Posted by کت بالو on November 23rd, 2003
تا اطلاع ثانوی نخواهم نوشت.
بر میگردم. حتما بر می گردم. عاشق آدم ها و عاشق زندگی هستم. عاشق ارتباط برقرار کردن با آدم ها هستم و این که روزی هزار بار به هر کسی که می تونم بگم دوستش دارم.
عاشق نوشتن هستم.
اما این ننوشتن به نوشته های بعدیم و جهت پیدا کردنم و کامل شدنم کمک خواهد کرد.
یه کت بالوی بهتر, نوسازی شده با مدیریت جدید برخواهد گشت. یه هفته دیگه, یا یه ماه دیگه, یا یه سال دیگه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 20th, 2003
یه بار داشتم با مامانم حرف می زدم , به شوخی بهش گفتم فری بیا شوهرت رو عوض کن دیگه. خسته نشدی؟ (تعجب نکنید. کسانی که من و مامانم رو بشناسن می دونن رابطه مون چطوریه).
مامانم هم گفت کتی جون, فرق نداره. همه مردها و زنها آخرش مثل همدیگه ان. و این حکایت رو برام تعریف کرد که:
یه روز قدیما یه آقایی بود به نام حسن که خیلی خیلی متعصب و غیرتی بود وبه خصوص روی زنش خیلی حساس بود. یه روز در یه جمعی نشسته بودند که زن حسن آقا یه تکونی خورد و یه بادی ازش در رفت.
حسن آقا خیلی عصبانی شد و رگهای گردنش ورم کرد و گفت که الا و لله من باید این زن رو طلاق بدم.
اون موقع زمانی بود که مادر شوهر خیلی ارج و قرب داشت. بنابراین زن حسن آقا هم درد دل به مادر شوهر برد و گریون و بریون گفت که چه نشستی که پسرت به خاطر یه باد ناقابل می خواد من رو طلاق بده. مادر شوهر هم گفت تو نگران نباش. اصلا کاریت نباشه من همه چی رو درست می کنم.
دم غروب که حسن آقا باید از سرکار بر می گشت خونه, مادر شوهر همه زن های همسایه رو توی کوچه جمع کرد و شروع کردند به تخمه شکستن, منتظر حسن آقا.
همین که سرو کله ی حسن آقا پیدا شد همه زنها شروع کردند دست زدن و خوندن که :
زن حسن ..وزیده
همه ی زنها همینن
—
نتیجه ی منطقی داستان این شد که مامان من شوهرش رو و حسن آقا زنش رو عوض نکنه. چون همه ی شوهرها و زن ها همینن.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 20th, 2003
گاهي اوقات چنان استفاده هاي ابزاري اي از خداوند مي كنم كه خودم مي مونم مات و متحير.
طفلك خداوند. فكر كنين كه به خاطر احتياجي كه به كسي دارين دوستش داشته باشين. اين همون احساسيه كه خداوند داره. من كه اصلا دلم نمي خواد به جاش بودم.
تازه هر كسي هم اونطوري كه دوست داره باشين پيش خودش تصورتون كنه.
اصلا چيز دوست داشتني اي نيست.
اما خدا رو شكر كه اعتقاد دارم خداوند هست. اگه اعتقاد نداشتم در تمام لحظات نگراني ام دلم رو به كي و به چي خوش مي كردم.
چقدر به خداوند اعتقاد داشتن زندگي آدم رو راحت مي كنه. كاري ندارم كه خداوندي هست يا نيست.
اگه قراره يه عمر زندگي كنم ترجيح مي دم بهم خوش بگذره و با اعتقاد به خداوند بسيار راحت تر زندگي مي كنم.
نگفتم از خداوند استفاده ي ابزاري مي كنم.
دوستتون دارم,خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on November 18th, 2003
در بیابانی دور
دختری داشت قدم بر می داشت
خسته, تنها, دلگیر
از همه دنیا سیر
دخترک چیزی دید
جسم سنگین و سیاه
دخترک لیک در آن
پرتو نوری می دید
دخترک شد نزدیک
چه غباری دارد
جسم این تخته ی خشک
جنس اش اما از چیست؟
دخترک کرد نگاه
جنس این تخته, نه از سنگ نبود
در دل این تخته
چیزکی پنهان بود
دختر سرگردان
چندی آرام گرفت
نرم نرمک به سرانگشت از آن سنگ کبود
پر غبار از گذر رهگذران
هر غباری بزدود
تا عیان شد آخر
صورت دخترک بی دل و هم عاشق و مست
در تن صخره ی سخت
تخته چون آینه بود
رنگ خدا داشت هنوز
دخترک مکثی کرد
دور آن تخته ی سنگ
چند باری گردید
باز هم رنگ خدا در تن آن صخره بدید
جای تردید نبود
دخترک کرد نگاه
به دودست خردش
جای تردید نبود
آستین بالا زد
به سرانگشتش باز
گشت مشغول به سنگ
گه به دندان, گه چنگ
صخره را از همه ی زاویه ها کرد نگاه
همه ی سختی آن سنگ سیاه
به همه کوشش خود کرد تباه
در پس هر ضربه
اندکی رفت عقب دخترک عاشق و زار
سنگ را کرد نگاه
گشت از لذت مست
صخره ی سخت دگر داشت که زیبا می شد
صخره از جنس بلور مرغوب
صخره از جنس طلا بود و چونان رنگ غروب
صخره از جنس خدا بود هنوز
دخترک یافته بود
باز کند و باز کند
ناخن و دست و همه انگشتش
گشت خونین و خلید
در پی هر لمسی
تا که آخر نوری
گشت از گوشه ی آن سنگ سیه فام پدید
قلب پیدا شده بود
قلب ان سنگ عجب نوری داشت
چشمه ای گشت روان از دل آن قلب قشنگ
چشمه ای کز دل و جان آمده بود
دخترک تشنه ی آن چشمه ی ناب
خویش را در آن شست
گشت دختر سیراب
دخترک از تن آن سنگ خشن
پیکری کامل و بی همتا, پاک
خوب و لطیف
آخر آورد پدید
دخترک عاشق و هم شیفته ی پیکر افسانه ای شهزاده
گرم تحسین و ستایش, مدهوش
نور را می نگرد
دخترک بر تن آن پیکره ی بی همتا
تکیه دادست اینک
دخترک سیراب است
دخترک شادان است
دخترک واله ی این پیکره ی عریان است
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 9th, 2003
اگر وارد کوچه ی ورود ممنوع بن بست شدید, بدونید که بعد از رسیدن به انتهای کوچه باید برگردین سر همون جای اولتون و تازه جریمه هم خواهید شد.
بنابراین در موقعیت های مختلف زندگی حواستون باشه, اگه خواستین وارد کوچه ای بشین حتما یه کوچه ای رو انتخاب کنین که ورود ممنوع نباشه و راه هم به جایی ببره!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
توضیح: بعد از این که دوباره این مطلب رو خوندم دیدم که خیلی خیلی مبهمه. اگه کس دیگه ای غیر از کت بالو این رو نوشته بود می تونست بدون افزودن توضیحات بگذاره که این مطلب همین جا بمونه اما چون کت بالو عادت به توضیح واضحات داره بنابراین این بخش رو اضافه کرد.
این مطلب وقتی توی ذهنم شکل گرفت که داشتم به اعتیاد فکر می کردم. خیلی راحت می تونستم بیام و بنویسم که اعتیاد یه چیز ممنوعه که راه بازگشتی نداره و باعث از دست رفتن خیلی چیزها می شه و …
اما با توجه به خیابونگردی های دیشب, یه وجه تشابهی بین اعتیاد در زندگی و خیابون های مسیر راه آدم پیدا کردم که می شد این مطلب رو به شکل شیرین تر و عمومی تری بیانش کرد که ملت هم خیلی غمگین نشند.
از اون گذشته وقتی به این شکل باشه خیلی چیزهای زیادی رو در بر میگیره. مثل اعتیاد, فحشا, زندگی های زناشویی در بسیاری از موارد, کلاهبرداری ها, جنایت ها و خیلی چیزهای دیگه که هر کسی می تونه فکر کنه و به نتیجه برسه.
این منطق و توضیح کت بالو همه چی رو به هم میریزه همیشه.
Posted by کت بالو on November 6th, 2003
مزخرفترین چیزی که کانادا داره این هوای احمقانه اشه. از حالا شب ها ساعت 5 که می شه هوا حسابی می ره به طرف تاریکی و آنچنان دل آدم می گیره که خدا می دونه. فکر می کنی انگار ساعت 10 شبه ولی عین احمق ها سرکار هستی. بعد هم دیگه نمی شه بی ژاکت و لباس کامل توی خیابون رفت وگرنه یخ زدنت پای خودته.
چطور می شه زودتر این زمستون کانادا سر بیاد و دوباره تابستونش که عین بهشت (واقعا عین بهشت) هست دوباره برسه.
ای داد بیداد. زمستون کی تموم می شه پس؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پيوست:
ببخشيد همه دوستان خيلي خوبم. از خيلي هاتون ايميل دارم و ايميل هاتون رو خيلي هم دوست دارم. اما فعلا اينقدر ذهن و كارم شلوغه كه حتي سر فرصت نرسيده ام بخونمشون.
ميل باكس ام پره و باور كنين يا نه نتونسته ام بخونم و ببينم كدوم رو مي شه انداخت دور يا منتقل اش كرد جاي ديگه.
اگر ايميل ي براي آدرس كت بالو فرستاده اين و ازش خبري نرسيده نگران نباشين و فكر نكنين كه برام مهم نبوده يا نخواسته ام جواب بدم. فقط ذهنم و سرم هردو خيلي شلوغه. ببخشيد.
Posted by کت بالو on November 4th, 2003
امروز زنی را ملاقات کردم
که می رفت خودش را باز بار دیگر بفروشد
گفت
این بار مغبون نخواهد شد
گفت
قیمتش خوب است
گفت
این بار به قیمت عاشقی خودش را می فروشد
Posted by کت بالو on November 3rd, 2003
من از لحظه لحظه ی شادی
و از مزمزه ی احساس آرامش
باز می گردم
من از لمس رویا
و از درک یک بزرگی باور نکردنی
باز می گردم
من از تجربه ی فراغت
و از حس ریز شدن به اندازه ی یک ذره
باز می گردم
من از نهایت عشق
من از نهایت احساس
من از نهایت خوبی
من از نهایت پاکی
من از نهایت دانش
و از نهایت همه بزرگی های دنیا باز می گردم
نهایت گرمای دست را حس کرده ام
نهایت زیبایی چشم را دیده ام
نهایت پریشانی ذهن را تجربه کرده ام
نهایت زیبایی صدا را شنیده ام
چه بی نهایت است
و من چه کوچکم
در برابر تمام عظمت و توانایی هایش
لحظه ی بزرگ عطف در راه است
دیر یا زود خواهد رسید
و من یا بی نهایت خواهم شد
و یا پوچ و بی مقدار
به قعر دره ی هیچ فرو خواهم شد
لحظه ی بزرگ عطف در راه است
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 1st, 2003
شعرم براي توست
عشقم براي توست
در من فقط كلام عشق تو
تكرار مي شود
بي تابي شبانه و بي هوشي سحر
در من زياد توست
يكتا يگانه ام
—-
اي معني تمام جمله ها
در بستر كلام
اي بهترين من
عشق تو در وجود و دلم مي شكافدم
تا پهنه ي خيال
تا دخمه ي سكوت
—-
هر مشت كه بر حلقه درم
كوبيده مي شود
اميد ديدن تو و لمس لباس توست
اي برتر از خدا
اي غايت وجود
Posted by کت بالو on October 29th, 2003
آغاز شده ام
من دارم من می شوم
باید عجله کنم
باید خیلی خیلی عجله کنم
برای من شدنم
لحظه لحظه ها را احتیاج دارم
برای دادن چیزی ندارم
حتی من هم نیستم که خودم را اهدا کنم
برای گرفتن اما
سیاهچاله ای هستم که
بود و نبود را در خودش می کشد و
سیر نمی شود
فرصت فهمیدن برای من چقدر است
فرصت دیدار
فرصت نیوشیدن
فرصت خودخواهی
فرصت بودن برای من چقدر است
باید لحظه ها را دریافت
باید لحظه ها را دریافت
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار