Posted by کت بالو on August 21st, 2011
آروم باش. به خودت اعتماد کن. تمرکز کن. راه رو انتخاب کن و جلو برو. مسلما به یک جایی می رسی غیر از اینجایی که هستی.
خیلی مهمه که از جایی که هستی در زمان حال خوشحال باشی. اصلا مفهوم خوشبختی اینه. اما مهمه یادت باشه شش ماه دیگه یا یک سال دیگه یا دو سال دیگه خوشحال نخواهی بود اگه هنوز همین جا باشی. این محرکه برای حرکت و تغییر و کلید رمزه برای موفقیت.
—
شروع صنعت فیلمسازی در فرانسه بوده و نه در آمریکا. برادران لومیر یک دهه ای قبل از کمپانی پارامونت کار رو شروع کردند.
و…گستاخی و گنده …وزی جسورانه ایه اگه بگم ادیسون نابغه ای بلا منازع بوده که کمی هم ذکاوت تاجرانه رو چاشنی کارش کرده؟! اواخر دهه ی نوزده و اوایل دهه ی بیست روی هر صنعت الکترونیک و سینما و مخابرات آمریکا که سرک بکشی جای پاش رو می بینی و…اندکی بفهمی نفهمی موذیانه تر از یک مخترع که سرش فقط به اختراع خودش گرمه. به نظرم ملغمه ای ست از پروفسور بالتازار و دیوید کاپرفیلد که یه نمه هم بفهمی نفهمی هیسسسس (رجوع شود به پرنس جان) قاطیش داره.
باحال ترین قسمت جریان عدم وجود حتی یک زن در کل این داستانه. اگه دو تا جنگ جهانی فقط و فقط یک فایده بشردوستانه داشته بوده باشند قطعا جهشی در تحقق حقوق زن و آوردنش به صحنه ی کار و صنعت بوده. هنوز هم جای کار بسیار داره صد البته.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on July 23rd, 2011
مسافرت کردن رو برای تنها بودن دوست دارم. اصولا تنها بودن رو دوست دارم. شاید برای همینه که پدیده ی سالمند شدن و خانواده ی بسیار کوچک برای من دلپذیره. معمولا وقت برای تنها بودن کم میارم. پول برای تنها بودن کم میارم!
تنها که می مونم فکر می کنم به این که چقدر زمان برای تنها موندن کمه و چقدر تمام آدم ها به با خودشون تنها موندن نیاز دارند.
باید یک قانونی باشه که به طور الزامی هر یک آدمی رو در طول یک سال به مدت یک روز بفرسته یه جا تنهای تنها. بنشینن. فکر کنند. با خودشون ملاقات کنند. من فکر می کنم آدم ها در جریان زندگی کردن زندگی دیگران, یا زندگی کردن برای دیگران, و دیدن دنیا و خودشون از دید دیگران, گاهی وقت ها خیلی دیر با خودشون آشنا می شه. اصولا خیلی وقت ها هرگز خودشون نمی شن و خودشون رو زندگی نمی کنند.
—-
دیوانه وار تنها بودن و نوشیدن و خوندن و کار کردن و ورزش کردن رو می پرستم. شاید می پرستم چون رویای دور از دسترسه. کسی چه می دونه وقتی به دست بیاد آیا باز هم پرستیدنیه. 🙂
—-
اگه آدمی که الان هستید می تونست با آدمی که پنج سال پیش و ده سال پیش و پونزده سال پیش و بیست سال پیش بودید, در یک ملاقات شش نفره شرکت کنه بدون این که بدونند همه یک نفر بوده اند, این شش نفر نسبت به همدیگه چه احساسی داشتند؟ چه جور مکالمه ای داشتند؟ از هم متنفر می شدند. عاشق همدیگه بودند؟ حوصله ی همدیگه رو سر می بردند؟ به شدت با همدیگه دعوا می کردند؟ در یک مکالمه ی نشاط انگیز به توافقی بی نظیر می رسیدند؟
خیلی وقت ها فکر می کنم کار و زندگی رو رها کنم بنشینم توی یک کابین کنار آب, دریا یا اقیانوس. یک بطری شراب یا تکیلا و یک قهوه جوش بگذارم کنار دستم. عین مشنگ ها بنوشم و بخونم و بنویسم, شنا کنم و راه برم.
لعنتی عشق به پول و باقی بند و بساط ها و ترس ها نمی گذارند آدم ‘زندگی’ کنه.
—–
خواب زیاد می بینم. خواب بعضی آدم ها رو بیشتر از بعضی های دیگه. در مورد بعضی ها نمی تونم تصمیم بگیرم که خوابم رویا بوده یا کابوس!
—–
این روزها خیلی بهش فکر می کنم: فاصله ی ترس و عاشقی چند انگشته؟ عاشقی مزخرفترین و ترسناکترین پدیده ی آفرینشه.
و…لذت بردن قشنگترینشونه.
—-
خیلی عچیبه که آدم به شدت عاشق نوشیدن باشه؟! قهوه یا آب یا آبجو و شراب؟!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on April 3rd, 2011
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری!
حکایت سوزاندن قرآن است در فلوریدا ی آمریکا و کشتارهای افغانستان.
کشیشه در فلوریدا مشنگ است. طالبان از کشیشه مشنگ تر! درازی شاه خانوم به پهنای ماه خانوم. دست من اگه بود کشیش و طالبان رو می انداختم عین گلادیاتور ها به جون هم دیگه. از پس هم بر بیایند و باقی ملت (از جمله ملت درمونده ی افغانستان و کارمند های یو ان) از بیرون گود تماشا کنند.
باز منطق حضور -مذبوحانه یا مظلومانه- ی آمریکا در افغانستان رو می فهمم. منطق -مزورانه یا مدبرانه- ی حمله به برج های دوقلو رو هم همچین کمابیش می فهمم.
این یه قلم قرآن سوزوندن و کشتن ملت یو ان رو هر چی شش و بش می کنم ازش سر در نمی آرم. حالا تازه هفت تا کارمند یو ان رو کشته اند هیچی (ده ذوازده تا هم افغان کشته شده البته) سر در نمیارم چرا سر دو تا از کشته شده ها رو بریده اند!!!
اونوقت یه چیزی جسارتا فضولتا…ایران واکنشی نشون داد؟ گفت بد..بد..بد؟ فتوای قتل داد؟ یا زیر سبیلی در کرد؟
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on January 27th, 2011
ین متن یه کمی بی ادبی قاطی داره. شرمنده!
ولله مشکل بزرگی پیدا کرده ام! سرعت خروج ایمیل ها از میل باکس ام حدود یک سوم سرعت ورود ایمیل ها به میل باکس ام هست!
پیشنهاد می کنم بررسی کنند اگه بشه میل باکس ها رو مدل بادکنک درست کنند که اگه این مدلی حجمش بالا رفت بترکه, هر چی توش هست پخش بشه بره بشه باد هوا!!
با شکل حاضر میل باکسه نمی ترکه. ولی گلاب به روتون ماتحت صاحب میل باکس تحت فشارهای وارده…خلاصه حسابش رسیده می شه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on January 3rd, 2011
هر وقت نگران چیزی هستم و می خوام آروم بشم صفحه ی بالاترین رو باز می کنم. با یه حس شرمندگی خیلی زیاد فکر می کنم به این که آدم خوشبختی هستم که اسمم توی هیچ کدوم از اخبار بالاترین نیست و فکر می کنم به این که هیچ چیزی توی زندگی من اینقدر مهم نیست که باعث نگرانی بشه در مقایسه با تمام آدم هایی که اسمشون توی خبرهای بالاترین ذکر می شه!!!!
من نمی دونم کی راست می گه و کی دروغ. برای عده ای به شدت احترام قایل هستم. اما نمی دونم واقعا توی این دنیا ی خاکستری با سایه های سیاه سیاه تا سفید سفید حق باکی هست و اصلا این خر تو خر باور نکردنی از کجا سرچشمه می گیره و به کجا ختم خواهد شد.
فقط می دونم توی این دنیای زشت -چه ایران و چه ینگه دنیا- من به شکل شرم آوری خوشبختم چون اسم من و عزیزانم توی هیچ کدوم از اخبار نیست. باقی سختی ها و مشکلات یا خوشی ها فقط بالا و پایین زندگی است و بس.
—
تنها چیزی که باعث شده هنوز برای سال جدید برنامه نریخته باشم خستگی مفرط سال قبله!
برنامه برای سال جدید رو با توجه دقیق و واقع گرایانه به طول مدت شبانه روز خواهم ریخت مسلما!
برنامه ی سال قبل برای شبانه روزهای سی و شش تا چهل ساعته نوشته شده بود!
—
انرژی دارم مثل قاطر دور از جون همگی!!!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 30th, 2010
دیروز پیش دکتر بودم. در مورد فوبیا صحبت شد و معلوم شد مراکز بزرگ و علمی هیپنوتیزم اینجا هستند که می تونند با هیپنوتیزم فوبیا رو درمان کنند.
داشتم فکر می کردم به این که یه لیست بنویسم از چیزهایی که می خوام در من تغییر کنند, و با اون لیست برم مرکز هیپنوتیزم. ماشالله توی لیست یکی دو مورد که نیست. لیست بلند بالاییه. ننویسم یادم می ره.
همیشه فکر می کردم به این که با این لیست بلند بالایی که هر کسی داره برای چیزهایی که در مورد خودش دوست داره تغییر بکنند, چطوریه که گاهی بعضی آدم ها شکایت می کنند طرفشون اون کسی که دلشون می خواد نیست; وقتی خود آدم هم با اون چیزی که خودش می خواد باشه به اندازه ی یه لیست بلند بالا متفاوته.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 27th, 2010
دختری که برای من لاک می زنه ویتنامیه. کارش خوبه و قیمت خوبی هم می گیره و… از اول که میرم تا آخر, در حال حرف زدن با تلفنه! تلفن توی جیبشه و هدفون توی گوشش, و آی حرف می زنه. آی حرف می زنه. ویتنامی تند و تند.
از این که این همه حرف می زنه در عجب نیستم. از این هم که چطور در تمام طول مدت کارش حرف می زنه در عجب نیستم. از این در عجبم که مثل این آدم یه دونه دیگه یه جایی وجود داره, که به همین اندازه حرف می زنه!
—
بعد از این که از ایران اومدم کانادا سر جمع چهار تا فیلم ایرانی نگاه کردم. مکث و مارمولک و نقاب و علی سنتوری. سریال ها رو هم هیچ کدوم رو نگاه نکردم. فهوه ی تلخ اولین سریال ایرانیه که دارم دنبال می کنمش و لذت می برم.
نکته ی جالب این سریال برای من اینه که در گذر از حال به گذشته انگار شعور و فرهنگ آدم ها هیچ تغییر نکرده. یی حاصلی بحث های قسمت اول سریال پای تلفن برای تصحیح اطلاعات ارایه شده در رادیو, و بی حاصلی بحث های قسمت های بیستم و سی ام برای تفهیم ساده ترین مسایل.
صرفنظر از این که آیا این نقطه ی قوت یا ضعف سریاله, و یا این که سهوی هست یا عمدی, یا این که فقط برداشت من هست, یاد زمانی می افتم که می خواستم از ایران مهاجرت کنم و بیام کانادا. به گل آقا می گفتم من با خیلی از مردم ایران زبان مشترک ندارم. کلماتی که استفاده می کنم همون ها هستند اما انگار کسی خیلی زبان من ,حرف من , منظور من رو نمی فهمه.
قهوه ی تلخ رو که می بینم یاد این یکی دلیلم می افتم برای اومدن به کانادا.
….
نکته ی دوم این که توی این دربار هیچ مقام مذهبی ای وجود نداره. حتی برای ایراد خطبه ی عقد!
بسیار جالبه که نخواسته خودش رو درگیر وجود سوال بر انگیز یه مقام مذهبی بکنه و قطعا این انتخاب رو آگاهانه انجام داده.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 26th, 2010
ولله در جریان رای دهی توی اتاوا روبروی سفارت ایران در کانادا یه عده سلطنت طلب ایستاده بودند و از پیاده روی مقابل به رای دهنده ها فحش می دادند و بد و بیراه می گفتند.
در جریانات پی گیریهای بعد از انتخابات هم یه عده سلطنت طلب -یا به هر حال به نام سلطنت طلب- در گرد همایی های ایرانی های تورنتو پیداشون می شد. اما گردهمایی رو به هم می ریختند و با صدای بلند شعارهای خودشون رو می دادند و بعضا با داد و بیداد راه انداختن به سخنران اجازه ی حرف زدن نمی دادند.
چند وقت پیش وینیپگ بودم روزنامه ی گلوب اند میل رو نگاه می کردم. دیدم یه عکس به اندازه ی نیم صفحه از تمام رخ رضا پهلوی انداخته و یه مصاحبه رو با رضا پهلوی چاپ کرده. رضا پهلوی -حداقل زبانی- گفته بود که از جنبش سبز و رفراندوم آزاد حمایت می کنه. بعد از جریانات بعد از تظاهرات ها هم که علنا از مردم -و اینطور که بر می اومد- رای دهنده ها حمایت کرده بود. حالا نمی دونم قبل از انتخابات هم موضعی -مثل تحریم انتخابات یا تشویق انتخابات یا بی طرف- تعیین کرده بود یا خیر.
به هر حال من یه جای کار رو متوجه نمی شم. اگه رضا پهلوی حمایت می کنه اون رفتارهای عجیب و متناقض سلطنت طلب ها چی بود؟ اگه رضا پهلوی حمایت نمی کنه این حرف هایی که می زنه چیه؟
وارث یه مملکت بی در و پیکر و بی یار و یارانه که باشی, ملتش باشی یا رهبرش باشی, نخست وزیرش یا ریس جمهورش یا شاهش, هیچ کدوم فرقی نمی کنه. یه شبه زندگی ات این رو به اون رو می شه بدبختی.
از ما گفتن بود. از باقی شنیدن, که مال و منال این ملت نگون بخت توی این چند ده قرن اخیر به هیچ کس وفا نکرده. قول می دم به شما هم وفا نکنه. هول نزنید هلف هلف.
آخرش خوب خوبه اش مصادره می شه. شاه دزده به دزد می زنه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 24th, 2010
دولت آقای هارپر بودجه سازمان های کمک به مهاجرین رو برای سال جدید به نصف تقلیل داده. بسیاری از این سازمان ها ممکنه به ناچار فعالیتشون رو متوقف کنند اون هم زمانی که مهاجرین هنوز به خدمات این سازمان ها نیاز دارند.
من فکر می کنم پذیرفتن مهاجر -نه دقیقا- اما به شکلی شبیه به فرزندی پذیرفتن هست. فکر می کنم اگه خانواده ای کسی رو به فرزندی می پذیره باید فرزند جدید رو تامین کنه تا زمانی که فرزند بتونه روی پای خودش بایسته و باید بین فرزند جدید و فرزندهای خانواده صلح به وجود بیاره. اگر خانواده ای نمی تونه یا نمی خواد مسوولیت رو عهده دار بشه نباید فرزند خوانده ای رو بپذیره.
کاری که دولت آقای هارپر داره می کنه به نظر من مثل خانواده ای هست که فرزندخوانده ای داره اما از زیر بار مسوولیتش شونه خالی می کنه و فرزند خوانده و فرزند خودش رو مقابل همدیگه قرار می ده.
بحث می تونست بر سر مرور و تجدید نظر کردن بر قوانین مهاجرت باشه و می شد روش فکر کرد. قطع کردن بودجه ی سازمان های کمک به مهاجرین اما زمانی که مهاجرین در این کشور هستند و برای استقرار و پیدا کردن شغل نیاز به کمک دارند اشتباه هست.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 23rd, 2010
لذت به دست آوردن و داشتن به اندازه ی زجر از دست دادنه.
از دست دادن هر چیزی هم دیر یا زود, یه حقیقت مسلمه. اصلا قصه ی زندگی و دنیا بر همین اصل و اساسه. به دست می آری. از دست می دی. جونت, سلامتی ات, زیبایی ات, جوونی ات, همسرت, بچه ات, پولت…همه و همه به دست میان و از دست می رند.
یه وقتی می شه اونقدر از زجر از دست دادن می ترسی, که دیگه دنبال داشتن و به دست آوردنش نمی ری. حتی بهش فکر هم نمی کنی نکنه دلت بخوادش. می ری دنبال چیزایی فقط که طاقت از دست دادنشون رو داشته باشی.
…
درست لحظه ای که به رویات می رسی, دیگه اسمش رویا نیست. واقعیته. خوبیش به اینه که رویاها تموم شدنی نیستند. یه رویای دیگه توی ذهنت درست می کنی.
یه واقعیتی رو وقتی از دست می دی باز برات رویا می شه. اگه رویا نشه, یا می شه خاطره, یا می شه کابوس.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار