Posted by کت بالو on October 24th, 2003
به خدمتتون عرض شود که حسابی خوشم. چرا؟ نمی تونم بگم ببخشید. مهمون پهمون در کار نیست, تعدادمون هم در حال زیاد شدن نیست. بیخودی از این فکرها نکنین. اصلا و اصولا کت بالویی که بنده تا حالا می شناخته ام سه تا چیز رو نمی تونه توی خونه نگه داره و می کشدشون: گل و حیوون و بچه. کت بالو کلا خودخواه تر از این حرفهاست که یه کوچولوی مامانی بیاره و همه زندگیش رو به پاش بریزه. بنابراین این پنبه که کت بالو بخواد نی نی دار بشه رو از گوشتون بیارین بیرون.
حالا دومین موضوع این که اگه یه وقتی یه کسی بخواد یه حرف های زنانه توی وبلاگش بنویسه که آقایون نخونند چکار باید بکنه. مامان نیلو یه پیشنهاد داد. گفت بالاش بنویس لطفا خانم ها نخونند آقایون بخونند, اونوقت حتما نتیجه درست می ده!!!
من که مطمئن نیستم.
به هر حال مجبورم غیبت ها رو یه کم دستکاری شده تحویلتون بدم. باز هم فشرده مکالمات من و مامان جونم:
-ناهید رو یادته؟ ناهید دختر منصورخانم.(توضیح این که ناهید می شه دختر عمه نوه خاله مامان من. باور بفرمایید به خدا).
-خوب آره. همون که اومده ونکوره دیگه.
-آره, همون که بهت گفتم شوهرش کارخونه دار بوده, خیلی قشنگ هم توی مهمونی ها عربی می رقصید..
-می دونم کی رو می گی.همون ناهید که اومدن اینجا رفت توی یه مغازه فروشنده شد بعدش کلی ترقی کرد و مدیر مغازهه شد و شوهرش کار نمی کنه و اون کل خونه رو می چرخونه.
-آره, حالا می دونی چی شده؟
-نه
-اومده ایران همین چند وقت پیش ها, اونوقت رفته چهار میلیون داده به یه دکتره سینه اش رو بزرگ کرده باسنش رو کوچک!!
-وا.. اون که از من سه چهار سالی بزرگتره.
-آره دیگه. دوتا بچه داره, حداقل سی و چهار پنج سالش هم هست.ولی خوب حالا دلش خواسته!!!
…
یه کم خندیدین و سرحال اومدین؟ این یکی خبر اما خیلی غصه دارم کرده:
-عمه ات طفلک بیمارستانه.
-چرا؟ چی شده؟
-دوماه پیش حدودا چشمش رو عمل کرده بود. بعد رفت پیش سوسن (عروسش) که نگهش داره, بعد از یه مدت دید که دل دردهای زیاد می گیره. رفته آزمایش داده دیده اندکه یه غده بزرگ توی شکمشه و متاستاز هم داده به تخمدان.
-حالش چطوره؟
-اصلا خوب نیست. به نوید (پسرش که فرانسه است) گفتیم که از فرانسه بیاد. به رضا (پسرش که گرگان است) هم گفته ایم که بیاد پیشش.
-خیلی سلام من رو بهش برسون.
.
.
طفلک عمه ام. خیلی زن خوبیه. متولد 1306 است و دیپلمه نظام قدیم. یه مدت معلم بود و بعد هم چهار تا بچه به دنیا آورد. هر چهار تا پسر. اصولا خانواده پدری من پسرزا هستند!! مومن است و من رو خیلی دوست داره. فقط طفلک هر وقت من لباس می پوشیدم (معمولا لباس هام بسته نیست) تندو تند “استغفرالله” می گفت و تند و تند هم قربون صدقه من می رفت!!!
شب آخری که قرار بود من و گل آقا بیایم کانادا در حالی که 2 نصفه شب پرواز داشتیم ساعت 5 بعداز ظهر تلفن زده بود و اصرار می کرد که بیاین شام رو پیش من. نتونستیم بریم.
بالاخره هر زندگی ای اتمامی داره. حقه. شاید اونطرف همه چی بهتر هم باشه. حتما هست. یا آرامش مطلق و فراموشی است یا حقیقت مطلق. هر دوش شیرینه. اما از دست دادن نزدیکان در این دنیا سخته.
امیدوارم عمه ام حالش خوب بشه و بتونم برم ایران ببینمش و بوسش کنم. برام استغفرلله بگه و قربون صدقه ام بره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار
پیوست: این نوشته رو که خوندم یاد کتاب “از حال بد به حال خوب” افتادم منتها این نوشته هه برعکسه. می شه “از حال خوب به حال بد”.
به هر حال که تقدیم به کسانی که به مکالمات من و مامانم علاقمندند.
Posted by کت بالو on October 24th, 2003
ولله یه مدتی است که توی خونه مون یه سری پشه ریزه دیده می شه.
هی سطل آشغال رو شستم, ظرفها رو زود به زود شستم, در و پنجره ها رو چفت و بست کردم, هر روز سه بار رفتم حموم, کف زمین رو ضد عفونی کردم, همه خوراکی هارو بردم و گذاشتم توی یخچال, آشغال ها رو روزی 24 بار از خونه بردم بیرون, ولی جونم براتون بگه که پشه ریزه ها ول کن نبودن.
خلاصه فکر کردم و فکر کردم و یادم افتاد که پشه ریزه ها عاشق چیزهای شیرین هستن. فهمیدم چی شده, خدا زیادشون کنه. انقده دارم به چیزهای شیرین شیرین فکر می کنم که گمانم خونه امون دیگه بشه کندوی پشه ریزه.
عیب نداره, خدا زیادشون کنه انشالله.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on October 21st, 2003
به خدمتتون عرض شود که نیمی از عمر کاری بنده در یه جایی می گذره به نام قفس آر اف.
اونجا یه جاییه که سیگنال های خارج رو راه نمی دیم و خودمون هر چی سیگنال عشقمونه درست می کنیم و می گذاریم روی آنتن و تست ها رو انجام می دیم.
تنها مشکلات این قفس اینه که فضاش کوچکه: حدود 2در 3 متره,
همه دیوارهاش فلزی است.
پنجره به فضای آزاد نداره. اصلا تنها پنجره هایی که داره یه سری پنجره های تار هستند که باید نسبت به سیگنال مقاوم باشند.
درش خیلی محکمه و من همیشه باید دودستی بهش آویزون بشم که بسته بشه.
تهویه هواش خوب نیست. اقا هنری قراره تا یه ماه دیگه ترتیب کار رو بده.
تازه خیلی ها هم اصلا ازش خوششون نمیاد.
هر وقت هم بازدید کننده داریم آقا هنری از پشت پنجره های تار من رو به زور نشونشون می ده و می گه :This is our lady in the cage!!!
هم من و هم ژولیت و هم مارتین اگه سه روز پشت سرهم توش کار کنیم آخر سه روز افسردگی شدید پیدا می کنیم!!!
دلتون برام کباب شد؟
اصلا نوشتم که همین اتفاق بیفته. وگرنه من که حالم خوبه. حالا اگه شما می خواین به خاطر شرایط کاری من غصه بخورین با خودتونه. تازه به خاطر کارم پول می گیرم. یه دستگاه یه میلیون دلاری هم گرفته اندو گذاشته اند اونجا که من کشفش کنم!! به این آقا جیمی گفتم جیمی جون این یه میلیون رو بده به خودم, همه کارهای این دستگاهه رو به علاوه پشتک وارو خودم برات می کنم, قبول نکرد.
اما وقتی توی این قفس هستم فکر می کنم به یه عده زندانی های بیچاره و می فهمم که چرا خدای نکرده زندون رفتن آدم رو اینقدر تکیده و اذیت می کنه. خدا کنه این اتفاق های بد برای هیچ کس نیفته. خدا کنه هیچ کس هیچ وقت کار بدی نکنه که زندان بره.
تازه وضع من اصلا بد که نیست هیچی, عالی هم هست. توی اون قفس کاری رو می کنم که دوست دارم. گیرم که یه کم جاش دلگیرباشه عوضش هر وقت حوصله ام سربره می رم بالا سر میز خودم می شینم و با جی مین و دیوید و مارتین و ژولیت و وینیفرد و هانگ می گم و می خندم.ای میل هایی که برام می رسه رو باز می کنم و اگه از کسانی باشه که دوستشون دارم هزار بار می خونم و می خونم و باز هم منتظر بعدی هاش می مونم. وبلاگ دوستام رو می خونم و گاهی هم آپدیت می کنم. اونوقت هر دوهفته یه بارهم یه مقدار پول به حسابم واریز می شه. تلفن و اگه دلم بخواد موزیک هم اونجا دارم. جی مین که حوصله اش سر می ره و می ره تیم هورتون اداره مون قهوه بخره بعدش میاد یه سر به من می زنه. هنری هروقت رد می شه صدام می کنه و چاق سلامتی می کنیم. کلی هم به ملت کمک می کنم که به همدیگه وصل بشند!!! اما بیچاره کسانی که زندانی هستند هیچ کدوم از این امکانات رو ندارن.
خلاصه کنم بیچاره ها دل خوش ندارند.
هیچی دیگه. از این به بعد همینم مونده که در طول روز غصه همه زندانی های دنیا رو هم بخورم.
نگران این دخترکی که دزدیده شده هم هستم. نه سالشه طفلکی.به نظرم از اتاق خوابش توی خونه دزدیده انش. یعنی اون هم الان زندانیه؟ بدترش اینه که می ترسم از این که آزاد شده باشه. می فهمین چی می گم که.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on October 16th, 2003
يكي مي گفت:
عجب اشتباهي
تا حالا فكر مي كردم آدم اگه مغزش همراهش نباشه نمي تونه فكر كنه و كار كنه.
نگو به مغز ربطي نداره. آدم اگه دلش همراهش نباشه نمي تونه فكر كنه و كار كنه.
هر چي دنبالش مي گردم نيست. نخير نمي تونم فكر كنم. نمي تونم هم كار كنم. از يابنده درخواست مي شود گمشده را هر چه سريعتر به اينجانب برگردانده و مژدگاني دريافت نمايد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on October 16th, 2003
این مدته یه موضوع جدید توی خودم کشف کرده ام که خیلی ناراحتم کرده. هر بار میرم توی یه حالت افسردگی شدید و شروع می کنم شعر گفتن, بعد که اینقدر افسرده می شم که دیگه نمی تونم خودم رو تحمل کنم یهو تصمیم می گیرم که بسه و باید برگردم سر همون حالت اول شاد و شنگم.
این شعر آخریه کلی گل اقامون رو ناراحت کرد. می خواست از توی وبلاگم برش داره. نگذاشتم.
بزرگترین مشکل اینه که توقع داشته باشی برای خوشایندت همه دنیا عوض بشه. خوب اون هم که نمی شه. دنیا و آدم هاش همین هستن که هستن. حالا تو می خوای به خاطرشون افسرده باش یا می خوای به خاطرشون شاد باش.
من یکی شاد بودن رو ترجیح می دم. فکر می کنم اگه آدم نمی تونه خیلی شاد باشه حداقل به بیشترین حدی که می تونه باید شاد باشه. و آدم باید عاقل باشه. یعنی من بین بی عقلی و عاقلی, عاقلی رو انتخاب می کنم. شیرین تره. خیلی شیرین تره.
حالا کت بالو افسرده هه رو یه کتک مفصل می زنیم و از دلمون می اندازیم بیرون. لطفا تصاویر قبلی رو پاک کنین و یه دختر فسقلی رقاص باهوش سبکسر و خندون با موهای دم موشی روی مانیتورتون نقاشی کنین و بالاش بنویسین کت بالو.
Posted by کت بالو on October 14th, 2003
پناه برخدا, چه سیلی.
امروز عصری هوا دوبرابر مواقع عادی تاریک شد و بارون شروع شد. اینقدر شدید بود که من از دم دراداره تا جلوی ماشین رو که پیاده اومدم شدم کت بالوی آب کشیده. همه موهام چسبید به سرم و وقتی نشستم توی ماشین ازم آب می چکید.
برف پاک کن رو گذاشتم روی دورتند تند. بعد تازه رادیورو که روشن کردم دیدم داره می گه که درحال حاضر داره یه بارون ملایم در تورنتو می باره که در ساعات شب تبدیل به یه طوفان خواهد شدو سرعت باد به 90 کیلومتر در ساعت خواهد رسید!!!! گفتم این که بارون ملایم باشه معلومه طوفان و بارون شدید شب چی خواهد بود.
از اونموقع تا حالا دارم به کسایی فکر می کنم که امشب دیر می رن خونه یا بدتر از اون به کسانی که بی خانمان هستند. فکر کنم پلیس تورنتو بی خانمان ها رو از خیابون جمع می کنه. یکی از دوستای من هست که امشب تا 9:30 شب کلاس داره. شوهرش می ره دنبالش اما باید تمام اتوبان رو از شرق به غرب تورنتوی ولنگ و واز رانندگی کنند که برسن خونه شون. به نظرتون بده اگه ساعت 10:30 شب یه کاره زنگ بزنم خونه شون و ببینم سالم هستن یا نه؟
خدا همه رو سلامت نگه داره.
مطلب دیگه این که اگر آقایی خیال ازدواج داره با بانوانی از نوع کت بالویی اصلا و ابدا ازدواج نکنه که همسران ایده آلی نیستند. بعد از این که شوهرم از مسافرت برگشته به کل یادم رفته بود که باید غذای سرد برای نهارش بگذارم. منظورم خانواده کتلت و کوکو و الویه است. طفلک توی دانشگاه امکان گرم کردن غذا نداره. من هم بهش یه ماکارونی یخ کرده ماسیده دادم!!! خدا به داد سلامتی گل آقای ما برسه. از من گفتن بود خلاصه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on October 9th, 2003
اینجا یه چیزی هست به نام هالووین که رفتار ملت و قیافه اشون در اون روز قابل پیش بینی نیست. بعضی از رسوم مثل این که بچه ها میرن در خونه همسایه ها و تنقلات می خوان مثل چهارشنبه سوری خودمونه. یه سری آداب و رسوم دیگه هم داره مثل پوشیدن لباس های عجیب و غریب.
از طرف دیگه یه منشی توی شرکتمون هست به نام لیندا که خیلی زن خوبیه. حدود 55 سالشه و 16 ساله که توی این شرکت کار می کنه. شوهرش هم توی یه بخش دیگه شرکت مهندس ارشد است. من خیلی این لیندا خانم رو دوست دارم. خیلی مهربون است. اما گاهی وقتها ایده های عجیب و غریبی ارائه می ده. مثل امسال که به سرش زده برای خانم ها روز هالوین توی شرکت یه پارتی بگیره. تا اینجاش مشکل نداره اما این پارتی “پیژاما پارتی” است!!!! یعنی در روز هالوین خانم های طبقه ما با لباس خواب برن سر کار!!!! و خوب طبیعتا این خبر رو برای خانم ها ایمیل کرد. اضافه هم کرد که بالش ها و خرس های خوابمون رو هم می تونیم بغل کنیم و بیاریم.
Posted by کت بالو on October 8th, 2003
واقعا كه من بايد خجالت بكشم. امروز هر كس توي اداره من رو ديد گفت شوهرت داره برميگرده؟ به نظرتون از كجا فهميدند؟
.
.
از اينجا كه بعد از دوهفته من با خودم غذا برده بودم سركار!!! تمام مدتي كه گل آقا نبود آشپزي نكردم.
رژيم غذايي من به اين شرح بود:
صبح يه ليوان آب ميوه (اينجا آماده اش پيدا مي شه)در منزل بعد هم شكلات و قهوه سركارم
ظهر ساندويچ يا غذاي نيمه آماده مايكروويوي كه توي مايكروويو شركت درستشون مي كردم.
شام هيچي, يا بيسكويت يا املت تخم مرغ و گوجه يا نيمرو
.
.
ديروز سر صبر يه پلو خورش قرمه سبزي درست كردم. منتها نمي دونم چرا اينقده بي مزه از آب در اومد.
به نظرم يه كم طول بكشه تا دوباره برگرده سرجاي اولش.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on October 5th, 2003
اگه ازتون بخوان برای روز یکشنبه پاییزی یه آقای مجرد حدود 34 یا 35 ساله در تورنتو برنامه ریزی کنین چی پیشنهاد می کنین؟ فکر می کنین کت بالو چه برنامه ریزی ای می کنه؟ لطفا به آخرین چیزهایی که ممکنه به ذهنتون برسه فکر کنین.
.
.
هیچی دیگه, کت بالو بعد از یه شب شعر طولانی با مسافر صبح ساعت 11 از خواب بیدار شدند و به یک دوست مجرد محترم 35 ساله تلفن زدند و بهش گفتن تو امروز کدوم قبرستون می ری؟ ما هم می خوایم باهات بیایم!!! تقصیر خود آقاهه بود که چنین چیزی رو قبلش نوشته بود:ایناها -پادشاه فصل ها پاییز-
حالا فرض کنین که این آقای بیچاره رو برش داشته اند و برده اندش قبرستون!! و بهش می گن الا و لله باید به اشعار ما گوش کنی و هر کدوم یه دفتر شعر برداشته اند که برای آقاهه شعرهاشون رو بخونند!!!
تازه توی قبرستون آقاهه رو مجبور کردند که کلی هم عکس ازشون بگیره, در نقاط مختلف قبرستون و با مرده های مختلف!!!
حالا اگه این طفلک آقاهه بزنه به سرش حق نداره؟
تازه ازش هم خواسته اند که کتاب شعرش رو بیاره و توی قبرستون شعر بخونه!!
بعد هم با آقاهه رفته ان کافی شاپ تیموتی به صرف قهوه و خوندن شعر سهراب سپهری و حافظ.
عجب یکشنبه ای.
خلاصه از من به شما نصیحت با کت بالو معاشرت و دوستی نکنید خصوصا اگر یه آقای مجرد 35 ساله هستین, چون که تمام روز یکشنبه تون در قبرستان خواهد گذشت.
.
گل آقا جونم دلم برات تنگ نشده فقط می دونم که خیلی بی حوصله و بی برنامه شده ام و نمی دونم که از نبودن تو است یا از دل گرفتگی پاییز.
قرار شده وقتی بیای همین آقاهه برت داره و با آقاهای دیگه ببردت یه کلاب. قرار شده وقتی بیای و امتحان میان ترم هات رو بدی من بگم همه بیان پیشمون و یه شب تا صبح خوش بگذرونیم. شاید اصلا پارتی روم اون پایین رو بگیریم.
گل آقاجونم از نبودن تو است یا از بی حوصلگی پاییزی نمی دونم, فقط هیچ کاری نمی تونم بکنم.
وقتی بیای میریم و برای پاییز یه کاتج می گیریم توی موسکوکا و با هر کسی که خوش اخلاق باشه و قول بده که برقصه و آواز بخونه می ریم توی اون کاتج. هر کسی هم که اخم کنه یا شب رو زودی بره و بخوابه رو از کاتج می اندازیم بیرون.
گل آقا جونم وقتی تو نیستی هیچ کی نمی خنده. هیچ کی آواز نمی خونه. هیچ کی نمی رقصه. گل آقا جونم وقتی تو نیستی همه دوطرف لب هاشون افتاده پایین و احساس می کنم باید بگیرم و دوطرف لب هاشون رو بکشم بالا و خنده رو روی صورتشون نقاشی کنم.
اینها از بی حوصلگی منه یا از دلتنگی پاییزی نمی دونم.
گل آقا جونم وقتی تو نیستی حتی شعر برای هوس گنه آلود زندگی من هم بی معنی می شه!!!!
گل آقا جونم تو که نیستی کسی نیست حرفهای سخت رو برام معنی کنه و آدم هایی که همه در باره اشون حرف می زنند رو بهم معرفی کنه.
اصلا من از شاعری خوشم نیومد چون شاعری غمگینم می کنه. وقتی بیای می خوام یه بنگاه شادمانی راه بندازم برای همه شاعرای غمگین دنیا با صدای جلال همتی و رقص عربی آفت, تک ستاره دنیای هنر.
گل آقا جونم امروز که نبودی حتی روح های مرده ها هم کاری به کار من نداشتند. رفتم قبرستون و اومدم حتی یه روح هم منو نترسوند. گل آقا جونم اینجا توی تورنتو همه دارند غصه می خورند نمی دونم از رفتن تو است یا از اومدن پاییز.
گل آقا جونم دارم می رم که دوباره زندگی رو شروع کنم. بشم کت بالوی قبلی. غل غل بخورم و ذوق کنم و بخندم و از شدت حرف زدن گوش همه رو کر کنم. دوباره برنامه بریزم و انگلیسی بخونم و مخابرات بخونم و فرانسه بخونم و کتاب مقدس بخونم و سرت غر بزنم که وقت تلف نکنی.فرم پر کنم و حساب بانکی مون رو نگاه کنم و دل دل کنم که دخل و خرج مون رو با هم جور کنیم.
دارم می رم که دوباره توی هر مهمونی فقط بخندم و بدون توجه به این که صدای آهنگی هست یا نه برقصم و بدون توجه به این که کسی دوست داره یا نه آواز بخونم.
دختر بدی بودم که بدون تو هیچ کدوم این کارها رو نمی تونستم بکنم. من و تو موجودیت جدا داریم و مستقل و من نباید خودم رو اینقدر به تو وابسته کنم که بدون تو دیگه خودم نباشم و با این کارم یه زنجیر به دست و پای تو ببندم و بعد وصلش کنم به خودم.
گل آقا جونم دارم می رم که از همین الان بشم کت بالوی عادی و شاد و قلقله زن و سخت گیر و غرغرو. از جانب من دیگه همیشه خیالت راحت باشه. قول می دم هر کجا که باشی , و شاد باشی و خوشحال, من هم دیگه شاعر نشم و همون آدم عادی و نشاط آور بمونم.
ببخشید که به تو و به خودم دروغ گفتم وقتی گفتم من هیچ فرقی نکرده ام و دارم می رم که خوش بگذرونم. خودم نمی فهمیدم که بدون تو زندگی کردن فراموشم شده. اما این سفر به من یاد داد که باید وجودی داشته باشم مستقل از تو, و باید خودم تنهایی رو بفهمم و یاد بگیرم. وقتی برگردی حتما ماهی دو روز رو می گذاریم برای یه زندگی تنهایی تنهایی مستقل از همدیگه مون.
.
و
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on October 4th, 2003
اگه بیاین و حمام ما رو ببینین متوجه رنگ قرمزی که به وان و بیرون وان و روشویی و سقف پاشیده می شین.
خوب دیگه, بالاخره فیلم های جنایی ایده اشون رو از یه جایی گرفته اند. فقط یه تفاوت داره. این رنگ از خون نیست, از رنگ مو است!
برای اولین بار در زندگیم مجبور شدم خودم موهام رو رنگ کنم. قبلا این کار رو مامانم وبعدش هم گل آقا برام می کردند!!!! این دفعه خودم مجبور شدم این کار رو بکنم.
تعجبم از اینه که با توجه به این که این همه رنگ به همه جای در و دیوار و سقف ریخته, پس رنگ روی سر من از کجا اومده!
نکنه اصلا موهام رو رنگ نکرده ام و وهم ورم داشته.
خلاصه که امروز یه زندگی کاملا زنانه داشتم. برای اولین بار بعد از سه سال رفتم و برای خودم لوازم آرایش خریدم. حدود 60 دلاری خرج خودم کردم.می کنه به عبارت 20 دلار سالانه.
این خرج البته شامل ابرو برداری و رنگ مو که اولیش ماهیانه و دومیش دوماهیانه است نمی شه.
یادتونه گفتم یه کریستینا خانم هست که ابروی من رو بر می داره؟ بازنشسته شده. آخه حدود 55 یا 60 سالش بود. حالا یه خانمی به جاش اومده به نام” آن ماری”. خدا امواتش رو بیامرزه, زن خوبیه بیچاره. اما زده ابروی من رو لنگه به لنگه کرده. حالا این مملکت غریب از کجا بند انداز آشنا گیر بیارم خدا می دونه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار