وقتی یه بت می سازی, یه بت از عاج, بلور, مرمر, بی نظیر, بی بدیل, حاضری خودت صد هزار بار بشکنی, اما بت ات خراش هم برنداره.
اگه حس کنی بت ات ممکنه خراش بر داره, هزار بار خودت رو سپر می کنی, هزار بار ترجیح می دی بت ات روی تو سقوط کنه و تو خرد بشی, اما بتی که ساخته ای سالم بمونه.
حاضری حتی بگذاری اش توی موزه, یه اثر هنری که همه ببننش, یا بدیش دست کسی که قدر هنر رو می دونه و مبهوت هنری بشه که در بت ات خالی اش کردی, حاضری همیشه از بتی که ساختی دور باشی اما بدونی بت ات صحیح و سالم یه جایی هست و داره نگهداری می شه. مثل همه ی هنرمندایی که آثاری از خودشون به جا می گذارند و می میرند.
گاهی حتی ممکنه اگه ببینی که نمی تونی از بت ات نگهداری کنی, بدیش به یه نفر که خیلی خوب می تونه ازش نگهداری کنه.
همه ی ثروت دنیا نمی شه اون بتی که تو خودت برای خودت ساختی و می پرستی اش.
یه جوری اون بت همه ی عشق و هنر و عمریه که توش خالی کردی. یه جوری اون بت قسمتی از خودته. تکه ای از تو که ارزشش برات از خودت هم بیشتره. آفریده ی تو است, از وجودش, هر جا که باشه, دور یا نزدیک غرق یه لذت منحصر به فرد می شی. بت در اصل خودخواهی خودته و عاشق خودخواهی هات می شی.
گاهی وقت ها اما یه بت ناب داری, که از یه جنس ناب ساخته شده, نه خراش بر می داره, نه شکستنی است, نه می پوسه, نه باد از جا تکونش می ده, نه بارون فرسایش اش می ده, نه زلزله ای سرنگونش می کنه, و نه هیچ وقت از بین می ره…
و من توی دلم, اون جایی که دست هیچ کس بهش نمی رسه, اون جایی که هیچ کس نمی بینه, اون جایی که همیشه آفتابیه, یه بت ناب دارم, یه بت همیشگی, یه بت منحصر به فرد…
مهم نیست توی همه ی دنیا چی بشه, باد بیاد, بارون بزنه, زلزله بشه, از آسمون سنگ بباره یا زمین شکاف برداره. تا من هستم, بت من هست. همیشه می پرستمش. تا لحظه ای که هستم…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار