درس امروز: استانداردهای بدن انسان

Posted by کت بالو on September 30th, 2003

هر چیزی استانداردی داره. اندازه و شکل بدن انسان هاو حیوانات هم استانداردی داره. معمولا قلب یه ضخامت معمول داره, مغز یه قطر خاص داره, کله هم معمولا گرده و کروی, همین موضوع درباره حیوانات هم دیده می شه مثلا مرغ ها معمولا دوتا پا دارند.
غرض از این حرف ها این که از ما که گذشت اما جون هر کسی که توی دنیا دوستش دارین, جون خودتون اصلا اگر کسی رو دوست ندارین, هر وقت خواستین با یه کسی دوست بشین اول ضخامت قلبش رو اندازه بگیرین که از برگ گل کمتر نباشه , قطر مغزش رو اندازه بگیرین که از نخود کمتر نباشه, کله اش رو نگاه کنین که شق نباشه, مرغ هاش رو نگاه کنین که دوتا پا رو داشته باشند.
اگر این شرایط رو در کسی ندیدید دور دوستی باهاش رو یه خط گنده بکشین حتی اگه از مهربونی لنگه نداشته باشه, از شعور تک باشه و از دلسوزی کسی به گردش نرسه.با این آدم ها دوستی نکنید حتی اگه از شدت تنهایی تارعنکبوت بسته باشین.

درس امروز استانداردهای بدن تموم شد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

دوستی ها و فضای تنهایی من

Posted by کت بالو on September 29th, 2003

یه دوستی اینجا داریم که خیلی خوبه. خیلی نازنینه درست مثل بقیه دوستامون.ما می شناسیمش و می دونیم کسیه که اگه بهش بگیم به هر نوع کمکی احتیاج داریم, آب دستش باشه می گذاره زمین و می دوه که هر کاری بتونه انجام بده.
یه دوست دیگه هم داریم که او هم خیلی گله. دوره و همیشه افسوس می خوریم که کاشکی او هم پیشمون بود و جاش خالی نبود.
ما هردوشون رو خیلی دوست داریم.
اون اولیه خیلی اوقات کاملا به دور از معیارهای استاندارد اجتماعی یه مسئله ای رو بیان می کنه. یه چیزی که ماها همه اگر از کس دیگه ای بشنویم غصه می خوریم اما از این آدم اگه بشنویم غصه که نمی خوریم هیچ, عرش اعلی رو هم سیر می کنیم. باهاش بحث می کنیم و از اونجایی که بسیار منطقی و مهربان است خیلی اوقات هم حق رو به جانب ما میده.
این دوتادوست گل مدتیه که دارند غصه می خورند. آخه بعد مسافت باعث شده که شناخت کامل از همدیگه نداشته باشند.
ما همه خیلی دوستتون داریم. اگر به حرف ما اعتماد دارین بهتون می گیم که هر دوتون خیلی خیلی خوبین. وقتی ما می بینیم که دوستامون دارند غصه می خورند خودمون بیشتر غصه دار می شیم.
برگردین سرجای اول..
مطمئنم زاویه دید هردوتون به دنیا اینقده قشنگه که اگه همدیگه رو ببینین و از نزدیک بشناسین از بهترین دوستان هم دیگه خواهید شد. این رو به هردونفرتون قول میدم. اینقده که حاضرم به خاطرش با هر کدومتون شرط ببندم و بلیط مسافرت رو هم خودم براتون بگیرم. باور کنید جدی میگم.
این اولین باره که در یه سوتفاهم وبلاگی پادرمیونی می کنم و همه اش به خاطر اینه که نمی خوام این فضا رو غبارآلود ببینم. من در پناه این فضا و دوستی هاست که زندگیم دلپذیر شده.
تمام مدتی که گل آقا پیشم نبود وبلاگ ها و دوستان وبلاگی بودند که به داد من رسیدند. هر دوی این گل ها هم نقش فوق العاده ای در دلگرمی دادن به من و با من همراه بودن داشتند.اگر هر کدوم آی پی هاتون رو نگاه کنید می فهمید که تعداد هیت های من روی وبلاگ هر کدومتون چقدر در این مدت زیاد بوده و می فهمید که برای من جای خواهر ها و برادر هایی که ازشون فاصله دارم رو پر کردین. با حرف هاتون, وبلاگ هاتون, ایمیل هاتون و کسانی که نزدیک هستید با حضورتون و محبت های بی دریغتون.
راحت تر بگم دلم شور خودم رو می زنه. اگر این فضای عاشقانه از زندگی من حذف بشه, فضای تنهایی من خیلی آزار دهنده می شه.
بنابراین بدونین که هردوتون خیلی خیلی خوبین. خیلی خیلی صادق و پاک هستین و خیلی خیلی والدین خوبی هستین.
از اون گذشته دوستان بی نظیری هستین. نمی خوام هیچ کدومتون رو که برام اینقده عزیزین ناراحت و دلخور ببینم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

راز ناگفتنی

Posted by کت بالو on September 28th, 2003

دل در برش می طپید و آرام نداشت. مرد باید که کاری می کرد. به دنبال شنیدن کلام اولین از زبان مرد, یا از نگاه مرد دلش پرپر می زد.
آیا کلام اولینی به زبان خواهد آمد؟ آیا زبانه این آتش در دل مرد هم هست؟
آتشی که اگر از صندوقچه دل برون افتد جهانی طعمه اش خواهد شد؟ چشمان سیاه مرد و زنگ صدایش در خاطراو هزار باره مرور می شد.
منتظر پیامی و کلامی از جانب او.. گرچه غرق گناه.
در انتظار کلام اولین چندگاهی بود که می سوخت و خواب و زندگی فراموشش شده بود. همه جا نگاه بود و صدا.. همه جا گناه بود و جزا..و مرد را می دید و در انتظار کلامی یا نگاهی یا فشار دستی که بداند آیا مردهم مبتلاست؟ و دریغ از یقین..که همه اش گمان بود و گمان.
لذت گنگ همراه با رنجی جان فرسا.زین رو که یقینی در کار نبود.
به عینه می دید که جانش و زندگانی اش دارد به پای موهومات از دست می رود.
ای کاش یقینی حاصل می شد.
ای کاش صدا و نگاه و فشار دست واقعیت می یافت و ای کاش این همه گناه نبود. و ای کاش اصلا نگاه را نمی دید و صدا را نمی شنید و زندگی اش دستخوش طوفان نمی شد.
از گذشتن لحظات, سرخوش بود و غمگین. سرخوش, چرا که هر لحظه که می گذشت به دیدار بعد نزدیکتر می شد و غمگین, چرا که هر لحظه بی نگاه و بی صدا می گذشت و زندگانی خرد می شد و وقت بی حاصل و پوچ.
از رسیدن به دیدار بعد سرخوش بود و غمگین. سرخوش به خاطر هر لحظه تجربه وجود نگاه و صدا و غمگین به خاطر هر دم شعله ور شدن آتش بی حاصلی که باز وجودش را خاکستر می کرد و امیدش را ناامید.
هر کلامی و هر نگاهی از جانب مرد تا قبل از عینیت یافتن, امید شنیدن ناشنیده ها و تبدیل وهم بود به یقین, و بعد از عینیت یافتن, ناامیدی بود و گاه وهمی افزوده به وهم پیشین.
و چه حاصل از نگاه و کلام اگر آغاز گناهی باشد, و چه حاصل از یقین اگر آتش محصور در وجود را آتشی سرکش کند که همه را بسوزاند..و اگر با حصر این آتش بشود جان جهانی را نجات داد, چه بهتر که این آتش فقط خودش را خاکستر کند.
صدباره به دلش نهیب زد, صدباره لبانش را گزید و نگاهش را دزدید و صدباره کلامش را فرو داد مبادا که دامنه آتش از وجودش فراتر رود.و مردد که آیا این نهیب به قصد نگاهداری آتش در دل بود یا از ترس آنکه نکند بفهمد مرد مبتلا نیست. و همین بود که می آزردش…
عشق یا خودخواهی؟ ترس از گناه یا ترس از مورد عشق نبودن؟
کودک بی گناه بود, زن بی گناه بود,مرد بی گناه بود.
زن اما غرق در گناه..و غرق در آتش و ..غرق در ابهام.
آیا مرد مبتلاست؟ آیا مرد هم گناه کار است؟ آیا مرد هم در ابهام است؟ بگذار از ابهام درش آورم که من مبتلایم..
.
.
یاد این شعر فروغ فرخزاد می افتم: گنه کردم, گناهی پر ز لذت… کاشکی بقیه اش رو یادم بود.
نگران نباشین. گل آقا زن نگرفته!!! (مسافر امروز با کنجکاوی ازم می پرسید:)))
فقط من تنهام و کشف کردم که وقتی تنها هستم یه احساس شاعری و نویسندگی خیلی قوی در من به وجود میاد.
گل آقا بهم گفت حالا شعرت میاد عیب نداره, اما نمی شه شعرت یه جوردیگه بیاد؟
وقتی شعر میاد, میاد دیگه. دست من نیست که چه طوری بیاد یا نیاد!! اگه کسی طرق کنترل شعر رو بلده به من هم یاد بده لطفا. من خیلی تازه کارم.
دیوونه عزیز تو اگر طرق کنترل شعر رو بلدی به من هم بگو.تو بین ماها از همه کهنه کارتری.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

آیا صحت دارد؟

Posted by کت بالو on September 28th, 2003

مي‌دانستيم كه “بي‌بی شهربانو” دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی است كه به اسارت مسلمين درآمد و در بازار مدينه فروخته شد و خريدار كه حضرت امام حسين(ع) بود، با او ازدواج كرد و امام “زين‌العابدين”(ع) نتيجه آن ازدواج است.

نقل از سایت پیک نت

نمی خواهم توضیحی اضافه کنم. در واقع می ترسم توضیحی اضافه کنم مبادا که اسباب رنجش دوستان معتقد گردد.
واقعیت را بخوانید و قضاوت کنید. فروش انسان, برده داری, ازدواج با دختری که خانواده اش توسط شوهر کشته شده و کشورش توسط شوهر اشغال شده.قوانین کنونی سازمان ملل بسیار انسانی تر به نظر می رسد.
از دل بی بی شهربانو چه کسی خبردارد؟ از دل بی بی شهربانو ها چه کسی خبر دارد؟
چه به سر ایران آوردند و می آورند؟..چه بر سر زنان آوردند و می آورند.
بر باعث و بانی هر چه ظلم است لعن و نفرین باد.
درباره کیستی باعث و بانی خودتان تصمیم بگیرید, من بحثی نمی کنم.
درود به آفریننده عشق و حقیقت و انسانیت. سلام به راستی و صداقت و پاکی.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار.

هوس و گناه

Posted by کت بالو on September 27th, 2003

تنم بسیار خسته ست
دلم خالی و فکر و ذهن من بیمار و فرسوده ست
خلا بگرفته تار و پود جان و قلب بیمارم
گنه آلوده زندانی بدبخت دوصد رویا و پندارم
فراری نیست..
قراری نیست..
شب بیخواب و درد آلود و نا آرام
بر سودای خام این هوس خندد
و من تا صبح می پیچم به خود هر شب
در این طوفان سهماگین چشمانش
که تاریکی شب را در نوردیده
شبم تاریک و تار و بیقرار از این نگاه چشم ناز آلود
که زیبایی پاک عشق من را با گنه آلود
و من شرمنده از احساس ناپاک هوس هستم
.
خداوندا تویی آن کس که برداری زمن این بار سنگین را
و ننگین را
شود آیا خداوندا
که چون روز آید و خورشید باز آید
ببینم آن دو چشم تار را جایی
برون از هستی و جانم
که خوشحال و سلامت باشد اما
خارج از این قلب سوزانم
و من فارغ
و من زیبا
شوم زان لحظه تا روز قیامت, روز رستاخیز..
تا روحم کنم تسلیم و باز آرام گیرم
بار الها.. تو زمن برشوی این فکر گنه آلود

نگران نشین. حالم خوبه. باور نمی کنید از مامان نیلو بپرسید که دیشب تا امروز بعد از ظهر میزبان من بوده و بهم یه عالمه خوراکی خوشمزه و چلو کباب داده.
چی فکر کردین. تازه فیلم کلاه قرمزی و سروناز رو هم با فراز نگاه کردم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

خیلی خوش گذشت!!

Posted by کت بالو on September 26th, 2003

هورا…
اون کامنت های پایین رو که خوندم کلی خوش به حالم شد. امروز دیگه سرکار نمی رم. دارم لباس می پوشم که برم هالیوود!!!
از این حرف ها گذشته غرض از شرح مشخصات ظاهری ام یکی این بود که بعد از نوشتن اون شعر ها,بعضی از دوستام خیلی نگرانم شده بودند و بنابراین تصمیم گرفتم درباره یه موضوع نسبتا فکاهی تر و شادتر بنویسم. دوم این که می خواستم بگم که هر کسی با هر قیافه ای که داره می تونه خوب یا بد, و خوشحال یا ناراحت باشه.سوم این که یه اعتراض ضمنی نسبت به عمل بینی و این تفکر که بینی بزرگ دلپسند نیست کرده باشم و چهارم این که بگم یه آدم با تمام این مشخصات بسیار معمولی ممکنه یه شوهر خیلی خوب گیرش بیاد و نیازی به عمل بینی یا هر عمل زیبایی دیگه برای داشتن زندگی بهترنیست.
نمی فهمم این هنرپیشه ها برای چی نفری 5 یا 6 تا یا حتی بیشتر عمل جراحی زیبایی می کنند. به شخصه عاشق باربارا استرایسند با همون قیافه بامزه عمل نکرده اش هستم دقیقا به همون اندازه که از ویوین لی با قیافه عروسکی و زیبایی خیره کننده اش خوشم میاد.
از طرفی ممکنه که زنهای بسیار زیبا بیشتر مورد توجه مردها باشند اما آخه چه جور مردهایی. اگر قراره که مردی از ظاهر آدم اونطرف تر رو نگاه نکنه که یه عمر زندگی باهاش عذابه!! اصلا وقت تلف کردنه.حتی اگه فکر کنم که یه زمان دنیا پربشه از آدم هایی که فقط به ظاهر آدم -که مسلما چگونگی اون از اختیار آدم خارجه و بستگی به آفرینش و آفریننده داره- فکر می کنند, ترجیح می دم همه عمرم رو تنها زندگی کنم تا این که عمل جراحی و گریم بکنم که یکی شون بیاد و با من زندگی کنه.
به هر حال که از لطف همه متشکر.تصمیم گرفتم هر چند وقت یه بار دوباره همون نوشته رو پابلیش کنم!!! و از همه بشنوم که چقدر خوشگل و مهربونم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست: این مقاله اختصاصا به آقای مایکل جکسون تقدیم می شود.
هر وقت یادم میاد که در اوج شهرت و محبوبیت چه بلایی سر خودش آورد کلی حیرتزده می شم. باز هم به شخصه لایونل ریچی دماغ گنده و (طبق معیارهای زیباشناسی معمول) بی ریخت رو بسیار به مایکل جکسون ترجیح میدم. تازه فرخزاد رو هم با اون صورت دراز و دماغ گنده و چونه دراز و سبیل ,حتی با مایکل جکسون مقایسه اش هم نمی تونم بکنم.

دور از چشم گل آقا

Posted by کت بالو on September 26th, 2003

مدتیه که می خوام این مطلب رو بنویسم. منتها می دونم که از گل آقا به خاطر نوشتن این مطلب یه کتک حسابی نوش جان خواهم کرد.
یکی از دوستام روی یکی از مطالبم نظر داده بود که تصور هر چیزی رو می تونسته بکنه به غیر از یه کتبالوی قد کوتاه دماغ گنده!!!
یه سوال: اغلب خانم های معمولی ایرانی این دوتا صفت رو کمابیش دارند. من هم یه زن ایرانی معمولی هستم. این هم مشخصات ظاهری منه:
1) قد 155 سانتی متر
2) وزن 47 کیلوگرم
3) رنگ چشم قهوه ای
4) رنگ مو قهوه ای تیره. البته همیشه به رنگ قهوه ای کمرنگ در می آورمشان.
5) ابرو درست به رنگ مو و بسیار پر پشت. البته برشان می دارم.
6) بینی بزرگ و عمل نشده. نسبتا گوشتی و پهن اما نه استخوانی و قوز دار.
7) دهان کوچک
8) صورت کشیده تر از میزانی که می پسندم.
9) مدل موها بسیار صاف. سه بار فرشان کردم که بار سوم موهایم سوخت. بنابراین دیگه فر نکردم. مو نازک اما به نسبت پرپشت.
خوشگل نیستم. بسیار معمولی هستم. خیلی هم سعی نمی کنم خودم رو خوشگل تر کنم. وقتی ایران بودم این کار رو می کردم اما اینجا دیگه از صرافتش افتادم.
ولی
خدا رو شکر سالم هستم و با استعداد و مهم تر از همه بسیار خوشحال و از خودم راضی!!!
گل آقا اینها رو که بخونه حتما عصبانی می شه. خدا بهم رحم کنه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

آیینه دلم

Posted by کت بالو on September 26th, 2003

آیینه دلم
وقتی عشق آبی است
و وقتی راستی می درخشد
سفید است و
صورتت در آن به خوبی نمایان است
.
آیینه دلم اما
وقتی راستی از درخشش افتد
و وقتی عشق خاکستری شود
خاکستر می گیرد و
صورتت در آن ترک ترک می خورد
.
آیینه دلم دیگر
وقتی می رسد که
صورت تورا محو در تمام صورت های دیگر
محو در سایه روشن ها
و نه تنها
به من می نمایاند
.
و من در این آیینه
صورت تو را
گاه پررنگ تر و
گاه کمرنگ تر از بقیه صورت ها می بینم
.
آینه دارد که زنگار می گیرد
آینه دارد که زنگار می گیرد.
خطوط چشمانت دیگر پیدا نیست. و آینه دلم ..
در حسرت نور آبی عشق
و درخشش صداقت
چندی است که دیگر صورتک ها را
گه محو و گه پیدا
نمایان می کند بر من.
.
این بالایی ها شعر نیست. فقط سکوت باعث می شه که یه حس جدید در من پیدا بشه و بخوام که بنویسم. این سکوت که تموم بشه متاسفانه سطح ادراک و هنر من هم تموم می شه!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

آزرده

Posted by کت بالو on September 25th, 2003

دلم گرفته است
دلم گرفته است.
به ايوان مي روم و انگشتانم را برروي پوست کشیده شب ميكشم
چراغ هاي رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
كسي مرا به مهماني گنجشک ها نخواهد برد

بقيه شعر رو يادم نيست.تازه این قسمتی رو هم که نوشتم درست یادم نمیاد. طفلک فروغ.

دروغ نفرت انگيز است. دروغ تاريك است و زشت.
به خاطر تمام بارهايي كه دروغ گفتم متاسفم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم آزرده خاطرم.
به اندازه تمام بارهايي كه دروغ شنيدم اعتمادم از دست رفته است.
و صادقانه بگویم بسیار بیش از آزرده خاطر بودن احساس تاسف می کنم.
اما اکنون آزرده خاطرم.
خسته ام…
بسيار خسته ام…
بسيار بسيار خسته ام…

راه نجاتي آيا هست؟
.
.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

ای خلبان آهسته ران کارام جانم می رود!!!

Posted by کت بالو on September 23rd, 2003

به نظرم سعدی مرحوم اگر در این زمان به دنیا آمده بود شعرش رو اینطوری که من این بالا نوشته ام می سرود.
این هم از بدی های تکنولوژی مدرن. آخه کدوم خلبانی می تونه به انتخاب سعدی یا بنده آهسته تر برونه!! اما ساربان مسلما می تونه.
خوب از شعر و شاعری که بگذریم به نظر شما وقتی یک شوهر می ره که 15 روز از خونه دورباشه زنش چه کار هایی رو که قبلا نمی کرده می تونه بکنه و چه کارهایی که قبلا می کرده رو نمی تونه که بکنه.
من تقریبا تمام راه رو از فرودگاه تا خونه به این موضوع فکر می کردم , البته زمان هایی که خواب نبودم!! این نتیجه اشه:
1) زن می تونه بیاد خونه, صاف بره پشت کامپیوتر و به اندازه سه ساعت تمام هزار تا وبلاگ بخونه و بعد هم وبلاگ خودش رو هر قدر طولانی که می خواد بنویسه بدون این که بخواد کامپیوتر رو شراکتی استفاده کنه.
2) زن می تونه ماشین برونه بدون این که کسی کنارش بهش بگه که از کدوم راه باید بره و از کدوم راه نباید که بره و بنابراین زن می تونه حس جهت یابی اش رو به کار بندازه و برای یکبار هم که شده راه رو گم نکنه!! چون خودشه و خودش و نه تلفن موبایل هست که به شوهرش زنگ بزنه و راه رو بپرسه و نه شوهری هست که بغلدستش راه رو بهش دیکته کنه.
3) زن می تونه توی راه به ایستگاه رادیوی خبری گوش بده. شوهر که هست ترجیح میده یه ایستگاه موسیقی رو گوش کنه.
4) زن می تونه پشت چراغ قرمز چرت بزنه بدون این که شوهر نگرانش بشه که اوقات زن تلخه.
5) زن می تونه در خونه رو با کلیدی که شوهرش کج کرده (باور کنید!!) باز کنه بدون این که باز هم در مرتبه اول شکست خوردگی از شوهرش درخواست کمک بکنه.
6) زن می تونه صبح ها بدون رسوندن شوهر به ایستگاه اتوبوس و مترو هر ساعتی که دلش خواست راه بیفته و یه راست بره سر کارش.
7) زن می تونه کانال های تلویزیون رو باصدای بلند نگاه کنه بدون این که نگران درس خوندن شوهرش باشه.
8) زن می تونه تا ساعت ده شب یا بیشتر هم سرکار بمونه بدون این که شوهری باشه که بگه تو داری خودت رو می کشی از شدت کار کردن. زودتر بیا خونه.
9) زن می تونه هر چیزی توی وبلاگش بنویسه بدون این که قبل از پابلیش توسط شوهرش سانسور بشه.
اما
1) زن فعلا اگه فیوز بپره نمی دونه که فیوز کجاست که بره و برق رو وصل کنه.
2) زن اگه یه حشره وحشتناک توی خونه پیدا بشه نمی تونه که بکشدش.
3) زن اگه یه روز سخت رو داشته باشه نمی تونه سر کسی غر غر کنه.
4) این ها رو هم دیونه گفته که:
الف) این زنه ( نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه ظرفها رو بشوره.
ب) ایضا این زنه (ایضا نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه غذا بپزه.
ج) ایضا این زنه (ایضا نه هر زنی) شوهرش که نباشه نمی تونه لباس ها رو بشوره.

که البته بنده هم در یک ایمیل جواب دندان شکنی بهش دادم.
خلاصه که این گل آقای ما که نباشه اون 4 تا و نصفی مشکلات بالا حل می شه. فقط یه مشکلی بفهمی نفهمی وجود داره و اون هم اینه که یه کمی نفس کشیدن سخت می شه.
اون هم به نظر من لازمه که آدم قدر نفس کشیدن درست و حسابی رو بفهمه.
موضوع بامزه اینه که من و گل آقا در کل زمان 9 سال و اندی که با هم دوست و بعد زن و شوهر بودیم هر روز دقت کنید هر روز همدیگه رو دیده ایم به غیر از یه دوره یک ماهه که گل آقا یرقان داشت و نباید از خونه تکون می خورد, یه دوره یک هفته ای که گل آقا با خانواده اش رفت جنوب و بنده رفتم شمال, یه دوره یه هفته ای که بنده رفتم سوریه و گل اقا مونده بود ایران, یه دوره دوروزه که گل اقا رفته بود ماموریت اداری و حالا…. یه دوره دوهفته ای که گل آقامون رفته ایران و ما مونده ایم کانادا.
خلاصه که:
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست:
خاک به سرم. زنی از من خیانت کار تر پیدا نمی شه. شوهره هنوز نرفته رقیبش رو دعوت کرده ام خونه. این فریدون فرخزاد رو می گم که همگی معرف حضورتونه که رقیب گل آقاست.الان نیم ساعته که دارم به آهنگ هاش گوش میدم. عجیب من این آدم و خواهرش رو دوست دارم.