رنگارنگ 18

Posted by کت بالو on September 22nd, 2004

زمانهایی هست که آدم اینقدر خوشبخته که دلش می گیره..به خاطر تمام کسانی که نمی تونن یا نمی خوان خوشبختی رو مزمزه کنن.
نکنه خوشبختی میزان محدودی توی دنیا داره, و وقتی یه عده سهم خیلی زیادی ازش بگیرند از سهم بقیه کم بیاد.
———————

همیشه بهت فکر می کنم, مست که هستم بیشتر.
———————-

عکسم رو در حال رقص بالای صحنه با یه خواننده گرفته بودم و فرستاده بودم ایران. بابام با کلی افتخار عکسم رو به مامان بزرگم نشون داده و گفته “خانم, ببینین چه بچه هایی تربیت کرده ام.”
مامان بزرگ حاضر جوابم هم گفته: “آره دیگه. می بینم. دستت درد نکنه. توی جمهوری اسلامی یه دختر رقاص تربیت کردی, یه پسر مطرب!!!”

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

تصحيح- تعصب نژادي

Posted by کت بالو on September 21st, 2004

بدينوسيله تصحيح مي شود, ليديز اند جنتلمن :

Later better than never نيست و Better late, than never است.

خدا عمرتون بده كه قبل از اين كه من اين اشتباه رو پيش اين انگليسي زبان هاي نديد بديد بكنم تصحيح ام كردين.
————————-

ليما خانوم لبناني الاصل كلي خوشحاله. شوهرش دوبي يه كار پر در آمد گرفته. ليما خانوم تپل و بامزه هم كه همين چند وقت پيش ها پسرش يك ساله شد, داره فردا از شركت خداحافظي مي كنه و پرواز مي كنه به سمت دوبي. كلي خوشحال و خندانه. اولا كه تا يكي دو سالي مي مونه پيش عمر (اسم پسرش عمره), و بعد از دو سال مي ره سر كار. دوم اين كه مامانش مي تونه با يه ساعت پرواز بياد پيشش. سوم اين كه در آمد شوهرش اونجا به تنهايي از درامد خودش و شوهرش دوتايي اينجا بيشتره. خلاصه كه كم مونده بود وسط شركت بشكن بزنه.

خيلي صورت بامزه و نازي داره. اميدوارم هميشه خوشحال و شاد و موفق باشه. فقط..اون ليما خانومي كه من ديدم, كه تا ماه نهم هم روزي هفت هشت ده ساعت كار مي كرد و بعد هم دوباره بدو بدو بچه رو فرستاد مهد كودك و بي بي سيتر و دويد سر كار, شك دارم بتونه دو سال تموم توي خونه بند بشه.

صرفنظر از اين كه موقعيت جور بشه يا نشه, نمي دونم من يكي چرا هيچ وقت نمي تونم خودم رو راضي كنم كه توي كشور عربي زندگي كنم. اين هم از همون يه دندگي هاي منه و از همون تعصب هايي كه هميشه گل آقا سرش باهام بحث داره. هميشه و هميشه عرب ها رو يه سر و گردن پايين تر از خودمون مي بينم و اصلا حاضر نيستم آدم كامل حسابشون كنم. يه چيزي بين آدم و بربر مي بينمشون. به نظرم خيلي شعور رشد يافته اي ندارند. از نظر اجتماعي و شعور و تمدن حسابي عقب اند و فكر هم نكنم حالا حالاها اميدي به رشدشون باشه.

بيا..حالا هي داد بزنم تعصب نژادي بده, اخ ه, بني آدم اعضاي يكديگرند. سفيد و سياه و سبز و زرد همه يكي هستند. خير..بنده بالا برم پايين بيام, آبم با اين نژاد عرب سامي بربر توي يه جوب نمي ره كه نمي ره. منطق بردار هم نيست. اعتقاد به حقوق بشر بنده به اينجا كه مي رسه ته مي كشه. شايد واسه اين كه در بشر بودن اعراب شك دارم!!!!!!!
بامزه ترش اينه كه اينجور كه بوش مياد, فعلا اونها هم همين حس رو نسبت به ما دارند و خودشون رو يه سر و گردن بالا تر مي دونند.

و..فكر مي كنم تا جايي كه خبر دارم طي تاريخ هميشه ما از اعراب شكست خورديم, نه؟ از ۱۴۰۰ سال پيش,گاسم قبل ترش بگير تا همين الان. گرچه كه درست نمي دونم و تاريخش رو نخوندم. به هر حال تعصب تعصبه. كور و بي منطق.

هميشه فكرش و كه مي كنم عصباني مي شم. عرب ها, با اون دماغ قزميتشون, با اون فرهنگ گنديده شون, و با اون ريخت قناسشون…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

امروز">امروز

Posted by کت بالو on September 20th, 2004

یه ضرب المثل هست که می گه:
later better than never.

یه کمی دیر جنبیدم. ولی بالاخره جنبیدم.
در حمایت از این حرکت اسم وبلاگ برای یک روز به ” امروز” تغییر کرد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

نقش ناتمام-نسیان

Posted by کت بالو on September 18th, 2004

یک نقش ناتمام ام
اثر باسمه ای یک نقشبند
که در اوقات بیکاری
تصویرم کرده است

نقشبند رفته است
و من
برای همیشه
یک باسمه ای ناتمام باقی مانده ام

بر باعث و باني اش لعنت.

Posted by کت بالو on September 16th, 2004

خودت رو بكشي, بالا بري , پايين بيايي, توي استدلال و فلسفه و دانش و هوش بشي خود سقراط, حتي بهتر از سقراط, گاهي وقت ها جلوي بعضي ها, و فقط همون بعضي ها, گند ميزني به فلسفه اي به سادگي دو دو تا چهار تا.

مي شه آدم به خودش دلداري بده كه ايراد از اون سري آدم هاست, نه از خود آدم.
مي توني هم اگه شدني بود, به اون سري آدم ها كه رسيدي دهنت رو ببندي و ترجيح بدي ساكت و صامت بشيني و هيچ كاري نكني. چون مي دوني كه تكون خوردن همانا و بور و خيط شدن -به طور اتوماتيك و خودبخود- همانا. اظهار نظر كه ديگه جاي خود داره. حتي اگه موضوع به سادگي سياه بودن شب و سفيد بودن روز باشه اشتباه عظيمي مي كني يا اين كه خداوند كل افرينش رو يهو چپرو مي كنه!!!

به بعضي ها هم كه مي رسي به نظرت مياد حتي اگه مجسمه ي بلاهت هم باشي, تبديل مي شي به انيشتين عزيز و مي توني به سادگي در مورد نظريه ي نسبيت و چهار بعدي بودن كهكشان و سياهچاله ها نظرات معتبر بدي.

خلاصه كه بد وضعيه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پرواز ابري

Posted by کت بالو on September 15th, 2004

مي شه
با بال هاي تو
با بال هاي من
دوباره رفت تا بالاي ابرا
چرخيد و چرخيد
تا ته سرگيجه
سرگيجه هاي ابلهانه ي عاشقي
زودگذر, بي امتداد

يادم باشه قبل از پرواز عاشقي
يه تشك ابري واقعي
پهن كنم روي زمين واقعيت ها
موقع سقوط, از ارتفاع ابر رويا
تشك ابري
روي زمين واقعيت ها
واسه ي حفظ استخونهامون
حتما به كار مياد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميدديدار

والس خداحافظي, پسر آقا جيمي

Posted by کت بالو on September 11th, 2004

مي گم اين “ميلان كوندرا” خيلي باحاله, نگين نه.
بفرمايين, اين تكه ي “والس خداحافظي” رو ببنين:
“يك مسيحي چطور وجود خدا را باور دارد, او نيز آنطور به بيوفايي شوهرش باور داشت. منتهي باور مسيحي به خدا اين اطمينان مطلق را با خود دارد كه هيج وقت خدا را نخواهد ديد. از انديشه ي اين كه امروز شوهرش را با زن بيگانه اي خواهد ديد همان وحشتي را احساس مي كرد كه مسيحي اي كه خدا به او تلفن كند و بگويد ناهار پيش او خواهد آمد.”

اصلا ايده ي اين كه خدا به آدم تلفن كنه و بگه ناهار مي خواد بياد ديدن آدم از كجا به ذهن ميلان كوندرا رسيده, حيرونم.

حالا اينجاي داستان من يه مشكل دارم. راستش صرفنظر از باور داشتن يا باور نداشتن به خيانت طرف مقابل يا وجود و عدم خدا, من در هيچ كدوم از اين دو وضعيت حس بدي نخواهم داشت.
به نظرم يه جايي توي پيچ و مهره ي احساسات من يه چيزي قرو قاطي شده. يه كمي با آدميزاد فرق دارم, يا درصد زيادي از آدميزادها با من فرق دارند.

از همه ي اينها گذشته عجب مثال جالبي بود. در عين حال كه خيلي چيزها در اين دو وضعيت متفاوتند ولي تنها حس مشترك اين دو وضعيت همون دلهره است, از روبرو شدن با چيزي كه باورش داري ولي غريبه. يه جورايي مثل حس مردن مي مونه. هر جانداري باورش داره ولي اغلب باعث حس دلهره مي شه وقتي آدم بهش نزديك بشه!!!!
شايد تولد هم همين بوده. دلهره و اين حرفها.

راستي..گفتم تولد..امروز فهميدم روز تولد پسر آقا جيمي با روز تولد شناسنامه اي من يكي است!!!! اصلا صدام هم در نيومد كه تولد واقعي ام يه روز ديگه است. يه جورايي امتيازه ديگه. هان؟‌ روز تولدت با روز تولد پسر رييس ات يكي باشه. رييس يه جورايي بيشتر هوات رو داره..يا نه, اشتباه مي كنم؟

بي خيال بابا. فقط تصادف جالبي بود.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

از ماست كه بر ماست

Posted by کت بالو on September 8th, 2004

منتظر نتيجه ي يكي از تست ها بودم, روي گويا مطلب زير رو خوندم:

وقتى سازمان ملى جوانان آن جشنواره
مبتذل را که تصاوير زننده و اختلاط پسر و دختر، شگفتى همه را برمىانگيزد،
برگزار مىکند و برگزارکننده آن باافتخار مىگويد که الگوى برتر رادر فرهنگ
نسل جوان ارايه مىکنيم ، اين تقصير متوليان جوان نيز هست .
وى برگزارى المپياد ورزشى پسران و دختران را که به نوشته اين ماهنامه
ميعادگاه شبانه براى جوانان در دانشگاه صنعتى اصفهان شده و يا ارايه مجوز
ارشاد به کنسرت موسيقى مبتذل و تبديل مجموعه تفريحى،ورزشى به نمايش زيبايى
اندام و کشف حجاب را نتيجه بىمسووليتى متوليان فرهنگى ذکر کرده است .
نويسنده اين مقاله ادامه مىدهد : کار دوره گردى در ترويج ابتذال به جايى
رسيده که حوزه هنرى وابسته به سازمان تبليغات اسلامى برخلاف وظايف اوليه
تبليغى خود کلاسهاى آموزش تنبک ، سنتور و گيتار داير کرده و اين مراکز را
پاتوق دختران و پسران بىتعهد و لمپن ها ساخته است .

اين هم لينكش. خواستم يه پست كوتاه بنويسم و فقط يه لينك بدم و بگم “برو بابا حوصله نداريم”, وبلاگم رو باز كردم كه آپديت كنم. اين اتفاق افتاد:

معمولا وقتي وبلاگم رو باز مي كنم يه نگاه به ليست آخرين كامنت ها مي كنم. مي بينم چندتا كامنت آشغالي كازينو و قرص هاي توانايي جنسي اومده. هر چقدرشون رو كه بتونم شانسي پاك مي كنم و بعد آپديت مي كنم.
اين دفعه هم شانسي يكي از نوشته هاي آرشيو باز شد و شروع كردم به پاكسازي كامنت ها. ديدم يه سري كامنت هاي عجيب اونجاست. نگاه كردم ديدم عنوان نوشته اينه: “مانتوي كوتاه دختران ايراني“, و..بفرماييد..اين نمونه ي كامنت هاست:
مفت ببيند وخودش را دار بزند . فرهنگ و ظرفيت استفاده هر چيزي را بايد داشت تا بتوان از آن استفاده كرد.
** براي امتحان شما يك دختر ايراني را سراغ داريد كه
مانتوي كوتاه ( بالاي زانو ) بپوشد و توانسته
باشد خودش را و عفتش را حفظ كرده باشد ؟

نكند بخودتان بگوئيد : فلاني چقدر قديمي فكر ميكند !

(ولله اولا كه من ربط منطقي بين عفت و مانتوي كوتاه پيدا نكردم. ثانيا اصولا عفت رو چي تعريف مي كنيم. ثالثا اگه دختري “عفتش رو حفظ نكنه” و جامعه -كه خودمون هستيم- مشكلي براش پيش نياره, چه مسئله اي ممكنه واسه ي خود دختر خانم پيش بياد؟)

كامنت بعدي:
دختر ايراني هرچي كه باشه يك دختر ايرانيه

(بر منكرش لعنت. خب حالا كه چي؟؟!! من كه كلي هم افتخار مي كنم كه دختر يا زن ايراني هستم. كلي هم به همه پز مي دم. خيلي متوجه اين كامنت نشدم).

و…
خلاصه كه جالب بود كه اين مطلب آرشيو شانسي باز شد.

من هم پست رو عوض مي كنم:

اين پست از “برو بابا حوصله نداريم”, تبديل مي شه به:
“با اين علما هنوز مردم
از رونق ملك نا اميدند؟”

شعر از زنده ياد ايرج ميرزاست.
(بر سردر كاروانسرايي…
)

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

کت بالو با والس خداحافظی

Posted by کت بالو on September 6th, 2004

عجب چیزهایی نوشته این میلان کوندرا توی کتاب “والس خداحافظی”. یه دور خونده امش و یه دور هم دارم دوباره خونی می کنم.
بار قبل که این کتاب رو دست گرفتم حدود 6 سال پیش بود. تاسف می خورم که چرا دقیق نخوندمش و چرا باور نکردم که این آقای کوندرا یه چیزایی سرش می شده. اگه این رو باور کرده بودم کلی راحت تر و شاید واقعی تر زندگی می کردم. ممکن هم هست که اون زمان هنوز برای من وقت فهمیدنش نرسیده بوده.

قشنگترین جملات این کتاب به نظرم اینها هستند:
“از راه به در کردن یک زن از دست نادان ترین آدم ها هم بر می اید. اما باید از سر باز کردنشان را هم بلد باشی.آدم کار کشته را اینجا می شود شناخت.”
و
ژاکوب به الگا می گه: “در دنیا یک نفر هم نیست که نتواند همنوعش را با خیال نسبتا اسوده پای مرگ بفرستد. من که کسی را سراغ ندارم. اگر روزی انسان ها از این نظر تغییری کنند, یکی از خصایص اصلی طبیعت انسانی را از دست می دهند.”
و جواب الگا بسیار قشنگتره:
“شما با یک تیر دو نشان می زنید. هم همه ی انسان ها را آدم کش می کنید و هم آدمکشی خود را نه یک جنایت بلکه خصوصیت ذاتی نوع انسان قلمداد می کنید.”

تنها ایرادی که به میلان کوندرا می گیرم اینه که به عقیده ی من زن ها رو بسیار احمق تصور و تصویر کرده. از بین سه صفت احساساتی بودن, منطقی بودن و احمق بودن, سومی رو از دوتای دیگه قوی تر دونسته.

به اعتقاد من میلان کوندرا و ایرج پزشکزاد احتمالا جاذبه ی جنسی کمی داشته اند و به همین دلیله که جفتشون حسابی بانوان محترم رو ابله تر و بازیچه تر از اونچه که من می بینم تصویر کرده اند. شاید هم این استنباط منه و با دید متعصب خودم نگاه می کنم.

به هر حال که بدجوری با “والس خداحافظی” درگیر هستم. منتظر نقد های بعدی باشید.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار

مشق زندگی

Posted by کت بالو on September 5th, 2004

توی این دنیای وامونده نقطه ی ضعف اگه به آدم ها نشون بدی, اینقدر از همون نقطه ی ضعف بهت حمله می کنند که زار و نزار بشی و زندگی ات رو از دست بدی.
نقطه ی ضعفی اگه داری باید بپوشونی. ادم ها نامحرمند. خیلی نامحرم تر از اونی که چشم ها و دست هاشون نشون می دن.
باید یه سپر همراهت باشه, یه زره تنت, یه کلاهخود به سرت. دیده نباید بشی.
باید هر روز صبح و ظهر و شب ورزش رزمی کنی که قوی بشی, اگه نه واسه ی حمله, لااقل واسه ی دفاع باید قوی باشی.
زمین که خوردی نه کسی دستت رو می گیره, نه کسی غمت رو می خوره. روی زمین خورده ات, جشن سربلندی سرپا بودن خودشون رو می گیرند. حتی اگه روزی دستشون رو گرفته بوده باشی وخودت از زمین بلندشون کرده باشی.

تو, تویی که اول راه توی کوله ات فقط یه کودک گذاشتی, هر چند باهوش و فراست, اما کودک, با صداقتی به اندازه ی دنیا, با دلی به بزرگی آسمون, به هوش باش که اگه تنها سلاحت, هوش و فراستت رو به کار نگیری, له ات می کنند وغمشان نیست. همت داشته باش, فراست, کیاست, ..و صداقت و دلت رو زینت اش کن. که اونوقت عاشقی هات ارزشمند میشه. اونوقت عاشقی هات نه از سر ناتوانی, که از سر قدرت است و می تونی واسه ی تمام معشوق هات بهترین عاشق دنیا باشی.اونوقت عاشقی ات به درد می خوره.
اونروز اگه زمین خوردی, اگه زیر پا موندی و حریف ریشخندت کرد, می دونی که می تونستی, می تونستی تمام حریف ها رو زیر پا بیاری, ولی از جوونمردیه که به عشق دیدن برق پیروزی توی چشم های تمام حریفهایی که دوستشون داشتی, زمین خوردی. اونروزه که شکست ات, و پیروزی ات, قابل احترامه و اصلا دیگه تفاوتی نمی کنند. اون روزه که اینقدر توانا هستی که خودت تصمیم بگیری, پیروزی به حریف رو می خوای, یا شکست رو. و..اون روز,در هر صورت برنده تو هستی.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار