کلبه

Posted by کت بالو on January 16th, 2004

کلبه ای بود
که لختی در آن آساییدم
وه که چه آسایشی
و چه آتش دلخواهی داشت

کلبه ای هست
که لختی در آن می آسایی
صاحب کلبه اما بدان
نه تو هستی و نه من
حال را دریاب
کلبه , وه که چه خواستنی بود

و من هنوز در حسرت آن کلبه
که درهایش را
و دریچه هایش را
به سوی تو گشوده است این بار

و من جنگل به جنگل
رود به رود
آسمان به آسمان
در جستجوی کلبه ای دیگر

هر چند خسته
هر چند درمانده
در هر کلبه اما
نشانه های کلبه ی آمالم را
همواره, هر بار
از نو خواهم جست

کلبه ام را دیگر بار کجا خواهم یافت؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

من يك روبات هستم

Posted by کت بالو on January 15th, 2004

من يك روبات هستم.
خودم خودم را برنامه ريزي مي كنم. صبح ساعت ۷ و نيم بيدار مي شوم. حمام مي روم كه يك روبات خوشبو و تميز باشم. لباس مي پوشم كه روبات آراسته اي باشم. شوهرم را در ايستگاه اتوبوس پياده مي كنم. ساعت ۹ صبح سر كارم.
برنامه ريزي كاري مي كنم. صبحانه مي خورم كه براي شروع كار انرژي داشته باشم. اگر مي شد خودم را مي زدم توي پريز برق كه وقت و هزينه ي كمتري صرف شود.
تا ساعت ۶ يا ۷ يا ۸ كار مي كنم. مي روم دنبال شوهرم. به خانه ام باز مي گردم.

برنامه ريزي شده ام كه به همه لبخند بزنم. برنامه ريزي شده ام كه گاهي اوقات هم خانه را جمع كنم و تميز كنم, اشپزي كنم و ظرف ها را بشويم. و برنامه ريزي شده ام كه هر چند مدت يك بار روابط جنسي داشته باشم. من برنامه ريزي شده ام كه مودب باشم و به همه خوبي كنم.

اما… همه ي اينها براي اينه كه من,كه هر روز و هر ساعت بيشتر و سريع تر به طرف ربات شدن حركت مي كنم, ربات بهتر و باهوش تر و تندتري باشم. سيب مي خورم كه ربات سالم و خوشگلي بشم. ورزش مي كنم كه ربات سالمي بمونم و هزار سال عمر كنم.
آخرهفته ها كه مي شه, به خاطر ربات نبودن يا كمتر ربات بودن, حس گناه عجيبي دارم.
به عنوان ربات, هنگام از كار افتادن بخشي از سيستم به ياري اون بخش مي رم تا اطمينان حاصل كنم كه اگه من ربات هم از كار بيفتم سيستم مياد و كمكم مي كنه.
هر روز توي يه سري كي بود و مانيتور و سيم و كليد و پريز و تلفن و آنتن و فلز و برد فرو مي رم. اينقدر كه آخر روز باهاشون حس يگانگي مي كنم و بيرون اومدت از اونجا برام سخت ترين كار ممكنه. دارم مي شم از جنس فلز. گيرندگي و فرستندگي خوبي هم دارم. يواش يواش ممكنه روزانه خودم رو هم تست كنم. و مدت زمان كار باتري ام رو كه تا چند روز بدون شارژ كار مي كنه. و يادم مي مونه كه توي دستورالعملم بنويسمش.
ما ربات ها هميشه به هم لبخند رضايت مي زنيم و هميشه مودب هستيم. هميشه ميدويم كه كارهاي بيشتري رو انجام بديم و اطلاعاتمون رو حسابي حفاظت مي كنيم كه به دست ربات هاي ديگه نيفته. سيستم كه ايراد پيدا مي كنه قيافه هامون ديدني مي شه. ربات هاي وحشتزده. همه مي دويم كه سيستم رو درست كنيم. يا وقتي از گروه ربات هاي ديگه عقب مي افتيم, بهشون لبخند مي زنيم, اما اگه بشه خرخره شون رو مي جويم درست در همون زماني كه داريم دستشون رو مي فشاريم. ما رباتها هميشه آماده ايم كه به محض صدور فرمان همديگه رو خرد و خمير كنيم.
ما ربات ها هر شب داراييمون رو روي اينترنت چك مي كنيم. ما ربات ها سالانه و ماهانه و هفتگي ارزيابي بازده و برنامه ريزي مي شيم و ارتقا پيدا مي كنيم.
من دارم روز به روز و لحظه به لحظه ربات بهتري مي شم. وظايفم تعريف شده تر ميشه. بهتر و باهوش تر و سريع تر مي شم.
هر روز صبح و شب به درگاه خداوند دعا مي كنم كه ربات بهتري بشم.
من و يه مجموعه ي عظيم ربات ديگه عجب دنياي خوبي با هم داريم.
من دارم لحظه به لحظه ربات بهتري مي شم.
روزي كه بعد از بيدار شدن از خواب فراموش كنم به ربات بودنم فكر كنم, روزي كه از خواب بيدار شم و ندونم كه روبات هستم, اون روزه كه يه روبات كامل شده ام.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

حس من

Posted by کت بالو on January 8th, 2004

یه جورایی این حس رو دارم:

من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.

من از چی ساخته شده ام به نظرتون؟ یه جو احساس در تمام وجود من هست یعنی؟ به نظرم آدم باید گاهی غمگین شه. گاهی اشک بریزه. گاهی خوشحال بشه. گاهی عصبانی بشه. گاهی بخنده. گاهی اخم کنه.
من یکی فرقی نداره درونم چی باشه. یه شکلک گنده ی خنده روی صورتمه. خودم داره یواش یواش یادم می ره بقیه ی شکلک ها چطوری هستند.
امروز طبق معمول به اندازه ی یه عالمه کار داشتم و حسابی داشتم به کارهام فکر می کردم. مارک توی راهرو من رو دید و دست تکون داد و اشاره کرد که بایستم. اومد جلو و گفت: کتی تو مثل همیشه ریلکس یه لیوان قهوه گرفته ای دستت و آروم و خندون هستی. من تورو که می بینم حسابی ریلکس می شم.
ای مارک عزیز, خوش به حالت. کاش من هم خودم رو توی آینه ببینم و حسابی آروم بشم.
ببینم یکی می تونه به من بگه این چیه توی دل من هی عین تشت رختشویی بالا و پایین می شه؟
تورو خدا چیزهای عجیب فکر نکنین ها. من از بچه دار شدن بیزارم. توی دلم هم یه حسه که هی بالا پایین می شه. بچه مچه خبری نیست.
گل آقامون هم گل تر از همیشه صحیح و سالمه. خدا حفظش کنه.فقط همونه که گفتم:
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

مستی دوباره

Posted by کت بالو on January 4th, 2004

قرار بود از عاشقی دیگه ننویسم, موقع مستی اما معافم کن.
مست که هستم همه ی دنیا عشق هست و یه جفت چشم و بوسه و هماغوشی. تازه تو کی دیدی که من به عهد وفادار بمونم که این بار دومش باشه. قرار به همیشه موندن بود و رفتم. و… می دونی دیگه. نترس, کاری ندارم دیگه. اینها از اثرات مستی است.امشب که بگذره تموم می شه می ره پی کارش تا یه بار مستی دیگه. نترس جان من, تویی که اینها رو می خونی, نترس. نمیام دیگه. همین جا هستم. کاری به کارت ندارم. خوش باش…
—-
توی ماشین وقت خونه برگشتن, مست مست, در حال آهنگ گوش کردن و خوندنش, و کلی کارهای دیگه.., می بینم ساکته, بهش می گم به چی فکر می کنی؟ می گه بیسمارک!!!
ای بابا…

حداقلش اینه که به خاطر خلق خوب و خوش اخلاقی و یه جمله ی ساده ی خسته نباشید, از فروشگاه ایرانی یه مرغ اضافه و یه کباب اضافه گرفتم!!! خانومه کلی از اخلاق خوبم کیف کرده بود. آقاهه هم همین طور البته.

اینها باید توی چشم تو خالی می شد. از دستشون دادی. من هم ارزون فروختمشون با یه مرغ و یه کباب اضافه. و البته انرژی دادن به 4 نفر فروشنده آخر شب ویکند.
—-
گاهی فکر می کنم ما هر دو از یه قماش هستیم. مرده ی خریت و خل و چلی و مرده ی عاشقی.
و اگه همسری مثل گل آقا نداشتم که همیشه هر جوری که هستم براش بهترین باشم, و عاشق و مرده ی همه چیز من باشه اعم از دوران مستی و هوشیاری , کی مجال مستی و چشم و بوسه ها می موند.
می فهمی چی می گم؟ نگو نه. خوب می فهمی.
—-
بازهم این بار کسی من رو جدی نگیره مگه این که بدونه من چی می گم…شک دارم خیلی کسی بفهمه من چی می گم.شک نکنین که شماها هم نمی فهمین.
امشب همه چی فقط یه نگاهه و مستی و یه عالمه بوسه و هماغوشی و دریاچه و خاطرات …
مست که هستم فقط چشم هست و لبخند و بوسه و هماغوشی…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

“یک عاشقانه ی آرام”

Posted by کت بالو on January 1st, 2004

این بار دیگر
به “یک عاشقانه ی آرام” رسیده ام
به شعر, سرود, ترانه
و به یک توانایی شگرف
در نقطه ای از ژرفای وجود
که هیچ نمی شناختمش
در این عاشقانه ی آرام
پروردگار ماوا دارد
و گناه را به من یاری می کند
به آرامترین و ژرف ترین جای دلم
ای یگانه یار
برای همیشه خوش آمدی
با پروردگار جای گرفته ای
و با عشق در هم آمیخته ای
دریاچه, باد, گندمزار, چنار
معنای تو را دارند

بهانه ها را نپذیرفتی
بهانه هست اما
برای وصل,برای فصل, برای عشق, برای شوق
چهار عنصر طبیعت من
آب و باد و خاک و آتش
در تو می رقصند
در تو می پیچند
از تو می نوشم, هر دم, هر گاه
توانایی هایم را
جز تو دلیلی نیست
تواناترینم, داناترینم, عاشق ترینم
و نیز
شاعرترینم

عشق را این بار
و به وسعت ابدیت
رنگ سرخ شادی خواهم زد
————————-
آمدم…
————————-
به خدمت همگی عرض شود که سال نوی میلادی رو با شادی و نشاط فراوان آغازیده ایم. کلی برنامه ها برای تا آخر سال هست که توی صف گذاشته ام.
به نظرم کت بالوی سال دیگه اگه این کت بالوی تنبل آش و لاش امسال رو نگاه کنه باورش نشه. کت بالوی پارسال که اصلا و ابدا کت بالوی امسال رو نمی شناسه. انگار این دوتا کاملا متفاوت هستند.
فعلا که گل آقامون در آستانه ی سال جدید ناخوشی “گلاب به روتون” گرفته و دارم می رم براش چای نبات درست کنم. چه می دونم این دوست ها دیروز چی بهش دادن خورده.
خدا همه چیز رو به خیر بگذرونه.
خدایا به امید تو.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

عمق

Posted by کت بالو on December 31st, 2003

زندگی رنگ عاشقی داره, بوی عاشقی.
خیال هر لحظه اینجاست. پا به پای زندگی من میاد و میاد. یه لحظه هم تنها نمی مونم.
عاشقی توی عمق سیاهی معنی می شه که می شه سال ها توش گم بود و پیدا نشد و دم نزد.
رنج مفهوم عاشقی داره, لذت در عاشقی معنی می شه و درد, عشق رو تداعی می کنه.
ای کاش…
———————————————

برادر کوچولوم (24 سالشه!!!) امشب کنسرت داره. خیلی دلم می خواست اونجا بودم و می دیدمش. رفت دنبال کاری که دوست داشت.
خیلی خوشحالم. خیلی خوشحالم. از 3 سالگی موسیقی رو دوست داشت و همیشه کار کرد. آخرش هم داره می ره که کنسرت بده.
داداشی, خیلی دوستت دارم. موفق باشی عزیز دلم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

تولد-پری دریایی-یگانه یار

Posted by کت بالو on December 30th, 2003

گل آقا دوباره خواهد گفت که این طولانیه و کسی نخواهد خوند.
طولانی یا کوتاه فرقی نداره. این امشب کت بالو است. و طولانی یا بلند, می نویسمش برای دل خودم. کسی اگر با من همدله, چه عالی.. و اگه نیست کوتاه یا طولانی فرقی نداره. امشب در سر شوری دارم. امشب کت بالو هستم.

مژگان عزیزم, امیدوارم شب تولد سال های آینده ات دیگه این غربت رو توی ذره ذره ی تنت و حرف زدنت و وجود سراپا احساست نبینم. امشب وقتی اون شعر مولانا رو خوندی با خاطراتمون چه کردی:
گفت که دیوانه نئی لایق این خانه نئی
رفتم و دیوانه شدم لایق این خانه شدم

وقتی حرف زلزله شد و مردمی که تا ساعت 5 صبح توی سرما مونده بودند توی صف که خون بدن, چه اشکی توی چشمات دیدم, و چه اشکی توی چشمام بود.
وقتی شعر حافظ رو خوندیم:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناول ها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

چه حسی توی صدامون بود.

وقتی با هم امشب شب مهتابه رو خوندیم, وقتی با هم خوندیم شب بود بیابان بود زمستان بود و همه برای روح اون دو مرحوم, پوران و فرخزاد که این رو خونده بودند طلب آمرزش کردیم, چه حسی توی تو و شوهرت دیدم. وقتی ازم خواستی یه آهنگی رو بخونم و من همه اش خدا خدا می کردم که بلد باشمش و بعد دیدم شعری رو خواستی که تمام مدت اون شب زیر لب زمزمه می کردم, “امشب در سر شوری دارم”, چه حسی پیدا کردم.
شاد باشی عزیزم. شاد شاد, مثل اون موقعی که با هم رفتیم خیابون خواجه عبدلله پیش فالگیر و از ته دل خندیدیم وقتی به تویی که شوهر داشتی گفت که چرا اینقدر خواستگار هات رو رد می کنی و به بختت پشت پا می زنی.
شاد باشی عزیز دلم, شاد شاد, با پسر گلت که تو و شوهرت می ترسین شعر مولانا رو نفهمه, شعر حافظ رو نفهمه, برفتم بر در شمس العماره رو نفهمه…
آتش بگیره وجود کسی که من و تو رو آواره کرد. آتش بگیره وجود کسی که مولانا و حافظ رو کشت, آتش بگیره وجود کسی که فرزندان ایران زمین رو از سرزمین آبا و اجدادیشون روند. آتش بگیره کسی که به اینجا رسوندمون که آرزومون در شب تولد تو این باشه که حداقل در خاک خودمون بمیریم.
امشب سراپا عشق بودم و نفرت. امشب چقدر عجیب بودم.
امشب چقدر دوستت داشتم دوباره.
——————————
باید قصه ی پری دریایی رو بخونی.
شگفت دارم چرا قصه ی پری دریایی هانس کریستین آندرسن رو قصه ی کودکان به حساب میارند. من تازه بعد از سی سال فهمیدم این قصه یعنی چی.
جریان اینه که پری دریایی کوچولویی ته دریا یه مجسمه شاهزاده داشته و آرزو داشته که روزی شاهزاده رو ببینه. تولد پانزده سالگی اش اجازه پیدا می کنه که بیاد روی آب, میاد روی آب و توی یه کشتی بزرگ شاهزاده اش رو می بینه. پری دریایی می زنه زیر آواز و شاهزاده عاشق آواز پری دریایی می شه بدون این که صورت پری رو دیده باشه.
پری دریایی کوچک برای این که به وصال شاهزاده برسه می ره پیش جادوگر دریاها و ازش معجونی می گیره که دم ماهی گونه اش رو به پا تبدیل کنه, در مقابل اما باید صداش رو به جادوگر می داده و هر بار هم که پاش رو روی زمین می گذاشته درد خنجر در پاش حس می کرده…
و خانواده و دریا ها رو ترک می کنه که به شاهزاده برسه.
شاهزاده عاشق آواز پری دریایی شده بود و پری دریایی برای رسیدن به شاهزاده باید آوازش رو از دست می داد. طبیعتا شاهزاده همیشه و تا ابد به دنبال آن آواز می گشت و هیچگاه آن را در پری کوچک نمی یافت.
عجب طنز تلخی.
یک احساس گمشده را چه ساده در پس یک داستان “کودکانه” باز می یابی.
دیگر آن پری کوچک دلخواه شاهزاده نیستم اگر آواز خود را از دست بدهم. وصال یا آرزوی محال وصال؟
و هر دم وصال و هر قدم به سوی وصال جدا شدن از خود بود و خدا و درد تیغه ی چاقو در پای پری کوچک که به شوق وصال گام بر می داشت و درد چه جانفرسا و چه شیرین بود.
می بینی شاهزاده؟ می بینی دنیا چه بازی ها دارد.
و هنگامی که شاهزاده لب بر لب زن دیگری گذارد پری دریایی کوچک و عاشق, خنجری که جادوگر دریاها به پیش بینی همین دم به او داده بود را در دل خود فرو کرد و تبدیل به کف دریا شد و به اصل خود بازگشت.
و شاهزاده هیچ وقت نیافت.
بیچاره شاهزاده, بیچاره پری کوچک دریایی….
برای اونچه که بهش عاشقی گاهی همه ی اعتقاد و مقدساتت رو می دی و آدم دیگه ای می شی. اون آدمی که دیگه قبلی نیست. فقط و فقط به عاشقی فکر می کنه و بس.

تو سنگ سیه بوسی, من چشم سیاهی را
مقصود یکی باشد, بیگانه چه می دانی

———————————————-
تو ای یگانه یار
در فکر و در خیال من هر دم هزار بار
تکرار می شوی
سهم من از همه ی عشق و از نیاز
غیر از سکوت چیست؟
غیر از شراب چیست؟
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد.”
هر دم سکوت من
آکنده از نگاه و پر از خاطرات توست
دیگر دلی که با تو و چشم تو خو گرفت
جایی نمی رود, جز خاک کوی تو
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست ره به حال خرابم نمی برد”

باز آمدنت را, هرگز نخواهمش
دیگر,
باز آمدنی چون به کار نیست
اما
از فکر و از خیال و زقلب مشوشم
هرگز نرفته ای, هر گز نرفته ای, تا باز جویمت
من گیج و دل آشفته و غریب
در ژرفنای تیره و تاریک بی خودی
هی غلت می خورم
گم کرده ای مرا
از آنچه بوده ام
دیگر, را ه جدید را
آغاز کرده ام
با تو, هر دم, در فکر و در خیال

تو ای یگانه یار
دیگر بدان نمی رود از فکر و از خیال
یاد تمام لحظه های ناب,
یاد تمام یافته های دم وصال
من می ستایمت
با خوبی و بدیت
ای برتر از وجود و کلام و صلا و شعر
ای پرتو محال
“پر کن پیاله را
کاین جام آتشین
دیری ست..دیری ست…دیری ست
ره به حال خرابم نمی برد”.

دوستتون دارم, زندگی باید کرد, به امید دیدار

فاجعه

Posted by کت بالو on December 28th, 2003

هر بار يه مدت مي رم سر كار و بار خودم. بعد دوباره بر مي گردم روي اينترنت و يه سري عكس ها رو مي بينم و آتيش مي گيرم.
گاهي اوقات فكر مي كنم در بعضي وضعيت ها و شرايط زنده ها به حال مرده ها غبطه مي خورند.
كسي كه تمام خانواده و تمام كساني رو كه دوست داشته و دوستش داشته اند رو از دست داده چه مدت طول مي كشه تا به زندگي عادي برگرده؟ آيا اصلا بر مي گرده؟
زبان از توصيف فاجعه عاجزه.
به اين فكر مي كنم كه “عجب صبري خدا دارد”. به اين فكر مي كنم كه آيا اصلا خدايي هست؟
به اين فكر مي كنم كه كاش مي شد زمان رو سه روز عقب برگردوند و شهر رو تخليه كرد. و…
به اين فكر ميكنم كه آيا اين آخرين فاجعه خواهد بود. اگر نه كه براي فجايع محتمل آتي اين همون گذشته اي هست كه مي شه از ميزان خسارات كم كرد.
عكس ها تكان دهنده هستند. فاجعه ناگفتني است. تازه اين فقط و فقط گوشه اي از فاجعه است.
دولت جمهوري اسلامي شك دارم خيلي احساس مسئوليت كنه و اصلا فاجعه رو احساس كرده باشه. مگه خودمون فكري به حال خودمون بكنيم.مردم..متاسفانه ما فقط خودمون رو داريم. ما بايد از خودمون و از همديگه حفاظت كنيم. اگر خودمون اين كار رو نكنيم كس ديگه اي دل نخواهد سوزوند.
زود باشيم تا دير نشده. سه روز قبل دير نبود. حالا ولي دير شده. سه روز ديگه يا سه سال ديگه ممكنه خيلي هم ديرتر بشه.
زبان از بيان فاجعه قاصره.

دوستتون دارم.زندگي بايد كرد. به اميد ديدار

پیوست: روزنامه ی گلوب اند میل چاپ کانادا صفحه ی اول . روز دوشنبه 29 دسامبر.

مرسی مستر هکس عزیز. چه لینک خوبی.

یه دوست قدیمی

Posted by کت بالو on December 28th, 2003

خوبه وقتی یه نفری هست که بدونی همیشه دوستت داره. یه دوستی ثابت و عالی و خالص. هر جوری که باشی فقط و فقط چون تو هستی دوستت داره.
نه به خاطر این که فرزندش هستی, نه به خاطر این که همسرش هستی, نه به خاطر این که مادرش یا پدرش هستی, فقط و فقط به خاطر این که “تو” هستی دوستت داره.
یه کسی که می تونی درست لحظه ای که دیدیش یا شنیدیش بزنی زیر گریه و همه ی حرف هایی که مدتهاست به هیچ کسی حتی یه نفر هم نگفتی بریزی روی سر و کله ش.
بدونی که ناراحت نمی شه. بدونی که می شناستت. بدونی که همونی که هستی رو قبول داره و دوست داره. نه باید خوشگل باشی, نه باید همه چیز بلد باشی, نه باید همه ی رفتار هات درست باشه, نه به خاطر خودش, بلکه فقط و فقط برای این که تو “تو” هستی دوستت داره.
و بدونی که برای دوست داشته شدن, نه باید خودت رو عوض کنی, نه باید براش کاری بکنی, نه هیچی هیچی دیگه. هر کاری بکنی و نکنی باز هم اونطوری که می خوای دوستت داره.
از گریه ات ناراحت می شه درست همونقدر که می خوای, حرفت رو گوش می کنه و بهت می گه که باهات یه عالمه حرف داره و می گه که کاش اینجا بودی. و می دونی که راست می گه و به خاطر خودت می گه و به خاطر خودش می گه که کاش اینجا بودی. و می دونی که وقتی می پرسه کی میای اونطوری و اون اندازه ای مشتاقه که تو می خوای. بی خودخواهی.
و از همه ی اینها بهتر می دونی که امکان نداره بتونی آزارش بدی. پس می تونی خودت باشی و خودت, تا آخر دنیا. و می تونی بهش اعتماد کنی و بدونی که دوستت داره تا آخر دنیا.
و بدونی که هروقت بخوای قد یه دنیا حرف های ناگفتنی ات رو یزنی اون هست بدون این که خسته بشه. بدون این که بیش از اون چیزی که می خوای ناراحت بشه.

چطور می تونم بگم این دوستی برای من چقدر ارزش داره.
به خاطر این مدت 8 سال واقعا متشکرم .

گل آقامون حالش خوبه. کت بالو خانم هم حالش خوبه. زلزله حسابی غصه دارمون کرده البته.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

هشدار-پاندوراس

Posted by کت بالو on December 27th, 2003

دست امیر های عزیز, دخترک مسافر, نیلوی گل, و همه ی بقیه درد نکنه. آدرس ها جهت کمک به زلزله زده ها توی یادداشت پایین هست.
————————-
یه هشدار قبل از وقوع یک حادثه ی محتمل: البرز ممکنه آبستن باشه. متاسفانه اینبار اگر, اگر, اگر, اگر اتفاقی بیفته -امیدوارم هیچ وقت این اتفاق نیفته-, موضوع می شه بیش از ده میلیون نفر انسان. یه فاجعه با ابعاد غیر قابل پیش بینی. و همه ی ما عزیزان زیادی در تهران و اطرافش داریم و تا جایی که می دونم عده ی زیادی نگران وقوع چنین فاجعه ای هستند.خوشبختانه حتمی نیست, اما متاسفانه غیر محتمل هم نیست.

اگر چنین اتفاقی بیفته, هیچ یک از ما قادر به زندگی کردن نخواهیم بود. اگر چنین اتفاقی بیفته دیگه هیچ کدوم از ما خودمون رو نخواهیم بخشید.
یک کاری که به نظرم می رسه اینه که یه درخواست رسمی بنویسیم و امضا جمع کنیم و خواستار این بشیم که یه گروه کارشناس بین المللی به ایران بره, (فکر کنم برای این کار باید به دولت ایران فشار آورد), و در مورد وضعیت کوه دماوند گزارش علنی و رسمی اعلام کنه.
ما برای زندگی یک نفر, یک نفر ها این همه تلاش کردیم. این زندگی میلیونها نفر و زندگی همه ی ماهاست.
هر کسی هر چیزی که به فکرش می رسه حتی اگه فکر می کنه ممکنه غیر واقعی باشه بگه. هر کسی یه ایده بده, به خاطر عزیزانی که در ایران داره. به خاطر همه ی عزیزان ما در ایران, به خاطر خودمون.
———————————
فکر می کنم از شوک یک یا دوهفته ای این فاجعه که بیرون اومدیم و حسابی زورمون رو زدیم که هر چی زودتر و بهتر بهشون کمک کنیم, به فکر این یکی هم باشیم که خدا رو شکر هنوز اتفاق نیفتاده.

——————————
آدم ها گاهی می شن مثل جعبه ی پاندوراس.
اگه بازشون کنی و درونشون رو نگاه کنی, یهو پیر می شی به اندازه ی هزار سال.
آدم گاهی اوقات مجبور می شه بشه جعبه ی پاندوراس, برای این که اطرافیان عزیز تر از جان رو همیشه جوون نگه داره….

گل آقای گلمون تعریف می کرد در مورد کارهایی که بعضی ها توی جبهه می کردند. می گفت گاهی اوقات وقتی نارنجک می افتاد توی یه سنگری که چند نفر توش بودند, یک نفر خودش رو می انداخت روی نارنجک که جون بقیه رو نجات بده.
می شه احساس شادی و رضایت اون یه نفر رو فهمید. خیلی راحت می شه درک کرد که گاهی چطور یک درد, یک درد غیر قابل تحمل, شادی آور می شه وقتی انگیزه داشته باشه.

درد عاشقی گاهی یک عمر با آدم می مونه. درد عاشقی آدم رو می کشه اما زندگی می ده.
عجب قدرت هایی در وجود تک تک ماست.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار