دو تا خواب

Posted by کت بالو on April 2nd, 2004

گاهي وقت ها زمان هايي كه آدم خيلي خيلي خسته است, جسمي يا روحي (كه به نظرم جفتشون روي هم ديگه اثر ميگذارند), هر اتفاق كوچيكي بزرگتر به نظر مياد. مثل اتفاقات بامزه ي ديروز.

ديشب دو تا خواب جالب ديدم. اول خواب ديدم براي خاله ي همسايه مون كه فوت كرده, خواهرش -كه امريكا زندگي مي كنه- داره آش نذري مي ده و دنبال همه ميگرده . بعد دختر دايي مامانم -كه با خانواده اش قم زندگي مي كنند- داره روي پشت بوم خونه ها و همه جا دنبال برادر كوچكش -كه در عالم واقعيت وجود نداره- مي گرده و دنبال همين خانومي كه آش نذري مي ده. حالا براي چي, يادم نيست. من همه اش مي ترسيدم كه دست برادره بشكنه -باز هم نمي دونم چرا- و راست راستي دست برادره بعد از مدتي شكست. خواهرش سعي مي كرد جا بندازدش اما من مي دونستم كه داره بدترش مي كنه. و از شدت نگراني از خواب پريدم.

دومي اش اين بود كه خواب ديدم از شركت سازنده ي ماشينمون بهمون تلفن زدند و پيرو همون تصادفي كه كرده بوديم بهمون گفتند كه توي يه قرعه كشي برنده ي ۵ ميليون دلار شده ايم.
راستش فكر مي كنم يه جورايي خواب دوم ام تعبير شد. يه تلفن پيرو اون تصادف بهم شد, با مضموني كاملا متفاوت با اين بالايي, اما فكر مي كنم به اندازه اي براي من هشدار بود كه از پنج ميليون دلار هم بيشتر ارزش داشت. زندگي خيلي ارزش داره. انسان بودن خيلي ارزش داره. و درستي خيلي ارزش داره. خود اتفاق چيزي نبود اما خدا رو شكر كه اين اتفاق افتاد.
——
مريم عزيز, اگه ممكنه بهم ايميل بزن: katbalou21@yahoo.com

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

خانه ی من

Posted by کت بالو on April 1st, 2004

ایران من به سر دریا دارد و در دل کویر. ایران من سبز و سرخ و سفید است و منزلگه بیگانه. ایران من به دل جواهر و گنج دارد. ایران من در رگهایش خون نه سرخ که سیاه جاری است. خون ایران من از خون تمامی سرزمین های کره ی خاک رنگین تر است. زین روست که درد مند است و اسیر.

مردم من چه ساده می خندند, مردم من چه بهانه های کوچکی برای شادی می جویند.مردم من چه مظلومند. مردم من از آسودگی چه تصور دست نیافتنی ای دارند. مردم من چه مظلومانه ستمگرندو چه دردمندانه ستمکش.

ابليس عاشق

Posted by کت بالو on March 31st, 2004

روايتي هست كه راست يا دروغ ميگه وقتي خداوند انسان رو آفريد به ابليس گفت در مقابل انسان سجده كنه و ابليس كه عاشق خداوند بود گفت كه در برابر هيچ كس و هيچ چيز به غير از خداوند سجده نمي كنه.. و چنين بود كه ابليس از درگاه خداوند رانده شد و تا ابديت به دنبال اين خواهد بود كه رقيبش انسان رو فريب بده و از خداوند دور كنه .
حالا حرف من اينه: اگه به اندازه اي كه ابليس به خداوند عاشق بود, در زندگي عاشق كسي شدي, يادت باشه كه بايد از ابليس هم ناقلا تر باشي كه از درگاه معشوق رونده نشي. اگه بيش از ابليس ناقلا نيستي, هيچ وقت دنبال عاشقي و كار دل نرو, يا را ندگي رو ابليس وار بپذير و تا ابديت با رقبا و دور از معشوق سركن.

گاهي وقت ها راست راستي دلم واسه ي ابليس بيچاره مي سوزه. از هر موجود ديگه اي خرتر و قابل ترحم تره.
يه جمعيت حمايت از ابليس يا يه پتيشن متيشن اي شايد راه انداختم.
هاله جون بيا كمك.

منتها نمي تونم تصميم بگيرم خداوند از ابليس ناقلاتره يا خرتره يا مي خواد عاشقي ابليس رو آزمايش كنه يا اصلا عاشقي واسه اش مهم نيست يا ابليس دلش رو زده يا خودش هم نمي دونه چكار مي خواد بكنه.

حالا تو رو به اون خدايي كه مي پرستين نياين بشين وكيل مدافع خداوند. خدا به اندازه ي خودش از عهده ي دفاع از حق خودش بر مياد. من خودم مي دونم و خداوند محترم و ابليس خل و چل, در روز قيامت و دوزخ داغ جز جزي و بهشت با حور و غلمان هاي تر گل و ورگل.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

عصيان (1)

Posted by کت بالو on March 29th, 2004

چه ساده عاشقي هايم را,
و غرورم را
چنين نا باورانه
به سلاخ خانه ي كلمات نخوت بارت آورده ام.

بي حس تر از تمامي لحظاتم
بي قراري و تشويش ذهن آشفته ام را
لاي لايي مي خوانم
از هزاران هزار رقم و
صدها علائم و حروف اختصار
كه از عاشقي هاي تو بسيار لطيف تر و
از شعرهايت
بسيار صادقانه تر و
از گفته هايت
بسيار استوارترند.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

دوستي/عاشقي

Posted by کت بالو on March 25th, 2004

فقط شادم. همين و همين. شاد, شاد, شاد. به اندازه ي امروز تا هزار سال ديگه انرژي دارم.
———-

دوستي از عاشقي بالاتره. به اين موضوع اعتقاد دارم. بي قيد و شرط مي شه عاشق بود. عاشق همه ي كائنات و همه ي دنيا و همه ي موجودات دنيا.
دوستي اما خاصه, عاشقي يكطرفه است و دوستي دو سو داره. عاشقي بي قيد و شرطه, دوستي اما شرايط مي خواد.
اگه كسي دوستت بود مي توني بهش بگي عاشقش هستي.. يا عاشقش نيستي . اگه كسي عاشقت بود ولي, هرگز نمي توني بگي دوستش هستي.. يا دوستش نيستي…

———-

اينقدر كارم توي اداره زياده كه فكر مي كنم اگه ۲۴*۷ هم كار كنم باز هم وقت كم بيارم. يكي بياد كمك.
مارتين خره همه اش بهم مي گه كتي نمي دونم اگه تو بري اين همه كار رو كي مي تونه به جاي تو انجام بده. اما آي خر كيف ام. عاشق اينم كه ولم كنند و بگذارند ۲۴ ساعت خدا كار كنم. اصلا خدا دنيا رو آفريد واسه كار كردن.

واقعا كه!!!!
———-
حسين عزيز. ازت ايميلي نگرفته ام. در ضمن خوب شد گفتي, هر چي نگاه مي كنم ايميل ام رو توي صفحه ام نمي بينم!!! به صفحه ام اضافه اش مي كنم دوباره. به نظرم بعد از تغيير دكوراسيون گل آقامون يادش رفته دوباره بذارتش اينجا.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پيوست:
يه آهنگ خيلي خيلي شاد هم از فرشيد امين به اون بالا اضافه شده كه وصف حال شادي امشب منه!!!

مي دونم مي دونم نمي شه
مي دونم اون منو نمي خواد
.
.
به روم نميارم ولي.. دلم اونو خيلي مي خواد
نميدونم چي بهش بگم حرفي نمياد به لبام.

تو آينه با خودم مي گم شايد اونم فكر منه
شايد توي خيال اون, فرق مي كنم من با همه

روياي من روياي من هر شب اونو خواب مي بينم

وقتي نگاهم مي كنه يخ مي كنه حرف رو لبام…

طفلكي شاعر اين شعر…

آقونی !!!!!

Posted by کت بالو on March 24th, 2004

دختر عمه ی من یه دختر داره که الان ماشالله سال آخر دبیرستانه. این دختر خانم وقتی بچه بود و دو سه سالش بود از هر کسی که عصبانی می شد بهش می گفت “آقونی”!!!
معلوم نبود چرا عصبانی شده,مفهوم و تعریف دقیق آقونی معلوم نبود, معلوم هم نبود چرا اون شخص به داشتن این لقب مفتخر(!) شده. جدی بودن موضوع فقط زمانی معلوم شد که بابای من یه بار به این دختر کوچولو گفت” آقونی”, و این خانم کوچولو به اندازه ی یکی دو ساعت تمام گریه کردو بغل بابای من نرفت و تا شب هم حالش خوب خوب نشد.


حالا شده حکایت این کامنتی که آقای (شاید هم خانم, کسی چه می دونه) محترم به نام “حسین” برای نوشته ی پایین گذاشته اند.

اولا تعریف کسی که واجد شرایط جهت داشتن این صفت باشه چی هست؟ ثانیا کی می تونه بگه داشتن این صفت ارزش است یا ضد ارزش. ثالثا چطور من رو اینقدر خوب شناختند که بدونند مفتخر به داشتن این صفت یا بهتر بگم شغل یا خصیصه هستم. رابعا چنانچه من استنباط کردم (شاید اشتباه) اگر این صفت در نظر این آقا (یا خانم) محترم بسیار نکوهیده است چرا و طبق چه دلایلی من رو ملقب به داشتن اش کرده اند و چرا تا این اندازه از من ناراحت هستند, سوالاتی هست که احتمالا برای خیلی از بانوان محترم دیگه در شرایط مشابه من پیش اومده.

به هر صورت ما به راه بد نمی گیریم. از نظر اینجانب,اولا این صفت (یا شغل) تعریف مطلق نداره و بنا به شرایط زمانی و مکانی و طرز تفکر افراد,تعریفش فرق می کنه . ثانیا اصلا و ابدا شغل بدی نیست و از نظر من برای حفظ وبقای جامعه و حتی گاهی اوقات خانواده لازمه و من طبق تفکر و استاندارد خودم از این صفت به عنوان ناسزا استفاده نمی کنم. ثالثا بعد از تمام این مقدمه چینی ها و طبق تعاریف خودم از این شغل (مشابه پزشکی و آهنگری و گلدوزی و کارگردانی سینما)خودم رو در این دسته بندی نمی بینم. شاید این خواننده ی محترم هم مثل من فکر می کرده اند.
بنابراین آقای (یا خانم) حسین عزیز, خودتی!!
—-
از شوخی گذشته, حسین عزیز, ناراحت نیستم از این که چنین کامنتی برای من گذاشتی. سرحال بودم و کردمش بهانه ی بحث مختصری که مدت ها بود می خواستم در موردش صحبت کنم. قصد ناسزاگویی نداشتم. اصلا نمی شناسمت.ببخشید اگه به خاطر متن بالا ناراحت شدی. قصد ناراحت کردنت رو نداشتم.هر جا هستی شاد و خوش حال باشی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

بیمار سفارشی

Posted by کت بالو on March 22nd, 2004

همیشه از مامانم و از خیلی آدم های کادر بیمارستانها می شنیدم که همیشه هر چی بلاست سر مریض های سفارشی بیمارستان میاد….

گاهی وقت ها برای هر کسی بهترین شنونده و بهترین دوست هستیم, به غیر از اون کسی که برامون از همه مهم تره. از هولمون, از شدت ناراحتی و نگرانی, و از زور هیجان و اضطراب فقط می گیم و می گیم و می گیم, بی این که فکرمون درست کار کنه. یاد زمانی می افتم که مامانم می تونست برای همه ی آدم های دنیا سرم و آمپول بزنه, الا برای من و برادرم. و یاد مشاور روانشناس خودم می افتم که هیچ وقت نتونست برای دخترهای خودش مشاوری به خوبی اونچه که برای غریبه ها بود باشه.
و.. به یاد این می افتم که با این که مامانم عاشق من و برادرم بودو پرپر می زد که ما رو هر لحظه ببینه, اما متنفر بود از این که در اتاقش توی بیمارستان باز بشه و من یا برادرم در استانه ی در پیدا شیم در حالی که بیمار هستیم. دیدن ما شیرین بود, نه به قیمت بیماریمون.

———-
همیشه بیشترین اسیب رو از نزدیکترین کسانمون می بینیم, به دلیل این که خیلی دوستشون داریم, و این آسیب قشنگه, چون آسیب حاصل از عاشق بودن قشنگه, چون نشون می ده که چقدر طرفمون برامون مهم بوده که به دلیل کارش آسیب به این سختی خورده ایم. و گاهی کسی که خیلی دوستمون داره, بهمون آسیب می رسونه, چون خیلی دوستمون داره, چون هیچ جایی نزدیکتر از ما برای خالی کردن خودش نداره. و قشنگه که آدم بدونه اینقدر برای یه نفر خاصه که اون نفر خودش رو توی آدم خالی می کنه و به آدم آسیب می رسونه.

قشنگه که گاهی وقت ها ببینیم می تونیم کسی رو دوست داشته باشیم که نابخشودنی ترین کار ها رو در حق ما کرده. و هر چقدر هم که اون کوتاهی کرده, ما عاشق تر شده ایم و کامل تر. عاشقی آدم رو کامل می کنه.
عاشقی یعنی این که خوشحالی تو بشه خوشحالی معشوقت و چیزی خوشحالت نکنه مگر این که بدونی معشوق ات شاد شده. عشق ورزی وقتی کامله که مثل عشق ورزی خداوند باشه, یکسان برای گناهکارو بی گناه. که غیر از این عشق ورزی نیست, معامله است. عاشقی قید و شرط نداره, اگه خوشگل باشی عاشقتم, اگه پول داشته باشی, اگه خوب باشی, اگه چشمات آبی باشه, اگه درس بخونی, اگه دکترباشی….
می تونی بگی اگه دکتر باشی می خوامت, اگه درس بخونی می خوامت, اگه خوشگل باشی می خوامت, … اما عاشقی ورای خواستنه. عاشقی همه ی دنیا رو شامل می شه اگه راست راستی عاشقی باشه. عاشقی ورای ارتباط دو نفره است. عاشقی قید و شرط نداره و همه ی آدم ها و موجودات و زنده و بیجان رو شامل می شه.
عاشق که باشی بی قید و شرط, به کمال رسیدی. فنا نداری و ابدی زندگی می کنی… و بزرگترین خوبی آدم های بد اینه که به تو فرصت می دن بی قید و شرط عاشق باشی.
خسته می شی… خسته.. خسته..اما یک خستگی قشنگ..به کسانی که از خوشبختی دور هستند, یه دریچه ی کوچک از خوشبختی رو میدی که کسی به غیر از تو نمی ده.
هر کسی, هر یه نفری, به سبک خودش عاشق می شه و سهم خودش رو از عاشقی به دیگران می ده. و همه ی آدم ها به عشق ما نیاز دارند. هر چی بدتر باشند بیشتر نیاز دارند. آدم خوب که به چیزی نیاز نداره. می تونی بی نگرانی رهاش کنی و بری, می تونی هر چیزی بهش بگی, هر طوری باهاش حرف بزنی, بهش عشق بدی یا ندی. با آدم خوب و کامل مشکلی نداری. خودشه و مسئولیت های خودش, و تمام تقصیرات تو رو هم می بخشه و گردن می گیره. با آدم تکامل نیافته اما باید عشق ورزید و محبت کرد, تا انتهای دنیا.. تا زمانی که اشباع بشه و شاد بشه و تکامل پیدا کنه.
آدم ها خوب و بد نیستند. احتیاجاتشون رو از جاهای نادرست تامین می کنند. اگه بتونی از محل درستش احتیاجاتشون رو بر آورده کنی, اونوقته که دنیا قشنگتر می شه و همه توانایی عاشق شدن پیدا می کنند.
دنیا هست و لحظه به لحظه وجود عاشق ها قشنگترش می کنه. وجود تو, وجود کسانی که دوستشون داری دنیا رو قشنگ و قشنگ تر می کنه, ..
و زمانی که خوبی به بدی پیروز می شه, لحظه ی تکامل نهایی دنیاست.

غم چرا عزیزترین عزیز دنیا, وقتی می تونی با لبخندت, با عاشقی هات,برای تمام آدم های خوب وبد, دنیا رو از اونچه که هست خیلی خیلی دلپذیر تر کنی.

کاش هیچ بیماری در دنیا سفارشی نبود.. ما حتی از انجام کاری به سادگی سرم زدن هم برای بیمارهای سفارشی مون عاجزیم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست: اینقدر برام ایمیل های دلنگران می رسه که گاهی وقتها خودم نگران می شم و به خودم شک می کنم. ببینین, توضیح می دم که نگران نشین. نوشته ی بالا نه در مورد من هست و نه در مورد گل آقا. نوشتم فقط چون فکر کردم خیلی وقت ها برای خیلی هامون همین مشکلات پیش میاد. همه مون بسیار شاد وخرم هستیم. من از سرکار اومدم. دلایل کافی و انرژی لازم برای نوشتن رو پیداکردم. گل اقامون هم داره مقش (!!) گیتار می کنه. عید هم خیلی خوش گذشته. مامانم اینها هم همه سالم و سرحال هستند و دارن می رن یه مسافرت یه هفته ای. مامان بزرگ و بابا بزرگم رو هم خدا حفظ کنه, بسیار سرحال هستند. دوستانی هم دارم که از برگ گل لطیف ترو دوست داشتنی تر هستند. دوستم دارند و خیلی دوستشون دارم. شما ها رو هم خیلی دوست دارم.

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

Posted by کت بالو on March 20th, 2004

اگر عیدی هست, از ایران ماست و از ایرانی بودن ما و ملیت ما. پس پاینده باد خاک ایران ما.
ای ایران, ای مرز پرگهر

و یکی از قشنگترین کلیپ های عید که دیدم با یه گرافیک رقص اصیل ایرانی. مرسی بهارخانم گل.
——————————

به امید روزی که ایران زیر قدم های بیگانه نباشه, ایرانی باشیم, و تمام میراث های بی نظیرمون رو شایسته پاس بداریم و در همه جای دنیا افتخار کنیم که ایرانی هستیم و میراث دار یکی از کهن ترین فرهنگ های کره ی خاک.

به امید آزادی نژاد پاک آریا و به امید آبادی سرزمین پاک آریایی ها.

عید زیباست, نوروز زیباست, از ایرانی عید و نوروز رو هنوز نتونسته اند بگیرند. از گزند بیگانه و دشمن مصونش می داریم و به فرزندان نسل آتی ایران تحویلش خواهیم داد.

زیباترین مبدا سال, مبدا سال پارسی است که نیاکان ما جاودانه به ما هدیه داده اند.

می خونیم یک صدا, و می رقصیم تا توان داریم, و عشق می ورزیم و پاک می مونیم, و این چنین به نبرد غم و دلمردگی و نفرت و پلشتی می ریم.

روح تمام پارسی های پاک که در سالهای گذشته از بین مارفتند شاد و تازه و قرین آرامش باد. روح پاک همه ی اونها بین ما حضور داشت و عید رو رنگ خاطره می زد.

سال نوی همگی مبارک. قشنگترین لحظه ها رو داشته باشید, و قشنگترین لحظه ها رو برای همگان بیافرینید.

نوروز 1383 خورشیدی به تمام ایرانی ها مبارکباد.
و جاوید باد ایران و ایرانی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, خداحافظ.

پیوست: گفته بودم می رم مرخصی, یه سر زدم. برای عید که باید بزرگ داشته بشه, برای تمام میراث های پر ارزشمون. باید می نوشتم. حتی شده چند خط.اگه اجازه بدین دوباره برگردم سر مرخصی ام.

درد عاشقي- عيد

Posted by کت بالو on March 15th, 2004

من عاشق, تو معشوق…
عاشقانه مي شنوم, عاشقانه مي گويي.
درد جانسوزعاشقي من ليك اين است :
من عاشقانه مي شنوم, نه از تو… تو عاشقانه مي گويي, نه براي من…
——————————
كلي خوش و خرم ام. عيد داره مياد. خونه تكوني اصلا نكردم. ولي خودم كلي خوشحالم. اصل كار هم همينه ديگه. خونه تكوني كيلويي چند؟
كاري كه فكر مي كردم دو ساعت طول بكشه نيم ساعته تموم شد. دارم بشكن مي زنم!!!!
واي كه عيد چقدر خاطره داره. چقدر به همه ي اين مليت ها پز مي دم كه عيد ما درست با شروع بهار مياد.
خدا كنه سال آينده براي ايران سال خوبي باشه. خدا كنه از سال قبل خيلي بهتر باشه. خدا كنه زلزله نياد, خدا كنه كسي حكم اعدام و شكنجه نگيره, خدا كنه همه ي آدم هاي بد امسال خوب بشند. خدا كنه همه هر چيزي كه براشون خوب هست اتفاق بيفته….هر چيزي…

و تمام اين حال و هوا به خاطر كارت تبريك دوست خوبي بود كه وسط ساعت نهار براي من موزيك عيد مون رو پخش كرد. مرسي دوستم. مرسي.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

حكايت هر روز

Posted by کت بالو on March 13th, 2004

هستي.. اينجا,‌ نزديك. هيچ وقت نرفتي كه انتظار بازگشت به وجود بياد. حس وجودت لحظه لحظه رو مي سازه.
از روز رفتنت تا امروز, هر روز با يه نفر گذشته. هر روز با يه نفر. و به دنبال يه حس كه توي لحظه لحظه ي با تو بودن بود.
با هر كسي بودن يك روز بود و.. تموم. درپايان روز نه دلتنگي اي مي اومد و نه اشتياقي به كش اوردن اون روز و نه نيازي به تكرار اون روز در روز بعدي.
با تو بودن اما با خودش حس مي آورد. يه حس غريب. حس نياز به كش آوردن اون روز,‌ نياز وصف ناپذير به تكرار اون روز در روز بعدي ,حس پيدا كردن يه ناشناخته كه هميشه ناشناخته مي موند و اشتياق داشتي به تكرار اون روز كه توي روز بعد ناشناخته ي روز قبل رو كشف كني.
و شايد ناشناخته موندن اون حس و خود تو بود كه اينطور احساس رو ناتمام گذاشت و رفت.
با تو بودن وحشت و ترس به همراه داشت, وحشت اين كه مبادا كسي زودتر, اون ناشناخته ي مبهم رو كشف كنه و جزيره ي تو رو مال خودش كنه و پرچم فتح رو بالا ببره.
با هركسي بودن فتح رو به سادگي به همراه مياره. و حس ناتمومي نمي گذاره. با هر كسي مي شد همبستر شد و احساس كرد كه نقطه ي پايان رسيده. يا مي شد ازش شنيد دوستت دارم , چشم هات چه قشنگه و هزار جمله از اين دست, و احساس كرد كه نقطه ي پايان رسيده. با هر كسي مي شد يه پاراگراف رو تموم كرد و توي فصل عاشقي رفت سراغ پاراگراف بعد, با موضوع بعدي.
با تو اما اين نقطه ي پايان و شروع سر سطر هيچ وقت نرسيد. با تو حكايت “…” بود و شوق وصف ناپذير ادامه.
و تو قهرمان اين داستان عاشقي بودي, قهرماني كه شخص اول بود و در هاله اي مرموز, با شخصيت پردازي مبهم, بيش از حد واقعي و بيش از حد خيالي. قهرمان افسانه اي همه ي داستان هاي عاشقانه. بود و نبود.. و در تمام پاراگراف ها دنبال مي شدي.. تو محور بودي و همه در اطراف تو..
به هر كسي مي شد قسمتي رو اهدا كرد و پس گرفت, به تو اما بايد همه چيز, تمام وجود, عشق, هستي, زندگي, دار و ندار, دل, جان, همه چيز در طبق اخلاص گذاشته مي شد, بي مزد و منت. عاشق شدن به تو حكايت دل و جان بود, از تن فراتر, از زمان فراتر,‌ حكايت ازل و ابد بود و سوختن و سوختن و فنا و بي نشاني از وصل. بي نشاني از اميد رسيدن, بي نشاني از خود.. كه خود در تو حل مي شد و فنا مي شد و به جايي راه نمي يافت.
از اون روز تا امروز, هر يك روز, كسي رو تجربه كرده ام, به دنبال اون حس, به دنبال اون اشتياق.. نيست, نيست, نيست…..

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار