونم و با گوشت و پوستم لمسشون کنم تا بتونم از حداکثر قوه تصور و تخیلم موقع خوندنشون استفاده کنم و به هر کلمه شکل بدم و احساسش کنم و مزمزه اش کنم. بی نهایت بار هر واژه رو حس کنم و لمس کنم و هربار توی تصورم شکل بدیع تر و نوتری برای اون واژه بسازم. و هر بار صدایی که اون واژه رو برام تکرار می کنه با نگاهی که واژه رو برام معنی می کنه دوباره و صدباره و هزار باره توی تصورم و تخیلم مرور کنم.
.
.
بله, اصلا جای فکر و حرف نداره. حتما باید برم بریل یاد بگیرم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار