با شعورها و بي شعورها

Posted by کت بالو on March 12th, 2004

به يه نتيجه اي رسيدم. آدم ها به دو دسته تقسيم مي شن. با شعور و بي شعور. هر كسي فكر مي كنه به دسته ي اول تعلق داره.
من هم از اين قاعده مستثني نيستم. فكر مي كنم به دسته ي اول تعلق دارم. هر كسي هم كه مثل من فكر نكنه ممكنه از طرف من متهم به تعلق داشتن به دسته ي دوم بشه. البته بستگي داره.
حالا دليل امروزم براي اثبات تعلق خودم به دسته ي اول چي بود, بفرماييد:
يه آقاي مسن شكم گنده به نام استيو كه قد نصف من هم كار خودش رو بلد نيست – يعني به نظر خودم من كار اون رو بهتر از خودش بلدم-, اومده به ما آموزش بده كه چطوري با دستگاهشون كار كنيم. آمريكايي و اهل سن ديگو است. سر نهار -خدا پدر شركتشون رو بيامرزه هر روز ظهر به ما نهار مي دن- مارتين خره (ميگم خره بگين نه) ازش يه كلام پرسيد طرفدار بوش هستي يا نه. اون هم گفت مي تونه اين رو محرمانه نگه داره. (بر منكرش لعنت) اما بعدش ادامه داد كه از اونچه كه در مادريد اتفاق افتاده متنفره. (تا اينجا قبول, من هم متنفرم.) و بعد ادامه داد كه مي دونه كي اين كار رو انجام داده و بايد مسببين اين كار رو زد و كشت و اينها همه ش كارهاي تروريستي مي كنند و مردم بي گناه رو مي كشند و آمريكا نگرانه كه عراق و خاور ميانه خيلي قدرت پيدا كنه و … من هم ديگه ديدم نجابت بيشتر از اين نمي شه. حرفش رو قطع كردم و گفتم البته من هم از اونچه در مادريد اتفاق افتاده متنفرم و محكومش مي كنم اما بدترين كار غير انساني رو آمريكا در ژاپن انجام داد وقتي كه بمب اتمي رو ول كرد توي كله ي ملت. (من اصلا واصولا طرفدار امريكاي جنايتكار و چاكر آقاي كلينتون هستم. اما از اين بوش لعنتي اصلا دل خوشي ندارم. ولي نتونستم بشينم و يه طرفي قضاوت كردن هاي آقاهه رو تحمل كنم). استيو هم گفت كه آمريكا بايد اين كار رو مي كرد(!!!!) به اين دليل كه اگر اين كار رو نمي كرد تعداد زيادي ارتش آمريكا از بين مي رفتند و جنگ هم تموم نمي شد و تازه آمريكا قبلش اولتيماتوم داده بود و … من هم گفتم اينها رو ولش كن, در مورد ترس آمريكا از عراق و خلع سلاح كردن عراق, چرا اين كار رو زمان جنگش با ايران انجام نداد. استيو (اين ديگه از مارتين هم خرتره) هم گفت براي اين كه آمريكا اون موقع از ايران بيشتر مي ترسيد تا از عراق!!!! من هم گفتم ببين استيو جان, من خودم ايراني هستم. قبل از انقلاب ما اقتصاد خوبي داشتيم, بدكي هم نبوديم. خوش و خرم بوديم. پنجمين ارتش دنيا رو داشتيم و مردان جنگي خوب و تحصيل كرده اي هم داشتيم (گرچه كه بعضي هاشون چندان شعور درستي نداشتند), انقلاب كه شد و كاملا تحت نظر آمريكا و انگليس بود (چشم هاي استيو شش تا شد), دار و ندار ما رو خالي كردن توي خليج فارسي كه حالا مي خوان اسمش رو بكنند خليج عربي. مردان جنگي رو هم كشتند. بنابراين بيشترين امكانات دفاعي ما رو ازمون گرفتند. بعد هم هشت سال جنگ ايران و عراق كه تير خلاص رو توي مخمون خالي كرد. حالا هم كه وضعمون رو مي بيني. آمريكا كوچكترين دليلي نداره كه از ما بترسه. حتي يه دونه پروژه براي مثال در ايران به اتمام نمي رسه چون نه كسي دلش سوخته و نه مديريت درست و حسابي داريم. دولتمندانمون هم غيرتمند قربونشون برم فقط فكر جيب و قدرت خودشون هستند. واسه آمريكا و انگليس دستمال يزدي هم دستشون مي گيرند (انگليسي معادلش پيدا نكردم, مجبور شدم يه پاراگراف كامل جايگزينش كنم), بنابراين به من نگو آمريكا از ايران مي ترسه. دولتهاي خاور ميانه هم هيچي نيستند مگر وسيله ي دست آمريكا و انگليس و اروپا براي جنگشون با همديگه.
بعد هم ساكت شدم, چون همه ي حرف هام رو زده بودم. در همين وقت همكار ايراني م (معرف حضور دوستان تورنتويي هست), سر ميزمون سبز شد و شروع كرد با من حرف زدن, من هم مارتين خره و استيو خرتره و ژوليت رو ول كردم و اومدم توي آزمايشگاه.

آمريكايي و ايراني و هندي و بيافرايي نداره. بعضي ها راستي هستند و بعضي ها چپي. به استيو مي گم دين نبايد اصلا و ابدا در دولت و حكومت دخالت داده بشه. مي گه نه, دين در قانونگزاري لازمه. اگه مسلمون بود مسلما جزو القاعده شده بود تا حالا.

القاعده و راست گرا ها دقيقا همتاي بوش و طرفدارهاش هستند فقط اسمهاشون فرق داره. اگه القاعده ها و راست گرا ها آمريكايي متولد شده بودند مي شدن عاشق و واله ي بوش و اگه طرفداران بوش مسلمون زاده شده بودن مي شدن واله و شيفته ي بن لادن و ملاعمر و قماش راستي هاي هموطن خودمون. از نظر من جفتشون عين همديگه ان فقط در دوسوي كره ي خاكي. اين هم از عدل خداونده. هيچ ور زمين رو بي نصيب نگذاشته.

حالا يه نفر به دسته بندي دوم كت بالو اضافه شده. كت بالو خودش رو هنوز در دسته ي اول رده بندي مي كنه و استيورو به دسته ي دوم فرستاده. به نظر كت بالو قدم بزرگ بعدي در راه احياي حقوق بشر اينه كه بگذارند همه ي اين متعصبين اعم از مسلمان و مسيحي و يهودي و آمريكايي و فرانسوي و كونگويي هزار تا بمب بزنند توي سر و كله ي همديگه و همديگه رو زار و ناكار كنند.

خدايا ما رو از شر نمايندگانت در روي كره ي زمين در امان بدار. پروردگارا, كاسه ي داغ تر از آش واسه چي برامون مي فرستي آخه. خودت بس نيستي چپ و راست نماينده نازل مي كني. با خودت مي شه كنار اومد, با اينها هيچ جور نمي شه راه اومد.

برم بقيه ي آموزش رو با استيو شكم گنده ادامه بدم.
شكم گنده ها معمولا خيلي دوست داشتني هستند. من رو ياد بابا نوئل مهربون مي اندازند. اين يكي شون از اين وسط قصر در رفته.

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار

روز زن!!

Posted by کت بالو on March 9th, 2004

روز زن!!

لينك رو باز كنين لطفا. توضيح بيشتري نمي خواد.

دوستتون دارم, خوش بگذره , به اميد ديدار

مي توان

Posted by کت بالو on March 8th, 2004

مي توان آرام و شيرين
سال ها بود و تبسم كرد
مي توان در خلوت تاريك و تنهاي شبي غمگين
اشك هاي شور را از خلق پنهان كرد
مي توان در خلوت يك كوچه ي مبهم
باز در بحر تفكر رفت
مي توان تنها و ساكت باز رو در روي درياچه
به تمامي دروغين هاي گفتارت
ساده انديشيد

چاره ها ناچار چون گشتند
مي توان خالي شد و پژمرد
مي توان در انزوا و خلوتي بي دوست
با تبسم, خسته و نوميد
راحت مرد

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

به بهانه ي فيلم

Posted by کت بالو on March 8th, 2004

زمان هايي در زندگي هست كه آدم خودش براي خودش كاملا ناشناخته مي شه . يه جوري باور نكردني, يا غريبه. فوق العاده قوي, يا فوق العاده ضعيف.
من اعتقاد دارم هر زماني در زندگي زيباست. حتي زمانهاي بسيار سختش. در مدتي كه زندگي كرده ام ياد گرفته ام كه حتي به سخت ترين و تلخترين لحظه هاي زندگي احترام بگذارم و بدونم كه هر چيز قالب زماني و مكاني اي داره كه ممكنه هرگز تكرار نشه.

اين روزها فيلم “the passion of the christ” خيلي سروصدا كرده. اين فيلم رو نديده ام, چون حدس مي زنم فيلم بسيار واقعي از چند ساعت آخر زندگي مسيح چقدر مي تونه خشن باشه. به بهانه ي فيلم اما دوست دارم چند چيز مهم رو كه توي زندگي ام ياد گرفتم اينجا بنويسم.
بحثي سر درست بودن يا نادرست بودن انجيل يا اعتقاد داشتن و نداشتن بهش ندارم. همه چيز كاملا زير سوال هست, خصوصا كل مسئله ي وجود يا عدم خداوند و به تبع اون آسماني بودن كتابهاي مقدس. اما اعتقاد دارم به اين كه مي شه از بعضي كتاب ها يا متن ها چيزهايي ياد گرفت.
چند موضوع بزرگ رو از انجيل ياد گرفتم كه تمام زندگيم, واقعا تمام زندگيم رو تغيير داد.
اوليش راز پوشي بود, حتي زماني كه خيلي خيلي به آدم فشار بياد. اين رو از اولين جرياني كه در انجيل نوشته شده ياد گرفتم وقتي براي اولين بار انجيل رو مي خوندم. يوسف مي فهمه كه مريم نامزدش حامله است, و مي دونسته كه با مريم نزديكي نكرده, اما مريم حامله بود. بر خلاف خيلي از جريانات مشابهي كه شنيده ايم, آبروبري نكرد و مريم رو به باد سوال نگرفت. فقط تصميم گرفت بي سرو صدا ازش جدا بشه بدون اين كه به كسي بگه كه مريم حامله است.
دوميش بخشش بود. زماني كه عيسي ميگه اگر هفتاد بار هفت مرتبه هم در روز كسي رو ببخشي, باز كافي نيست و باز جا داره كه ببخشي اش.
سوميش قضاوت نكردن بود. اين كه ما نبايد و حق نداريم هيچ كسي رو قضاوت كنيم. چون در جايگاهي نيستيم كه هر فردي رو كامل و واقعا درك كنيم و بنابراين نمي تونيم و حق نداريم كه كسي رو قضاوت كنيم.
چهارميش دوست داشتن همه ي موجودات و عشق ورزي به كل عالم هستي بود. اين كه عشق ورزي از تنفر ساده تر و سازنده تره. حتي زماني كه بدترين و غير قابل تحمل ترين چيزها رو از كسي يا موجودي مي بيني. عشق ورزي بي قيد و شرط است. همه مي تونند كسي كه دوستشون داره رو دوست داشته باشند, اما دوست داشتن كسي كه دوستت نداره و بهت بدي مي كنه شرطه. همونطور كه با وجود تمام گناه ها و كارهاي بدي كه مي كنيم انتظار داريم خداوند دوستمون داشته باشه و ما رو ببخشه.
پنجمي اش اين اصل بسيار مهم بود كه در برابر بدي, بدي نكنيم. در برابر بدي خوبي كنيم. چرا كه هدف نهايي از هستي (اگر اعتقاد به وجود يك هدف نهايي داشته باشيم) پيروز شدن خوبي بر بدي است. اگر در برابر بدي, بدي كنيم, اونوقته كه بدي به خوبي پيروز شده, اما اگر در برابر بدي خوبي كنيم, اونوقته كه از پيروز شدن بدي به خوبي جلوگيري ميشه. مهم نيست كه بد به خوب پيروز بشه (كه خيلي اوقات هم مي شه) . مهم اينه كه بدي به خوبي پيروز نشه.

نمي گم به اينها عمل كردم يا نكردم. نمي گم موفق بودم يا نبودم. اما از يه چيز مطمئن هستم. با دونستن اين چند اصل زندگي من به حدي تغيير كرد كه يه آدم جديد شدم. يه موجود متفاوت. باور نكردني. و بسيار راحت و خوشحال و شاد وسبك. خيلي شاد و آرام و سبك.
فكر مي كنم هر كسي در زندگي يك يا چند نقطه ي عطف داشته. اين شايد بزرگترين نقطه ي عطف زندگيم بود, و تجربه ي شيريني بود وقتي حس كردم از يك موجود عصبي و پر از نفرت و غير قابل تحمل تبديل شدم به يك موجود آرام و عاشق و تحمل شدني.
حالا هر وقت كسي رو مي بينم كه اذيت مي شه, دلم مي خواد تمام اين ها رو يه جا بريزم توي وجودش و بگم بسه, اذيت شدن نداره. ما آدميم, پر از خوبي وبدي و اشتباه. بخشش و عاشقي وقتي باشه, خود آدم راحت تره. خيلي راحت تر.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

یه شعر

Posted by کت بالو on March 7th, 2004

یه دوست گل و خیلی عزیزچتی دارم که هیچ وقت ندیده امش و جزو معدود کسانی هست که باهاش چت می کنم. یه شعر خیلی قشنگ برام فرستاده که اسم شاعرش رو نمی دونست. حیفم اومد شعره رو ننویسم اینجا:

اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم, به دوزخ ها عذابم کن

لطفا اگه کسی اسم شاعر رو می دونه بگه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

زامبی و دراکولا

Posted by کت بالو on March 6th, 2004

خیلی اوقات وقتی فیلم هایی مثل زامبی و دراکولا رو نگاه می کردم, به این موضوع فکر می کردم که اطرافیان یه زامبی یا یه دراکولا می تونند از دست زامبی یا دراکولا فرار کنند و خودشون رو جایی قایم کنند. اما خود زامبی و دراکولا از خودشون کجا می تونن فرار کنند. نتیجه این می شد که همیشه همه ی بیننده های فیلم نگران ملت سالم فیلم بودن و من از غصه ی زامبی و دراکولای فیلم رنج می بردم.

زامبی و دراکولا برای پیدا کردن دوست هم حسابی به مشکل می خورند. به عبارتی تنها ترین آدم های روزگار هستند.وقتی فکرش رو بکنی می بینی یکی از راههای زیر براشون باقی می مونه:

1) زامبی بودن و دراکولا بودنشون رو پنهان کنند و به مردم نزدیک بشند, با مردم دوستی بکنند و حسابی هم عاشق همدیگه بشند و بعد که مردم عاشقشون شدن بگن که ما زامبی یا دراکولا هستیم. اونوقت واسه ی مردمی که دیگه عاشقشون شدن نه راه پیش می مونه و نه راه پس. دیگه مشکل مال زامبی و دراکولا نیست, مشکل مال مردمه. این در مورد زامبی ها و دراکولاهای عاقل و جنس خرابه. اگه دراکولا یا زامبی یی عاقل یا جنس خراب نباشه کارهای زیر رو ممکنه انجام بده.

2) زامبی بودن و دراکولا بودنشون رو پنهان کنند و به مردم نزدیک نشند. به عبارتی از حدی که ممکنه زامبی بودن یا دراکولا بودنشون به مردم لطمه بزنه بیشتر به کسی نزدیک نشند. بنابراین همیشه فاصله با افراد رو حفظ می کنند, اما مشکل می مونه برای خودشون, همیشه به خاطر مشکلشون غصه می خورن و هیچ وقت هم یه دوست خیلی نزدیک یا یه عاشق پیدا نمی کنند و هیچ وقت هم شانسی به کسی نمی دن که اصلا بخواد فکر نزدیک شدن بهشون رو به سرش راه بده. این مخصوص زامبی ها یا دراکولا هاییه که کمی مغرورتر هستند, اما موجودات خوبی اند. اگه مغرور نباشند حالت های زیر ممکنه اتفاق بیفته.

3) زامبی بودن و دراکولا بودنشون رو از مردمی که براشون عادی هستند پنهان کنند. اما همین که می بینند کسی داره بهشون نزدیک می شه, و می بینند که دوستش دارند, قبل از این که شخص از حدی که خطرناک می شه جلوتر بیاد بهش می گن واستا, صبر کن. طرف که صبر می کنه یه کم مقدمه می بافن و بعد بهش می گن ببین من زامبی یا دراکولا هستم. حالا اگه می خوای بیا جلو. و بعد هم با کنجکاوی و اشتیاقی که پنهانش می کنند منتظر جواب می مونند. در این زمان یکی از اتفاقات زیر ممکنه پیش بیاد:

3-1) طرف مقابل چشم هاش از وحشت گشاد و گشاد تر بشه و بعد هم فرار رو به قرار ترجیح بده در حالی که داره به زامبی یا دراکولای بدبخت بد و بیراه می گه و فحش ناموسی می ده. در این حالت دراکولا یا زامبی بیچاره می مونه با تنهایی و یه دوستی احتمالی که احتمال درست در نیومده .در این صورت هم دو حالت ممکنه پیش بیاد:
3-1-1) ممکنه طرف داد بزنه که آی ملت , این موجود یه زامبی یا دراکولا است. و اون موجود رو یهو از شهر بندازند بیرون. اون زامبی یا دراکولا بمونه با تنهایی هاش و با شانسی که برای همیشه ازش گرفته شد و طرد شدگی و بی غرور.
3-1-2) ممکنه طرف فقط بره اما راز زامبی یا دراکولا رو پیش خودش نگه داره و به کسی نگه. در این حالت باز هم با این که زامبی یا دراکولا اشک توی چشمهاش جمع شده اما دعا به جون طرف می کنه که لااقل آبروش رو نبرده.
3-2) طرف مقابل وحشت خودش رو پنهان کنه. اما قصد خودش از ایجاد دوستی رو دنبال نکنه و خیلی باادب و احترام بگه “لیدی دراکولا یا زامبی عزیز یا شاید هم عالیجناب دراکولا یا زامبی عزیز, این که مسئله ای نیست. خیلی ها این ناراحتی رو دارند. من دوست شما هستم.” اما بعد فاصله اش رو یواش یواش با زامبی یا دراکولا بیشتر و بیشتر کنه. و یهویی دمش رو بگذاره روی کولش و وقتی که زامبی یا دراکولا دیگه نمی بیندش, یه فریاد بلند بکشه و بعد یه نفس راحت و بگه از چه خطری جستم. اما زامبی یا دراکولا رو اگه در این زمان نگاه کنی می بینی که بازم اشک توی چشم هاشه.
3-3) طرف مقابل به زامبی یا دراکولا نگاه کنه, بغلش کنه, و بگه درسته که زامبی یا دراکولا هستی. اما کنارت می مونم. دوستت می شم و تنهات نمی گذارم چون صرفنظر از زامبی یا دراکولا بودن ات دوستت دارم, (این صداقتته که من رو کشته!!!!) و اولا سعی می کنم کمکت کنم که از زامبی بودن و دراکولا بودنی که با هیچ کس نمی شه گفت با من بگی و ثانیا که شاید بشه دردت رو چاره کرد.تازه کی گفته زامبی بودن یا دراکولا بودن بده (چاخان!!), می شه زامبی یا دراکولا بود و یه عمر زندگی کرد و خوشحال بود. و خلاصه در این حالت زامبی یا دراکولای ما بالاخره یه دوست خیلی خوب پیدا می کنند که بشه بهش گفت من زامبی هستم یا دراکولا هستم, و دیگه تنها نیستند. منتها این حالت بسیار نادر و تقریبا نزدیک به محاله. اما خوب زامبی و دراکولا میشه شانسشون رو امتحان کنند.

هیچی دیگه, سال های سال بود بعد از دیدن فیلم های چرت و پرت زامبی و دراکولا به این فکر ها بودم. تبصره خیلی زیاد داره اما تا همین جا هم کلی طولانی شد.
ما همه یه زامبی یا دراکولا توی وجودمون هست که از بیرون ریختن اش می ترسیم. برای هر کسی یک چیزی هست. باید یاد بگیریم که برای زامبی یا دراکولای همدیگه هم احترام قائل باشیم و دوستش داشته باشیم. اونوقت دیگه کسی توی این دنیا تنها نمی مونه…. که بدبختی اینه که محاله… ما آدم های گل متفکر می ترسیم و نمی خواهیم خودمون رو درگیر مشکلات دیگران کنیم, از ترس این که اون مشکل خودمون هم بشه, و نمی خواهیم زامبی خودمون رو در معرض دید بگذاریم, به خاطر غروری که داریم و ترس از رسوایی…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست: “تاک” از فرخزاد عزیز به “برقصیم” اضافه شده. همخوانی فرخزاد و رامش. حجم فایل البته زیاده. حدود سه مگابایت. ببخشید, فرصت نشد کوچولوش کنیم!!

دوم شخص غايب

Posted by کت بالو on March 5th, 2004

“آنها” بسيارند
براي “من” چه تفاوت مي كند اما
“تو” كه نباشي
“او” با “او” ي دگر

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

نقشه ی جغرافیا-همخوابگی

Posted by کت بالو on March 5th, 2004

نقشه ی جغرافیای دنیا را
با مقیاس بسیار بزرگ
با ذره بینی به بزرگنمایی بی نهایت
به دنبال نقطه ای جستجو می کنم
که اثری از چشم های تو نباشد
بیهوده, بیهوده, بیهوده..
کره ی جغرافیا چندی ست
کره ی چشمان توست
———————–

به یقین می بینم
پیش از فرارسیدن بهار
با مردی همخوابه خواهم شد
که از من فقط
تنم برایش کافی ست
گله از همخوابگی با تو ندارم
فقط بگو یگانه ترین
برای یک همخوابگی ساده
همه ی دار و ندار من
نیاز بود آیا.

پرسش این است:
تصویر یگانه ام
در تمام لحظات ممنوعه ی زندگی
حتی برای دمی
رهایم خواهد کرد؟

همخوابگی, با تن, بی دل
با حضور بی اختیار یک تصویر
با حضور پر سماجت یک یاد
لذتی خواهد ماند آیا؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

درنمازم خم ابروی تو در یاد آمد

Posted by کت بالو on March 2nd, 2004

می بینم که از دهلیزهای تو در تو بیرون رانده می شوم و در ها یکی یکی پشت سر من قفل و چفت و بست می شوند, به طوری که دیگر نمی شود از دیوار تمییزشان داد. و من با ناباوری و بهت پشت یکی یکی درهای بسته نگاه می کنم, حیران, سرگردان, و در به در.
تمام درهای دنیا را می زنم, دانه به دانه. دنبال همان نگاه که پشت دهلیزهای تو در تو خود را از من دزدید.
تمام ناباوری های سالهای سال ام باور می شوند. تمام تعریف نشده ها تعریف می شوند. غیرممکن ها در یک نگاه ممکن شدند. و من در به در به دنبال همان نگاهم که تمام غیرممکن های مرا ممکن کند و مرا تا ناباوری خودم بکشاند. به دنبال همان کیمیا می گردم که دگرگونم کرد از مس به یک عنصر غریب, عنصر ناشناخته ی طبیعت.
در پس سالهای پیشین غریبه ای می بینم, چشم در چشم خودم. من با تاسف اورا, و او با تمسخر من را, می نگریم. هر دو یک نفر.. اما گویی دو روح در یک جسم بوده ایم. یک متفاوت باور نکردنی. و هر دو عاشق..عاشق..عاشق..

تو سنگ سیه بوسی.. من چشم سیاهی را..
مقصود یکی باشد.. بیگانه چه می دانی..

و خداوندی که هرگز دیگر بار در محراب کلیسا نیافتمش.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

خوابزدگي

Posted by کت بالو on March 2nd, 2004

بهشت بود يا تصوير باسمه اي بهشت؟ فرشته بود يا يك نقاب؟ من بودم يا سايه اي ازمن؟
واقعيت را بايد پذيرفت. هرچند بسيار متفاوت با شعر, متفاوت با سخن, متفاوت با تمام حس ها. واقعيت را بايد پذيرفت حتي اگر فرسنگ ها از عاشقي دور افتاده باشد. واقعيت را بايد پذيرفت حتي اگر فرسنگ ها با خواسته ها فاصله داشته باشد.
و اين يك حقيقت است كه خوابزدگي را چاره اي نيست جز پذيرش. هميشه در خواب زيستن ممكن نيست. بيداربايد شد. خميازه اي بايد كشيد. خستگي ها چاره شده اند. روز تازه اي را آغاز بايد كرد.
خواب شيريني بود.
چقدر دلم مي خواهد تا آخر دنيا بخوابم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار