من همیشه به شقایق هایی فکر می کنم
که هرگز در این خاک شکوفا نخواهند شد
و من همیشه در انتهای باغچه ها
پژمرده، پژمرده، پژمرده می شوم
تبسمي كرد. مرد متعجب نگاه كرد: به چي مي خندي؟
-من هميشه خوشحالم. هميشه مي خندم.
-از دفعه ي آخر كه ديدمت يه كم چاقتر شدي.
– !!
– هر جوري كه مي شي باز هم خوشگلي.
باز تبسم كرد.
– بدنت چقدر نرمه.
-(تبسم) مال بقيه اينطوري نيست؟
مرد خواست جواب بدهد كه متوجه نكته شد. شرمگينانه خنديد: خيلي بانمكي. شيطون. آره. راستش رو بخواي از بقيه نرم تري.
اين بار خنديد. با لذت خنديد.پيش از آن داشت عصبي مي شد. از اين كه پوچ بشنود عصبي مي شد. حالا تازه داشت لذت مي برد.
مرد متعجب نگاهش كرد: به چي مي خندي؟
-هيچي. دليل خاصي نداره.
-خيلي قشنگ مي خندي. مي دونستي دلم واسه ي خنده هات چقدر تنگ شده؟
نمي دانست. و نمي دانست, كدام يك ابله تر است.
.
.
.
سيگاري آتش زد, شرابش را مزمزه كرد, به ندانسته ها فكر مي كرد, و به تمام كلمات شيريني كه هرگز باور نخواهند شد.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
يه جورايي دارم شيرجه مي زنم به عمق زندگي. فقط اگه زندگي به اون عمقي كه فكر مي كردم نباشه ملاجم داغون مي شه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
رفته ام يه بليز خريده ام ۱۷ دلار. با خيال راحت اين زمستون بپوشمش و آخر زمستون بندازمش دور. اومدم بشورمش مي بينم نوشته بايد بديش خشكشويي!!! دو بار خشكشويي رفتنش پول خود بليز رو در مياره!!!
انداختمش توي ماشين و بعد هم توي خشك كن. هيچي اش هم نشده فعلا.
آخه كدوم مخي بليز ۱۷ دلاري مي فرسته توي بازار كه به خشكشويي احتياج داشته باشه.
—————————-
دخترك نگاه كرد. حرف زده بود, يكساعت تمام حرف زده بود. مي دانست. وقتش تمام شده بود. پول را داد به پسر. نوبت پسر بود. كاري را كه يك ساعت تمام منتظرش بود شروع كرد. حالا پسرك هم يك ساعت تمام كارش را كرده بود. كارش تمام شده بود. پسرك نگاه كرد. دست كرد توي جيب شلوارش. پول را در آورد و داد به دخترك.
دخترك پول را در چاك سينه اش گذاشت.خداحافظي كردند تا بار ديگر كه همديگر را ببينند دخترك حرف هايش را بزند, و پسرك كارش را بكند.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
تازگي ها خيلي ياد “عبدالقادر بغدادي” مي افتم. عجب اثري آفريده ايرج پزشكزاد و عجب بازي اي كرده پرويز صياد.
اگه كسي توي زندگي ات پيدا بشه كه با حقيقت روبروت كنه, حقيقتي كه قرار بوده ۵ سال يا ۱۰ سال يا صد سال بعد ببيني اش, اگه خود فرانكشتن هم باشه, به چشمت زيباترين آدم دنيا مياد.
منجي, قهرمان.
مديونت مي كنه به خودش, براي تمام عمر.
————————-
نماينده ي مردم تبريز فرموده است اگر 10 نفر از زنان خياباني اعدام شوند, ديگر زن خياباني نخواهيم داشت.
دو تا سوال, اولا آيا راست راستي بعد از اعدام ده تا زن خياباني ديگه زن خياباني نخواهيم داشت؟ طبق چه معياري؟ كاش مي شد به ساير چيزها هم تعميمش داد. مثلا كاش مي شد گفت بعد از اعدام ده تا بي شعور ديگه بي شعور نخواهيم داشت. ثانيا مگه وجود زن خياباني به ضرر جامعه است؟
بابا…زن خياباني هميشه در طي تاريخ و در تمام جوامع وجود داشته. پس حتما كاربرد داره. بعد هم اونقدري كه زن خياباني در سلامت جامعه نقش بازي مي كنه نمايندگان مجلس در سلامت جامعه نقش ندارند.
مگه مي شه زن خياباني نداشت؟ اصلا مگه مي خواهيم زن خياباني نداشته باشيم؟
فقط بايد به شكل كنترل شده و بهداشتي باشه. در ثاني بايد حقوقشون رعايت بشه. بايد فرهنگش رو داشته باشيم. بابا…ارتباط جنسي لازمه. اجتناب ناپذيره. ناسلامتي سالميم. نميشه هم اول بسم الله رفت و ازدواج كرد و بعد رابطه ي جسمي برقرار كرد. نمي شه هم همه اش خود ارضايي كرد, نمي شه هم هر لحظه كه دلت خواست يه كسي رو با تمام شرايط دم دستت داشته باشي.
دختر و پسر هر دو نياز دارند. آدم ها نياز دارند. كشت و كشتار نداره ديگه.
به…بابا من رو بگو دارم واسه كي حرف مي زنم. نماينده ي مردم تبريز…اون هم حرفي كه بحث دو نفر و دو شب نيست.
نماينده جان, لب كلام: اگه موضوع به همين راحتي بود تا حالا هزار بار حل و فصل شده بود از بدو تاريخ بشريت تا كنون. ديواري كوتاهتر از ديوار اين بدبخت ها و بيچاره اي بي دفاع تر از اينها در مملكت سراسر اسلامي مون پيدا نكردي قربون؟
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار.
فهميدن درد به همراه مي آره.
دونستن دردناكه, و درك كردن سخت تر.
اگه توانايي تحمل فهميدن رو داري, سراغ فهميدن برو. وگرنه…باري سنگين تر از تحمل ات بر ندار.
——————
“درخت معرفت نيك و بد” كه ادم و حوا ازش خوردند و از بهشت رانده شدند اينجا مفهوم پيدا مي كنه.
تفاوت انسان و حيوان در فهميدن هست و در معرفت. تعريف پذير نيست, در عين حال كه مشهودترين تعريف روزگاره.
اگه مي خواي درد نكشي هرگز سعي نكن بفهمي و بدوني. هرگز…
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
طلسم شکست…باور می کنی؟ طلسم شکست. نمی دونم چطوری.
انگار خود به خود, توی یه اتفاق, با یه کلید ساده سیب مسموم رو پوپ..تف کرده باشم بیرون و بیدار شده باشم. نمی دونم کی و با بوسه ی کدوم شاهزاده یا شاهزاده ها.
عجب خوابی بود.
حالا که فکرش رو می کنم می بینم خستگی هام در رفته. یه جور دیگه خوابیدم و حالا یه جور دیگه از خواب بیدار شدم. مثل یه جور تسلسل, یا یه تولد دوباره.
اما مهم اینه که دوران اسارت تمام شد. تمام تمام..
حالت یه زندانی رو دارم که دوره ی محکومیت اش تمام شده و در های زندان رو به روش باز کردند و می تونه آسمون آبی و خورشید زرد زرد رو ببینه بدون این که چشمش به میله ها بیفته.
ملاقاتی های من کی باورشون می شه حکمی که فکر می کردم زندان ابده به این سرعت تمام بشه. کسی فهمید چی شد؟ چطور شد؟
و..به نظرم زندانبان بیچاره هم نفس راحتی کشید.
و حالا داد می زنه زندانی بعدی لطفا…
عجب…وقتی فکر می کنم…زندانبان از زندانی بدبخت تره. زندانی محکومیت رو می کشه, تموم می شه و خلاص…زندانبان بیچاره ولی عمری رو اونجا با تمام زندانی ها یکی بعد از دیگری سپری می کنه.
زندانبان به اندازه ی دوره ی محکومیت تمام زندانی ها زندانی می مونه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست:
بله…بفرمایید..می گن تاثیر داستان و نوشته های دیگران روی نوشته های آدم مشهوده. ایناهانش..اگه یه تک پا از اعصابتون بگذرین و اون لینک پایین رو که این سرش توی وبلاگ منه و اون سرش می خوره به داستان مخملباف باز کنین و بخونین می بینین تشبیهات و کنایه های بالا تحت تاثیر چی درست شدند.
اينجا زندگي خيلي قشنگه. خيلي راحت تر از كشورهاي ديگه مي شه زندگي كرد. گاهي وقت ها فكر مي كنم كاش, كاش مي شد همه ي آدم ها مي تونستند شرايط اجتماعي نسبتا يكسان داشته باشند. مهم ترين چيز اينه كه نيازهاي ابتدايي زندگي خواهي نخواهي بر آورده مي شه و تنها چيزي كه بايد بهش فكر كني بهبود بخشيدن زندگيه.
درد ها هم اينجا گاهي وقت ها درد هايي از نوع بي درديه.
گاهي وقت ها احساس عذاب وجدان مي كنم. گاهي هم فكر مي كنم اگه از تمام امكانات و تمام لحظه هاي زندگيم استفاده نكنم گناه كبيره كرده ام.
————————-
زندگي من اينجا در سه قسمت اصلي خلاصه مي شه:
هشت ساعت كار كه پول در بيارم, هشت ساعت كه استراحت كنم. و اين شونزده ساعت در اصل در خدمت هشت ساعت ديگه است كه مي خوام زندگي كنم. براي خودم…اونطور كه خودم لذت مي برم.
واقعا در تمام مدت عمرم به اندازه ي الان خوشحال و راضي و خوشبخت نبوده ام.
حالا مي خوام يه مرد رندي بكنم. مي خوام اون هشت ساعت كار رو هم بندازم گردن گل آقا اگه خدا بخواد, و اون هشت ساعت زندگي رو برسونم به شونزده ساعت!!!!
اينجوري مي شم يه كت بالوي جنس خراب كلك و رئاليست…كه يه كمي هم ابله قاطي اش داره.
يه راه ديگه هم داره البته. مي شه كه يه جوري حركت كنم كه اون هشت ساعت كاري رو هم بندازم سر هشت ساعت زندگي. مثلا برم سراغ كار تئاتر, يا كار زبان, يا كار رقص و آواز, …و از اين راه ها پول در بيارم.
اونجوري مي شه كتبالوي خوشحال باوجدان و گل و ايده آليست ..كه يه كمي هم خل و چل قاطي اش داره.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
عرض شود به خدمت همگي كه هر لحظه يه شروعه. فكرش رو كه مي كني مي بيني كه هر لحظه يه جايي ايستادي كه يا ازش راضي هستي يا نيستي. غير از اين دوحالت نيست. هر لحظه هم دلت مي خواد در زمان آينده تر از اون لحظه, يه جايي باشي.
خوب ديگه. تموم شد. جايي كه هستي رو نگاه مي كني, جايي رو هم كه مي خواي باشي رو نگاه مي كني. راه رو انتخاب مي كني شروع مي كني به حركت.
جاهايي كه نشه بهشون رسيد اينقدر محدودن كه ارزش فكر كردن هم ندارن. آهان, يه موضوع ديگه راستي. حتي اگه آخر سر به اون جا هم نرسي, حداقل شاد و خنداني كه حركت رو شروع كردي ديگه.
اصلا اصل و اساس كار حركت است. تا جايي كه من ديده ام و تجربه كرده ام وقتي به مقصد مي رسي از حس بودن ات در مقصد اينقدري لذت نمي بري كه از اون حركته. تازه حس لذت رسيدن به اون مقصد گذراست. لذت حركت ادامه داره. بعدش هم حافظه ي آدم كوتاه مدته به نظرم. مال من كه اينطوريه. هم رسيدن ها رو بعد از يه مدت يادم مي ره, هم نرسيدن ها رو. ولي حركت از ياد آدم نمي ره. چون اصلا تموم نمي شه.
بقيه اش رو هم ول كنين. فقط نوشتم چون دلم مي خواست وقت تلف كنم و آپديت كنم.
همين ديگه. ببخشيد, مجبورم حركت كنم. بايد برم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
خبري مي شه…خبري نمي شه…خبري مي شه…خبري نمي شه…
به نظرم چيزي احمقانه تر از دلشوره نيست. تنها چيزيه كه اصلا و ابدا به هيچ چيزي كمك نمي كنه فقط آدم رو خل مي كنه!!!!!
————————————
مامانم هميشه ميگفت :زرنگي زياد جوونمرگي مياره. پر بيراه نمي گفت به نظرم.
————————————-
اون پروژه با مارك و استيو رو كه معرف حضورتون هست, من كلي معنوياتم رو به خاطرش زير پا گذاشتم, حالا آقا جيمي مي گه ما اصلا و ابدا اينقدر نمي خوايم وارد جزييات شيم. با تف و اب دهن بچسبونين اش به هم!!! يعني دقيقا اين رو كه نگفت, ولي خوب معني اش همين بود.
————————————-
واه….پناه بر خدا, مردم چقدر سر صبرند. سر درد گرفتم.
————————————–
به به…يكي پيدا شده كه بهم سلام نمي كنه, جواب سلام ام رو هم نمي ده.بله؟…خير..شما نيستين. اون اصلا وبلاگ نمي خونه. يعني سواد فارسي اش به وبلاگ خوني نمي رسه.
————————————–
مارتين راست راستي داره مي درخشه. اين هفته شنبه عروسيشه. به سلامتي و ميمنت انشالله. آخرش هم بخش جالب اعترافات مارتين رو در زندگيم از دست دادم. فكر نكنم به اين راحتي دوباره چنين موقعيتي پيدا كنم.
—————————————-
ولم كنين تا فردا صبح اراجيف سر هم مي كنم جاي كار كردن. حواسم بدجور پرته. يكي رو مي خوام من رو متمركز كنه روي كارم لطفا.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار