Posted by کت بالو on September 14th, 2003
یه همکاری تازگی پیدا کردیم که یه دختر چینی است به نام ژولیت. این رئیس من چینی است و از هر دوتا کارمندی که استخدام می کنه یکی اش چینی یا چشم بادومی است.
دو سه روز پیش با چند تا دیگه از کارمند ها داشتیم حرف می زدیم معلوم شد که در ژاپن مرد ها صبح می رند سرکار نهارشون رو سرکار می خورند شامشون رو هم سرکار می خورند و گاهی سرمیزشون هم می خوابند. بامزه اینه که اگه کارشون زود (یعنی ساعت 9شب مثلا) تموم بشه نمی رند خونه. می رن یه بار و می شینند یه نوشیدنی می خورند و یه گپی هم می زنند و ساعت 11 یا 12 شب می رند خونه.
آخه اگه مردی زود بره خونه زنش وحشت می کنه چون که فکر می کنه که شوهرش به اندازه کافی کار نمی کنه که پول در بیاره و بنابراین مرد ها هر چه بیشتر بیرون از خونه باشند بهتر و مقبول تر هستند.
زن ها هم تقریبا کار نمی کنند و فقط توی خونه به رتق و فتق امور مشغولند.
بدبختی این چشم بادومی ها تقریبا همیشه در عالم هپروت هستند.عموما باهوش نیستند اما بسیار پرکار هستند. وقتی توی خیابون راه می رند انگار کسی رو نمی بینند. به نسبت خیلی هم تمیز نیستند. البته در تمام این موارد استثنا هایی هم دارند.
اما یه خصوصیت بارز دارند که به تمام این ایراد ها می چربه و اون هم اتحادشونه. چینی ها چنان مواظب همدیگه هستند که خدا می دونه.
خدا پدر و مادر این آقا جیمی چینی رو هم بیامرزه که توی اون وانفسای بیکاری به من کار داد. انشالله خدا یک در دنیا صد در آخرت بهش عوض بده.
کره ای ها اما من رو یاد ترک های خودمون می اندازند. آدم های خوبی هستند اما عجیب هستند. خیلی اخلاق ترک ها رو دارند. من یکی از صمیمی ترین دوست هام ترک بود. دختر باهوشی بود. کلا ترک ها باهوش هستند اما کار ها و طرز رفتار و طرز فکرشون با فارس ها فرق داره. کره ای ها هم همتای چشم بادومی ترک ها هستند. دیدگاه های ترک ها و دیدگاه های کره ای ها به هم خیلی نزدیکه. این آقا جی مین که همکار من است کره ای است. بسیار آدم خوبی است و هوشش هم بد نیست (عالی هم نیست) اما خوب دقیقا من رو یاد رفتار های دوستم که ترک است می اندازه. فقط ترک ها از کره ای ها خیلی تمیز تر هستند. این تنها تفاوت شون است. کره ای ها هم کثیف نیستند اما خوب به تمیزی ترک ها هم مسلما نیستند.
همین دیگه. اگه بیشتر از این بگم دیوونه پدرم رو در میاره. تا همین جا هم خیلی جرات کردم که حرف زدم.
دوستتون دارم, خوش بکذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on September 7th, 2003
پدر عزیز از من یه سوال کرده بود که به دلیل طولانی بودن و قابل تامل بودن موضوع در چند خط نمی تونستم اونچه که دلم می خواد رو بنویسم.پدر عزیز:
درباره آینده دخترت نمی تونم نظر قاطع بدم. اما اونچه که به عقلم می رسه رو می نویسم.
بچه ها در اینجا بسیار آزاد هستند و والدین نمی تونند مثل ایران روی اونها تسلط زورکی داشته باشند. در ایران قانون تو رو محق می دونه که برای بچه ات تصمیم گیری کنی. اما در کانادا هیچ قانون و مرجعی برای این کار تورو حمایت نخواهد کرد. در بدترین حالت ممکنه بچه دوست دختر یا دوست پسرش رو بیاره خونه. برند توی اتاق خواب و تو هم اجازه نداری که به اون پسر یا دختر کوچکترین چیزی بگی. بچه می تونه که هر زمان اراده کنه از خونه بره بیرون یا بیاد خونه و قانونی تورو برای منع بچه حمایت نمی کنه. ممکنه دختر بیاد و به راحتی به والدین اش بگه که داره بچه دار می شه و والدین نمی تونند چیزی به دختر یا به پدر بچه بگند.اما…
همیشه برای اون دختر یا پسر راه برگشت هست. برای دختر حتی بهتر است چون که خرج بچه رو پدر بچه باید بده و دختر به عنوان مادر مجرد می تونه کمک از دولت بگیره. اما نگهداری از بچه معمولا به عهده مادر بچه می افته. باز هم نکته خوب اینه که جامعه اون دختر رو طرد نمی کنه چون که این مسئله اینجا جاافتاده.
اما اگر از این فراتر بره ممکنه بچه اعتیاد پیدا کنه. این خطر در ایران هم وجود داره. اما از این جهت که اینجا کنترل کمتری رو بچه ها هست نگرانی والدین بیشتره. به نظر من مهمترین مسئله که حتی از بچه دار شدن بدون ازدواج هم مهم تره همینه. به علاوه “گنگ” ( دسته های خلافکار) هایی که نوجوانان درست می کنند و دست به جرم و جنایت های ناشی از عصیان های نوجوانی می زنند.
این ها بدترین سرنوشت هایی هست که برای بچه ها ممکنه پیش بیاد. منحصر به خانواده های خاصی هم نمی شه. در هر خانواده ای با هر تحصیلات و شجره نامه ای ممکنه پیش بیاد که البته در خانواده های سطح پایین و سیاهپوست ها و چینی ها این آمار بیشتره و در خانواده های منسجم و با تحصیلات خوب و رده بالا این آمار کمتر است.
از طرف دیگه بچه هایی هستند که بسیار خوب و درسخوان هستند. دنبال کار و درس و ورزش و زبان یاد گرفتن می رند. اما این دلیل نمی شه که فرضا night club نرند و یا دوست دختر و دوست پسر نداشته باشند یا تا زمان ازدواج پیش پدر و مادر زندگی کنند.هر نوجوانی اینجا night club می ره. دوست پسر یا دختر داره, و ممکنه (نه لزوما) تصمیم بگیره که از والدین جدا شه و زندگی مستقل داشته باشه یا این که با دوستانش یا دوست دختر یا دوست پسرش بره مسافرت. تمام این موضوعات اینجا کاملا طبیعی است. همکار من یه پسر است که در دانشگاه تورنتو کامپیوتر خونده. کار خوب داره. دوست دخترش هم بسیار خانم است و تکنیسین آزمایشگاه است. اما همیشه با همدیگه می رند مسافرت. پسر 26 ساله و دختر 27 ساله است. دوسال هم هست که باهم دوستند.
دختر دوست مامان من که الان 15 سال است در آمریکا زندگی می کنند پزشکی می خونه اما هر سال با دوست پسرش می رند پاریس و اروپا و جاهای مختلف دنیا و این دختر که الان 23 ساله است 4 ساله که جدا از خانواده زندگی می کنه.ویلن می زنه و دختری بسیار خوش اخلاق و خانواده دوست هم هست. پس بدون که زندگی در خارج از کشور این ملزومات رو هم داره. اگرچه که ممکن هم هست دخترت تا ابد هم پیش خودت زندگی کنه و دختر گل و ناز باباش باشه.
من خودم ترجیح می دم اگر دختری دارم در کانادا بزرگش کنم چرا که تمام زندگیش وابسته به یک مرد نخواهد بود و می تونه در زندگی طعم استقلال و زندگی مجرد رو بفهمه و رشدی مستقل از خانواده پیدا کنه. البته اول به هر زوری شده می کنمش توی دانشگاه و بعد بهش این امکان رو می دم که بره و دنیا رو ببینه و مرد رو بشناسه. راههای جلوگیری رو هم کاملا براش توجیه خواهم کرد.
و اما زندگی در اینجا به خصوص اوایلش بسیار سخته. وقتی میای دیگه کسی خانواده و شجره نامه تورو نمی دونه. تو یه آدم ایرانی هستی با کشوری که خیلی ها فکر می کنند ساکنین اش شتر سوار می شند. کسی رو نمی شناسی و برات سخت خواهد بود که کار پیدا کنی. اما اگر کاری مثل فروشندگی و پیتزا دلیوری هم بگیری کسی بهت بد نگاه نمی کنه. هر کاری که شرافتمندانه باشد بدون نگرانی می شه در اینجا گرفت. که البته پولش به خوبی پول کار حرفه ای نیست. زبان مشکل بزرگی است که هر چه در ایران پایه اش رو قوی کنی بهتره. اما حتی اگر در ایران بشی شکسپیر بازهم که بیایی اینجا به 6 ماه تا سه چهار سال نیاز داری که بتونی خوب حرف بزنی و بفهمی.پیدا کردن کار حرفه ای خودت هم ممکنه بین دو هفته تا تمام عمر طول بکشه. در بدترین حالت ممکنه مجبور بشی بری دوباره درس بخونی و تازه بعد از درس خوندن بفهمی که باز هم بهت کار نمی دن و بری باز هم توی یه فروشگاه کار بگیری و تا آخر عمرت فروشنده بمونی. اما این حالت کمتر پیش میاد. معمولا میلیونر نمی شی اما در یه حد نسبتا متوسط می تونی قرار بگیری. اگر هم شانس بیاری یا پشت کار و اراده داشته باشی بعد از 6 ماه تا سه سال به شکل معمول باید بتونی جای خودت رو پیدا کنی و گلیم خودت رو بیرون بکشی.
از نظر روحی بدترین حالت بی تصمیمی و افسردگی و نارضایتی است که بسیاری از ایرانی ها بهش دچار می شند. افسوس وضعیت ایران شون و راحتی شون رو می خورند. یه دسته هم که همیشه و در همه حال ذاتا ناراضی به دنیا اومده اند و از دنیا می رند.
آخر از همه از دید کلی اگر نگاه کنی و اگر کتاب های رمان رو ورق بزنی می بینی که در اروپا و آمریکا سیر تاریخی زودتر طی شده. و خوشمون بیاد یا نه همیشه از نظر تاریخی از ما حداقل 200 سال جلوتر بوده اند.
من با تمام عشقی که به ایران دارم اگر شب رو در مترو هم بخوابم به ایران بر نخواهم گشت. حداقل در کشوری زندگی می کنم که آخرین مجازات اعدامش حدود 40 سال قبل اتفاق افتاده و برای جون شهروندانش ارزش قائله وجامعه به خاطر هر اشتباهی آدم رو به باد بزرگترین تنبیه ها نمی گیره.
من کانادارو خیلی دوست دارم اما این مربوط به روحیات و شرایط خودمه. بچه ای هم اگر داشته باشم امکان نداره در ایران بزرگش کنم چون استقلال و رشد بچه در کانادا به نظرم به تمام مطیع بودن بچه در ایران می ارزه. سعی میکنم ارزش هارو به بچه انتقال بدم اما اهل اعمال زور از طرف خودم و تحقیر و محدودیت و فشار از طرف جامعه نیستم.
ولی هر کسی دیدگاه خودش و ارزش ها و نظرات خودش رو داره و البته بسیار قابل احترامه. از طرف دیگه لزوما تمام حرف های من درست نیست. هر کسی از یه بعد نگاه می کنه. در ضمن من و تو ممکنه به یه شی نگاه کنیم و هر دو بگیم این زرده. من بگم چون این زرده من دوستش دارم و تو بگی چون زرده من بدم میاد. این دلیل بد بودن زرد یا بد بودن من یا بد بودن تو نمی شه. قسمتی از هر نظر به سلیقه شخصی و نه حتی منطق مربوط می شه.
خلاصه کلام که من کانادا رو دوست دارم. اما مامان من فرانسه رو دوست نداشت. در صورتی که من و بابام عاشق فرانسه بودیم. و من هیچ وقت از کول مامانم پایین نیامدم که چرا فرانسه زندگی نکرد که منی که عاشق زندگی خارج از کشور بودم مجبور شم مشقت بکشم تا زندگی ام رو منتقل کنم به خارج از کشور.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 30th, 2003
من الان یه سال و هشت ماهه که در کانادا زندگی می کنم و یه سال و پنج ماهه که در کانادا کار میکنم. درایران هم حدود پنج سال در جاهای مختلف شامل شرکت خصوصی, یه مغازه در میدون توپخونه, یه شرکت دولتی و دانشگاه کار کردم.
چون همیشه آدم کاری ای بودم حتی توی شرکت دولتی هم از 8:30 صبح تا 6 بعداز ظهر می موندم و عین احمق ها کار می کردم.
در کانادا هم از زمانی که اومدم سه هفته یه جا کالباس و پنیر فروختم و بعد هم کار خودم رو گرفتم و رفتم سرکار توی یه شرکت خیلی بزرگ.
وقتی اینجا شروع به کار کردم اول انتظار داشتم مردم خیلی خیلی خوب و ناز و گل گل باشند. از سوال کردن استقبال کنند و عاشق این باشن که به من و به همدیگه کمک کنند. بر خلاف انتظارم مردم اینجا هم درست مثل مردم ایران حسود هستند و خیلی هم دوست دارند از زیرکار در برند و اگر هم کاری خراب می شه گردن کس دیگه بندازند. اما چرا اینجا کار پیش می ره؟ دلایل متفاوت داره:
1) هیئت رئیسه شرکت می تونه هر چی دلش می خواد پول بخوره و بین بقیه هم قسمت کنه. اتفاقا فکر نکنم بدش هم بیاد.ولی اگر این کار رو بکنه چون که شرکت خودش باید پول خودش رو دربیاره شرکت ورشکست می شه و ارزش سهامش یهو میاد پایین و این هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شه.
2) آقا جیمی که رئیس بنده است در تیم ما می تونه بودجه ای که برای مثلا خرید دستگاه ها گذاشته اند رو خودش هلفی بخوره و خیلی هم دوست داره این کار رو بکنه اما در اونصورت باید سهم رئیس بالا دستی رو هم بده. رئیس های بالا دستی هم بدشون نمیاد اما.. اونوقت دستگاه های جدید رو نداریم, از تکنولوژی عقب می افتیم و در آمد شرکت یهو می افته پایین و به خاطر دو میلیون دلار ناقابل شرکت ورشکست می شه و آقا جیمی و همه روسای بالا دست خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شند.
3) منشی های روسا می تونند که با روسا روابط حسنه -چنانکه افتد و دانی- داشته باشند. رئیس هم بدش نمیاد اما اونوقت از روز بعد نه منشی دیگه منشی می شه و نه رئیس خیالش راحته که پس فردا چه آبروریزی ای براش بار بیاد. یا باید منشی رو عوض کنه که جیغ و داد منشی در میاد و آبروش می ره و تازه نفر بعدی که بیاد به کارهای شرکت وارد نیست و روز از نو روزی از نو. منشی هم ترجیح می ده که کارش رو حفظ کنه و به خاطر یه سانفرانسیسکوی ناقابل موقعیت و کارش رو به خطر نندازه. بنابراین منشی ها همه بسیار با شخصیت و عاقل و معقول و به معنای کلمه خانم و موقر هستند و رئیس هم سرش به کار خودشه تا نکنه هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره بشه.
4) اگر پروژه ای شروع بشه و بودجه بهش اختصاص پیدا کنه همه خیلی خوششون میاد که همون ماه اول تمام بودجه پروژه رو بخورند و پاشون رو هم بندازند رو پاشون و بهانه بتراشند که این پروژه اصلا انجام شدنی نبود. و اصلا چه کشکی چه پشمی. اما اونوقت رئیس بالادستی پدرشون رو در میاره چون که زمان و بودجه به این کار اختصاص داده بوده و شرکت ورشکست می شه و هیئت رئیسه خدای نکرده بدبخت و بیچاره می شه.
خلاصه که جونم واسه تون بگه که اینجا آدم ها همون آدم های ایران هستند فقط سیستم کار و شرکت داری یه کم متفاوته.
به نظر من هم اصل و اساس برمی گرده به این که می شه هر کسی رو زیر سوال برد. کسی نماینده خداوند گار عالم در کانادا نیست. صد الحمدلله که خداوند گار عالم برای این یک تکه خاکش نماینده ای رو قرار نداده که همه کارها رو به هم بریزه و خراب و خوروب کنه. می تونی یقه هر کس رو بگیری و حساب بکشی.پدرش رو هم بسوزونی. نمی گم صد در صد. اینجا هم بخور و بخور هست. اینجا هم ممکنه سرکسی رو زیر آب کنند. اینجا هم مافیای قدرت و همه پدرسوخته بازی دیگه وجود داره. اما دقیقا به دلیل همین سیستم حساب رسی و قضاوت اگر در ایران مشکل نود در صد وجود داره اینجا مشکل سی درصد است.
اینها نظرمن بود البته. ممکنه- و حتما-بقیه نظر کمابیش متفاوتی داشته باشند.
فقط مرده شور این “امنیت شغلی” اینجا رو ببره که شرکت بعد از یه روز یا صدسال که جون کندی و بالای شرکت و پیشرفتش (البته باز هم برای این بوده که کار خودت رو ازدست ندی ها) جوونی گذاشتی , عین مردهای قدیم صاف میاد و بهت می گه که خانم جون یا آقای عزیز ما دیگه شما رو احتیاج نداریم. خوش گلدی.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 20th, 2002
ما جنس مذکر رو دوست داریم. در تمام طول تاریخ از تمام ستم های جنس مذکر به خود جنس مذکر پناه آوردیم و از جنس مذکر کمک خاستیم. بعضی ها انسان بودند و زن رو هم انسان تلقی می کردند, ولی متاسفانه نه همه .
با این وجود به جنس مذکر تولد بخشیدیم, با شادیش شاد شدیم و با گریه اش گریستیم,در خانواده هنگام تولد بخشیدن به همجنس خود مورد تحقیر و پرسش و راندگی واقع شدیم و از تولد بخشیدن به جنس مذکر افتخار کردیم. از شیره جان خود سیرابش کردیم,از زندگی خود گذشتیم و زندگی اش را ساختیم, قرن ها در اندرونی چشم انتظار آمدنش نشستیم,بالا رفت پله شدیم,روی امیال خود سرپوش گذاشتیم تا امیال او را رضایت بخشیم, به دست هایی که حتی گاه برای کوبیدن ما بالا رفت بوسه زدیم,توسط او کوبیده شدیم,بالا رفتنش را دیدیم و گاه که خاستیم بالا برویم با مخالفتش روبرو شدیم , به توانایی هایش ایمان آوردیم و توانایی های ما را زیر سوال برد, غیرتش را به جان پذیرفتیم و حسادت ما را به قیمت نابودی احساس و وجودوزندگی ما گناه دانست. استقلال خود را فدای استقلال و حکومت و اقتدارش کردیم و وابستگی ما را گناه ما و حربه ای علیه ما دانست,آزادی خود را فدای شهوت پرستی اش کردیم و به جای زنجیر زدن و مهار شهوت پرستی اش , آزادی خود را فدا کردیم. گناه رانده شدن اش از بهشت را برای کل تاریخ به دوش کشیدیم…
و حالا… پدرها,برادرها, شوهرها,پسرها و دوستان عزیز تر از جان ما! دوستتان داریم. همین جا می پرسم, خانم های خواننده کدام یکی از شما به برادرش, پدرش,شوهرش,پسرش, و دوستش عشق نمی ورزد؟ اما ما هم سهم خود را از زیبایی های مورد عشق واقع شدن نه وسیله ارضای شهوت و اهدای خدمت بودن,برخورداری از زندگی با همه آنچه به بشر اهدا کرده, مورد خوشامد خانواده بودن به هنگام تولد,در بیرونی زندگی کردن,بالا رفتن و پله داشتن, توانا تلقی شدن,حسادت و غیرت داشتن, مستقل بودن, حاکم و مقتدر بودن,آزاد بودن و مورد هجوم واقع نشدن و حداقل قدردانی به خاطر تمام آنچه که فدا کردیم, می خاهیم.
شما هم به عنوان انسانی مانند ما با درک از خاسته ها و تمام احساسات بالا که هر انسانی تجربه شان کرده, به عنوان معشوق های ما و به عنوان بسیار خوش بینانه دوستان نادان ما در طول تاریخ, حال زیبایی های وجود خود را به ما نشان دهید و دخترها,خاهر ها,همسرها, مادر ها و دوستان خود را یاری کنید.
دوستتون دارم,خوش بگذره,به امید دیدار