Posted by کت بالو on August 30th, 2004
یه چیزی اینجا می گن, خیلی اوقات مصداق داره. می گند (ببخشید) وقتی دارند بهت تجاوز می کنند و کاری هم ازت ساخته نیست, لااقل تا جایی که می تونی لذت ببر!!!
حالا مصداق این نوشته ی شبح عزیزه در مورد وضعیت فعلی ایران:
” اکنون ايران يکی از ناامنترين کشورهای جهان است. بحران تمام نهادها را فراگرفته است. بحران سياسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی.. زلزلهیی 6 ريشتری در تهران ميليونها کشته برجاخواهد گذاشت، هر لحظه ممکن است، جنگ در بگيرد، فساد اداری، از هم پاشيدهگی بنيادهای خانوادهگی، ميليونها جوان سردرگم و بیآينده، شکاف طبقاتی به بدترين شکل ممکن حضور دارد، دستگاه قضایی به غايت ارتجاعی و سرکوبگر است، بیعدالتی قضایی، اقتصادی، سياسی و اجتماعی بیداد میکند… اگر کسی بگويد تا چند ماه آينده رژيم فرومیپاشد پر بیراه نمیگويد… با اينحال وقتی به اين مردم شاد و خندان نگاه میکنم. گويی در سويس زندهگی میکنند! مثل اين میماند که همهی ما روی بشکهی باروتی نشسته باشيم و با چشمان خود ببينيم که فيتلهی آن دارد با شتاب میسوزد و جلو میآيد اما تصميم گرفته باشيم آخرين لحظات عمر خود را در شادی و بیخيالی سپری کنيم همان خلسهیی که مهرجویی در مهمان مامان از آن حرف میزند. خلسهی قبل از مرگ…”
اگه این کار رو نکنیم چه کنیم؟
——————————————
بعد هم, آلوچه خانوم گل, راست می گی, بدجوری رودست خوردیم. سارافون سرمه ای با دو تا گیلاس درشت, به بزرگ شدن نمی ارزید. دوستم, بعد از این همه مدت هنوز هم به قول شازده کوچولوی خودمون “گفتگو نداری”.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 29th, 2004
می شه لطفا من رو هم اعدام کنید؟
این چیزها رو که می بینم و می شنوم یه جورایی درد می گیرم. تنها راه توصیفش همینه. درد می گیرم.
زنای غیر محصنه..5 بار یا 5000 بار یا هر چی..مجازات اعدام!!! دختر 22 ساله. قاضی شرع!! جامعه…سیاه, مریض, بیرحم, ظالم, فاضلاب, گنداب, زشت, کریه…
چند نفر از کسانی که پای اون چوبه ی دار بودن زنای غیر محصنه مرتکب نشده بودند؟ چند نفر؟ چند نفر از کسانی که پای چوبه ی دار تماشا می کردند در آرزوی زنای غیر محصنه نبودند؟
چنانچه عیسی گفت:
“کسی که هرگز گناهی مرتکب نشده, اولین سنگ رو پرتاب کنه”.
و…
فروغ حال من رو توصیف می کنه وقتی می گه:
من سردم است
من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد.
.
.
و این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمیست
که همچنان که ترا می بوسند
در ذهن خود طناب دار تو را می بافند.
سامان عزیز گفته: خيلی دلم ميخواد کسايی رو که آرزومند مرگ عاطفه بودند مجبور کنن فيلم مالنا رو ببينن.
متاسفم که باید این رو بگم ولی شاید خیلی هاشون فقط و فقط دید مردهایی رو دارند که به فکر تن مالنا بودند و انزال جنسی خودشون.و نیز زنهایی پر از امیال سرکوب شده و بنابراین در حسرت اونچه که هرگز امکانش براشون نبوده. فیلم چرا سامان عزیز وقتی واقعیت دوباره تکرار شده. عاطفه, عاطفه ها, مالنا های دیگر. و تکرار هر روزه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 28th, 2004
اينجا كانادا, صداي من رو از مونترال مي شنويد.
كلي جاي اين دوستمون رو خالي كرديم اينجا.
…….
حالا چي شده كه درمونترال دارم به اين جمله ي حسن كچل فكر مي كنم, حتما براي اينه كه از آقا جيمي و محصولات و پروژه هاي چهار چپ و راست راحت شده ام واسه ي دو روز:
چي شد كه تو ديو شدي؟ من اولش ميش بودم…
داستان جالبيه حسن كچل. حكايت هفت مرحله ي طريقت و..وصل و فنا (بقيه ي مراحل رو خيلي بلد نيستم), و شكستن نفس و وصل و اين حرف ها خلاصه. و مكالمه ي ديو با حسن كه از قسمت هاي مورد علاقه ي منه.
گاهي فكر مي كنم به اين كه راستي راستي همه چيز رو بندازم كنار و برم تارك دنيا بشم. گل آقا به طور جدي با اين موضوع مخالفه. مشكل من با خودم هميشه همينه. هيچ وقت حد ميانه ندارم. هميشه كاملا افراطي عمل مي كنم. و متاسفانه گاهي اوقات قابل پيش بيني نيستم. يهو مي بيني كاملا با آدم يك ماه قبل يا يك سال قبل فرق كرده ام.اگه همه ي آدم هاي دنيا مثل من افراطي و جهشي بودن اين منطق فازي بيچاره هر گز كشف نمي شد.
مطبوع ترين چيزي كه در هتل هست اينه كه صبح كه بيدار مي شي نبايد تخت رو جمع كني. كلا همه ي كارها رو ديگران برات مي كنند. زندگي دلپذيريه. فكر كنم به خاطر لوس بودن هميشگي منه كه تا ۲۵ يا ۲۶ سالگي كه ازدواج كردم كوچكترين كاري توي خونه نكرده بودم. حتي تختم رو هم مرتب نمي كردم. و گاهي وقت ها فرصت مي كنم به اصليت خودم برگردم.
اينجا خيلي قشنگه. داره كلي بهمون خوش مي گذره. ديشب تا ساعت ۲.۵ شب با گل آقا خيابون چرخي مي كرديم.
شايد پست بعدي رو از صومعه بنويسم. اگه بهم اجازه بدن كه از صومعه به اينترنت وصل بشم!!!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on August 26th, 2004
دارم کم کم به این نتیجه می رسم که احتمالا می تونم به راحتی دیکتاتور های بزرگ رو درک کنم!!! فکر کنم اگه یه زمانی قدرت به دست می آوردم شاید از جرج بوش و بن لادن و ملاعمر هم بدتر می شدم. می گین نه؟ اینجا رو بخونین. آخرین نتایجیه که بهش رسیدم. ایناهاش:
فرض کنین که یه میکروبی مثل میکروب طاعون داره پخش و پلا می شه توی همه ی دنیا, و می بینین که داره همه رو هم می گیره. بعد هم نابودی هست و انقراض نژاد بشر. خوب, چه می کنین؟ معلومه دیگه. اول هر موجود آلوده ای رو می اندازین دور یا می کشین, دوم این که هر کسی که کوچکترین نشونه ای از این آلودگی رو نشون بده می فرستینش اونجایی که عرب نی انداخت. همه هم بهتون حق می دن. اگه خیلی خیلی مهربون باشین سعی می کنین نازی نازی مبتلایان رو مداوا کنین در صورتی که از اول به بیهوده بودنش اعتقاد دارین و چندان هم مداوا رو جدی نمی گیرین.
حالا آماده ی یه فرض دیگه بشین.
فرض کنین که به من اثبات شده باشه یا احساس کنم که افرادی با طرز فکری خاص باعث نابودی نوع بشر می شن. قدرت هم داشته باشم. چه می کنم؟ معلومه دیگه. همه شون رو از خودم و کسانی که هنوز مبتلا نیستند دور نگه می دارم, می اندازمشون دور, شاید هم یه بمب اتم گنده خرجشون کنم و..بوم…اگه خیلی مهربون باشم یه حرکت فرهنگی رو شروع می کنم که از همون اول هم به بیهوده بودنش اطمینان دارم و حوصله اش رو هم ندارم!!! یکی دو میلیارد نفر کمتر, وقتی دنیا به کاممه چه اهمیت داره یکی دو میلیارد نفر کمتر توی دنیا باشه یا بیشتر.
و..
یه نگاهی به طاعون آلبر کامو و پرندگان آلفرد هیچکاک بندازین لطفا. من نصفه نیمه ازشون چیزهایی می دونم. باید برم دوباره نگاشون کنم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 26th, 2004
يه فرار ديگه. دوباره. واي اگه دوباره چشم هاش رو باز مي كرد و مي ديد كه همون جاي قبلي رسيده كه قبل از فرارش بوده.
….
از روزي كه توي مسير رفتنش توجهش به اون روياي عجيب جلب شده بود و به خواب رفته بود, بعد از اين كه آخر رويا به كابوس رسيد و از خواب پريد, به خودش قول داد كه ديگه نخوابه, يا لااقل اگه خوابيد به چيزهاي ديگه فكر كنه و از اون رويا هر چند هم كه فوق العاده و رويايي باشه حسابي پرهيز كنه. چشم هاش رو به زور باز نگه مي داشت..باز..باز..با آب يخ يخ..با يه تكه چوب..حتي گاهي انگشتش رو مي بريد و نمك به زخمش مي پاشيد تا از سوزش اون خوابش نبره. ولي شيريني رويا نمي گذاشت زياد بيدار بمونه. همين كه مي ديد دوباره داره خوابش مي گيره سعي مي كرد لااقل به يه روياي ديگه فكر كنه. هي مسير فكرش رو عوض مي كرد. هي به روياهاي ديگه فكر مي كرد و فكر مي كرد و فكر مي كرد. هي سعي مي كرد روياهاش رو كنترل كنه و مسيرشون رو عوض كنه. يه بار, دو بار, سه بار,…راستي هم به چيزهاي شيريني فكر مي كرد. خوابش كه مي برد, مي ديد روياي ساخته ي خودش كششي نداره. باز به همون روياي قبل فكر مي كرد و از ترس كابوس آخرش, از خواب مي پريد.
اين دفعه ولي بار آخره. خسته شده. ديگه درمونده شده اينقدر كه وسط هر رويايي به همون روياي فريبنده ي اول فكر مي كنه. اين رويا, كه اين دفعه مي خواد امتحان كنه, چيزيه كه سال ها سال پيش مي خواسته كه به سراغش بياد و نيومده. امروز ولي يه بار ديگه پيداش شده. يه رويايي كه سالها پيش انتظارش رو مي كشيده, امروز درست زماني كه مي خواد تصميم بگيره كه آيا مي تونه از اون روياي فريبنده رها بشه يا نه, پيداش شده. خدا اون رو سرراهش قرار داده يا شيطان, هنوز نمي تونه تصميم بگيره. مهم هم نيست. اصلا خدا و شيطان دو روي يك سكه هستند. چيزي جدا از هم نيستن.
اين بار مي خواد چشم هاش رو ببنده حالا كه يه رويا از سال ها سال قبل دوباره سراغش اومده. اگه وسط كار ببينه كه اين رويا هم تغيير مسير داد به همون روياي بد عاقبت, با همون قهرمان پوشالي افسانه اي, ديگه سراغ روياي جديد نمي ره. ديگه مي فهمه كه نفرين ابدي زندگيش رقم خورده. تمام خواب ها به همون رويا مي رسن.
امروز داره مي ره سراغ رويايي كه سال ها براش رويا بوده و هرگز خوابش رو نمي ديده. يه تصميم راسخ داره كه تمام تلاشش رو بكنه تا نفرين اون روياي كابوس-عاقبت رو بشكنه.
كه ميدونه و به خودش قول داده, اگر تلاشش اين بار هم ثمر نداد, بايد بار نفرين روياي كابوس-عاقبت رو با استواري, همواره و بي شكايت, تا روزي كه نابود بشه به دوش بكشه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on August 22nd, 2004
بازهم یاد تو و یاد پریشان حالی
درد دل با که کنم باز دگر
نیستی در بر من
شام ها صبح شد و باز غروب
یاد آن خاطره ها در دل من
هست هنوز
می گریزم همه جا سرگردان
خسته ام من خسته
گویی ام پا تاسر
آینه باز شدم
عکس تو را
می کنم منعکس و صحبت غیری جویم
و عیان می بینم
آنچه در لحظه ی اول همه چون قصری بود
کاغذی بود و فریب
کلبه ی پوشالی
وای وای آن همه شیدایی من
آن همه باکره گی احساس
آن همه شور و غزل
آن همه شعر و کلام
که به پای گل مصنوعی آن عاشق بی قلب و دغل
همه از دستم رفت
من همه پوچ شدم,
نه دگر شعری هست
نه دگر معشوقی
و هنوز
گاهگاهی همه ی کلبه ی پوشالی آن عشق تو را
به تمسخر, به دریغ
نظری می فکنم
وای, از آن همه حس
وای, از آن همه شعر
وای, از آن همه عشق
وای, از باکره گی
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 22nd, 2004
این رو لرکای عزیزم برام فرستاده. اسم نویسنده رو نمی دونم. ولی خیلی قشنگه:
گاه می اندیشم,
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید؟
آن زمان که خبر مرگ مرا,
از کسی می شنوی, روی ترا کاشکی می دیدم.
شانه بالازدنت را,
-بی قید-
و تکان دادن دستت,
-که مهم نیست زیاد-
و تکان دادن سر که,
-عاقبت مرد؟!
– افسوس!
کاشکی همه را می دیدم.
من به خود می گویم:
“چه کسی باور کرد, جنگل جان مرا, آتش عشق تو خاکستر کرد؟”
ک.م.
مرسی لرکای عزیزم, بابت شعر و همه ی چیزهای دیگه.
خوشبخت باشی همیشه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امیددیدار
پیوست: یه آهنگ درخواستی داشتیم به نام “تو از چرخش یک رقص”. خوب دیگه. بفرمایید. اوناهاش. بالا سمت راست, یه کمی پایین تر. بله همونجا. درسته. اسمش به نظرم” لوند” باشه. فرمت wma و حجم تقریبا 3 مگابایت.
بعد هم روی اینترنت دارم می گردم دنبال شعرهای حمید مصدق. سیاه, سفید خاکستری در اولویت است. آدرس دارین خریداریم!!!
Posted by کت بالو on August 19th, 2004
وقتي همه چيز مفهوم خودش رو از دست مي ده, اون روزي كه مي بيني به همه چيز و همه كس بي اعتقاد هستي, نه چيزي در تو شكي بر مي انگيزه و نه حسي در تو به وجود مياره, اون روزه كه بايد فكر كني شدي يه موجود عجيب, يه چيز بي سر و ته , كه توي هيچ قاموسي كلامي براش پيدا نمي شه.
اون روز بيخود مي گردي كه حسي رو در خودت پيدا كني. سعي مي كني و سعي مي كني و سعي مي كني…بيهوده.
بايد پذيرفت, زندگي جريان داره. مفاهيم و دليل موجود بودن رو بايد پيدا كرد. وقتي براي وجود داشتن ات دنبال دليل باشي, اونوقت خنده دار مي شي.
نه مي دوني از كجا اومدي, نه مي دوني كجا داري قدم مي زني و نه مي دوني كجا داري مي ري.
زندگي بي خانمان ها عجب عالمي داره. زندگي درويش ها عجب عالمي داره. بزني بر طبل بي عاري و بي خيالي و…بري…بري تا انتهاي دنيا و تا انتهاي همه چيز.
——————–
امروز بعد از ظهر يك كمي دلم تنگ شده. شايد چون تنها موندم اينجا..سركار..و هيچ كس اين دور و بر نيست.
بعد از ظهرها كه زياد مي مونم سر كار, اوقات تنهايي خوبي دارم. مي شينم و فكر مي كنم, بي اين كه دغدغه اي باشه. نه زياد سرده نه زياد گرمه, نه كار خاصي..اگه هر كاري هم انجام بدم لطف كرده ام…و نه كسي يا همكاري كاري به كارم داره. يكي دوساعت تنهاييه…و هر هفته اي يك بار تجربه اش مي كنم.
تنهايي رو از وقتي يادم مياد خيلي دوست داشتم. و..سردر نميارم وقتي كسي مي گه از تنهايي مي ترسه يا ناراحت مي شه. شايد دليلش نوع زندگي كودكي و نوجواني ام بوده, معمولا توي خونه تنها بودم. مامان و بابام هر دو بيرون مي رفتند و مامان بزرگ و بابابزرگم طبقه ي اول بودند و من مي دويدم طبقه ي سوم خونه ي خودمون تنها, و درس مي خوندم يا هر كار ديگه اي كه مي خواستم. و هميشه موقع غروب كه مي شد ياد آدم ها و خاطره هاي مختلف مي افتادم يا اين كه همين طوري فقط بي بهانه دلم تنگ مي شد و مي رفتم توي فكر.
شايد دلتنگي هاي موقع تنهايي غروب هم يه عادته.
متاسفانه “زندگي چيزي هست…كه سر طاقچه ي عادت..از ياد من و تو برود…”
همه چيز هاي موجود رو نمي شه حس كرد. تمام حس ها رو نمي شه كلمه كرد. تمام كلمه ها رو نمي شه گفت.
اگه گفته نمي شه نه اين كه نيست, هست. ولي..يا حس نمي شه يا اگه حس مي شه كلمه نمي شه يا اگه كلمه مي شه نمي شه گفتش.
خيلي هنر كني, هست ها رو حس كني و به كلام نيومده ها رو بگي و ناگفته ها رو بشنوي.
و…
اين مي شه يه زندگي…بي سر و ته. تا آخرش مي ري و نگاه كه مي كني نمي فهمي چه كردي و به چه درد خودت و بقيه خوردي و..اصلا مگه قرار بوده به دردي بخوري…
و…كاش مي شد هيچ وقت نديد و نفهميد..يا مي شد ديد و توجيه كرد..اگه رسيدي به جايي كه ديدي و فهميدي و توجيه نكردي, يه كمي سخت مي شه. اونجا بايد فهميده ها و ديده هات رو تحمل كني. اونجا بايد خودت رو فراموش كني و بگي “آدم, آدم است.”
دوستتون دارم, خوش بگذره , به اميد ديدار
Posted by کت بالو on August 16th, 2004
ايران!!! مرد ايراني!!!! حقوق زن!!!! مساوات!!!
تف به روي چنين مردان و زناني, چنين كوته بين.
ننگ و نفرين به آن كه اين قانون بي قانون را آفريد اگر حتي خود خدا باشد.
لينك رو از غربتستان كش رفتم.
======
وقتي اولين صفحه ي كتاب آقاي ميرفطرس رو خوندم, خيلي فكر كردم. دنبال دليلي براي ردش مي گشتم. جامعه ي اعراب و عربستان به خصوص دقيقا با تعريف مي خوند. جامعه ي ايران ولي به نظرم يه جورايي فرق داشت.
حالا مي بينم كه نه..متاسفانه بايد پذيرفت. ايران كشور -به لفظ مودبانه- در حال توسعه و داراي تاريخ -به لفظ مودبانه- “وضعيت طبيعي” است:
گروهی از شرق شناسان، جوامعی مانند ايران را فاقد “وضعيت تاريخی” می دانند و معتقدند که جامعهء ايران نيز(مانند ساير جوامع شرقی) تنها دارای “وضعيت طبيعی” است. به عقيده آنان، تنها جوامع اروپائی(غربی) دارای “وضعيت تاريخی” می باشند.
منظور آنان از “وضعيت طبيعی” حرکت گياهی و دايره وار جوامع شرقی و مقصود از “وضعيت تاريخی” پويائی، تحول و تکامل اقتصادی-اجتماعی جوامع غربی است.
در يک نگاه سطحی به تاريخ اجتماعی ايران اين نظر -ظاهرآ- درست می نمايد، زيرا که تاريخ ايران -در کليّت ظاهری خود- تاريخ تداوم و تکرار مناسبات اقتصادی- اجتماعیِ واحدی است. تاريخی که بنظر می رسد در آن، جامعه وجود دارد اما زندگی اجتماعی، پويائی و تکامل اجتماعی وجود ندارد. تاريخی که ظاهرآ در يک “دور باطل” نهادهای اقتصادی و ساختارهای اجتماعی پيشين را تجديد و تکرار کرده است.
…..
كتاب جالبيه. الان قضاوت نكنيد. يه كم جلوتر برين. بعد…
========
و…
كنسرت شهرام شب پره خوب بود. خوش گذشت. جاي همگي دوستان خالي بود.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
Posted by کت بالو on August 8th, 2004
از باقی این راه که مانده به انتظار
من در هراسم
از دور گشتن خودم از زندگی و عشق
از باور پلید و پلشت زمان سرد
از باور خودم که چنین تلخم و نحیف
من در هراسم
از پیچ های تند و از راههای صعب
از لحظه های ناگه پرجوش و اضطراب
از روزهای خستگی و لحظه های مرگ
من در هراسم
از سردی دریغ و پریشانی بلوغ
از استحاله ی خود و از باور وداع
با لحظه های پاکی و ناب گذشته ها
من در هراسم
این رفت بی گریز به آن سرزمین دور
دور از خود و بعید ز هر راه و رهگذر
بی بازگشت و کور
من را به دست یخزده ی باوری شگفت
نادلپذیر و سخت و پر از درد و پرهراس
بی رحم و هم دژم سپرده است
جلاد گشته است
امروز او مرا
این باور گناه
بستم لب و به گوشه ی عزلت نشسته ام
من فکر می کنم, من فکر می کنم..
راه گریز نیست, از این همه هراس
از عرصه ی نبرد
باید تلاش کرد,
باید شهید گشت
در عرصه ی نبرد و تکاپوی فلسفه
باید که شاد مرد, باید که شاد زیست
در دست ناگزیر هراس و مخاصمه
باید که شاد مرد, باید که شاد زیست
در عرصه ی نبرد و پریشانی و هراس
—————————
ولله به خدمتتون عرض شود که بنده از امتحان رانندگی فردام هم سخت در هراسم!!!
فردا یا کت بالوی خوشحال و شادان آپدیت می کنه, یا کت بالوی بریان و گریان. اونوقت تا دو سه روز گریان و بریانه,بعد دوباره خندان و شادان می شه و کل جریان رو به طنز و شوخی برگزار می کنه.
امیدوارم همه ی افسران ممتحن امشب در آغوش همسرانشون یا پارتنرهاشون اوقات شادی رو بگذرونند. باور کنین یا نه, در نتیجه ی امتحان فردای من می تونه موثر باشه !!!
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار