ربط مادام بوواری به رگ آوورت!!!

Posted by کت بالو on September 4th, 2012

کتاب جدید رو شروع کرده ام و فعلا صد صفحه از هفتصد صفحه اش تموم شده: مادام بوواری.

عجله دارم بفهمم قسمت سنت شکنی و اروتیک جریان از کجا شروع می شه. ترجمه ی انگلیسی روان و زیبایی داره و منی که عاشق خوندن در مورد قرن های پیشین هستم دارم کلی لذت می برم.
گاهی فکر می کنم کاش فرانسه ام به خوبی انگلیسی بود حداقل که کتاب رو به زبان فرانسه بخونم.

مشکل جدید؟ – خوابیدن به پهلو و ترجیحا پهلوی چپ.
ولله خوبیش به اینه که من کلا همیشه به پهلو می خوابم. منتها گاهی برای کتاب خوندن و تلویزیون نگاه کردن دوست دارم طاقباز دراز بکشم. عذاب وجدان می گیرم و فکر می کنم همون لحظه است که راه رگ آوورت بسته بشه!!!

فعلا در حال خوندن هستم. با عجله ی بسیار!!! باقی کتاب باید تا قبل از شروع ترم جدید تموم بشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

حماقت

Posted by کت بالو on August 30th, 2012

سه ماه ترم تابستونی خیلی سختی بود. از ماه می تا اخر ماه جولای. به خاطر این که از اول جون تا اواسط اگوست حالم بد بود. مجبور شدم دو تا از امتحان هام رو عقب بندازم و شش تا درس رو هم در طول سه ماه با بدبختی و به سختی بخونم.
آخرین امتحان رو به جای هفته ی سوم جولای امروز دادم تموم شد.
اصولا مرض بدی دارم. حالا پاهام بند نمی شه تا بتونم کتاب های دو سه تا درس ترم دیگه رو بگیرم و قبل از ترم دو سه فصلشون رو بخونم.
دارم کیف دنیا رو می کنم از این که حالم دوباره خوب شده. می تونم بیام سر کار و هشت ساعت پشت سر هم کار کنم. یا این که بشینم و سه ساعت بی وقفه امتحان بدم یا شش ساعت بی وقفه درس بخونم.
اگه بتونم پیاده روی های منظم رو هم به برنامه برگردونم دیگه نور علی نوره.

حماقت از جمله پدیده هاییه که محدود به یه ملیت و یه نفر نیست.
چند تایی تعرض جنسی در این شهر زیبا انجام شده. یکی از دختر ها رفته توییت کرده که اگه می خواهید بهتون تعرض نشه مثل (شرمنده ولی ترجمه اش دقیقا می شه) جنده ها لباس نپوشین.
به عبارتی اگه تعرض می شه تقصیر آقاهه نیست. تقصیر لباس پوشیدن خانومه است!!
تازه اولا که معلوم نیست متعرضین جنسی از چادر چاقچور هم می گذرند یا خیر. ثانیا دقیقا مثل جنده لباس پوشیدن رو تعریف کنید خواهش می کنم. ثالثا گیریم جواب های دقیقی به سوالات اول و دوم داده شد. ایا تمام کسانی که مورد تعرض قرار گرفته اند مثل جنده ها لباس پوشیده بودند؟!

به نظرم خوبه این سری آدم ها (اعم بر متعرضین جنسی و طرفداران عفت و عصمت دوشیزگان و بانوان) رو گذشته از ملیت ایرانی یا کانادایی یا انگولایی و هر چیز دیگه بفرستیم در یه محدوده ی جغرافیایی خاصی با هم زندگی کنند. در این حالت می شه مطمین بود در هیچ نقطه ی دنیا تعرض جنسی صورت نخواهد گرفت. نه در بخش عفیفه و نه در بخش عنیفه!!

مهم نیست دختر دار بشم یا پسردار. نمی خوام در دنیایی زندگی کنه که حق تعرض جنسی بنا به رفتار شخص مورد تعرض گرفته موجهیت پیدا می گیره. تعرض عمل کثیفیه و متعرض باید مجازات بشه. چه طرف جنده باشه و چه باکره ی کاملا با قنداق پوشیده ی از شکم مادر متولد شده باشه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

فرهنگ زن ستیزی

Posted by کت بالو on August 24th, 2012

متوجه نمی شم که چرا هنوز هم در ایران (و شاید بعضی دیگه از کشورها) یکی از راه های تحقیر آقایون نمایش اون ها در لباس یا شمایل زنونه است.
یه سری عکس فتوشاپ شده بین طرفداران تیم پرسپولیس می چرخه که دو سه تا از بازیکنان تیم استقلال رو در لباس زنونه یا حامله نشون می ده و به قصد تحقیر این بازیکنان هست.
لباس زنونه پوشیدن یا زن بودن و علایق زنانه داشتن خصوصیت است. نه مایه ی تحقیر و نه مایه ی افتخار. فقط خصوصیت هست.
حالا این باور و عمل زشت که برای تحقیر مردها در لباس زنونه نشونشون می دن یا علایق زنونه رو بهشون نسبت می دن بسیار ناپسند و نشان دهنده ی فرهنگ زن ستیزی در جامعه است.
کمی فکر کنید لطفا.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

حاملگی

Posted by کت بالو on August 23rd, 2012

هفته ی چهاردهم حاملگی رو سپری می کنم.
اگه خودتون حامله شدین که هیچ. اگه نشدین این چند تا تجربه ی شخصی من شاید به دردتون بخوره.

حدود شش تا ده هفته به شدت خسته بودم. صبح ها به زور از خواب بیدار می شدم و حال راه رفتن نداشتم. همه اش می خواستم برگردم توی تخت. می گند قسمتی به خاطر هورمون هاست و قسمتی به خاطر پر کار شدن بدنه که باید یه موجود دیگه رو در خودش بپرورونه.
همراه با اون تمام مدت حالت دل به هم خوردگی هم داشتم. گلاب به روتون فقط یک روز پشت سر هم غذا رو برگردوندم. وعده های خیلی کوچک می تونستم بخورم و شب ها فقط می تونستم مایعات بخورم. بوی غذا زمان پخته شدن حالم رو به شدت بد می کرد و مجبور بودم عود بسوزونم. حتی نمی تونستم به پختن غذا فکر کنم یا آگهی های غذا توی تلویزیون رو ببینم. رستوران نمی تونستم برم چون مردم همه غذا می خوردند!!

سر دردهای شدید داشتم. نمی تونستم روی هیچ مطلبی تمرکز کنم. به صفحه ی کامپیوتر نمی تونستم نگاه کنم. دو روز صبح هم سرگیجه ی شدید گرفتم.

به هر حال که تجربه ی هر کس با نفر دیگه متفاوته. بعضی ها ممکنه خیلی راحت تر باشند و در مورد بعضی ها ممکنه علایم شدید تر بروز کنه.
خبر خوش اینه که از هفته ی دوازدهم به بعد همه چیز رو به بهبود گذاشته. می تونم صبح ها زودتر بیدار بشم. می تونم روی مطالب تمرکز کنم. دیگه به اون شدت خسته نیستم. حالت تهوع ندارم. سردرد تموم شده و خلاصه زندگی داره بر می گرده به روال عادی.

از من فقط یه چیز رو به خاطر داشته باشید. خیال حامله شدن اگر دارین اولا مطمين بشید که همسرتون یا دوست پسرتون یا هر کی که نفر دوم جریان هست (معمولا حامله شدن یک محصول مشترکه) می دونه که بین یک تا سه ماه باید تمام مسوولیت های خونه رو عهده دار بشه. اگه به هر دلیلی نمی شه روش حساب کرد مطمین بشید که یا کسی هست که تمام مدت کمکتون کنه و یا این که طی اون دو سه ماه میزان کارتون رو (خارج از خونه و داخل خونه) تا حد ممکن سبک کنید.

اگه خانوم هستید و شاغل هستید و کارتون براتون مهم هست و دوست دارین بچه دار شدن و تشکیل خونواده زندگی کاری تون رو به هم نریزه این ویدیو رو حتما نگاه کنین. یک ربع هست و شاید بهترین استفاده ای باشه که می تونین از یک ربع ساعت بکنین:
http://www.ted.com/talks/sheryl_sandberg_why_we_have_too_few_women_leaders.html

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

صنعت داروسازی

Posted by کت بالو on August 20th, 2012

صبح در مورد صنعت داروسازی میخوندم.
بیشترین هزینه در صنعت داروسازی مربوط می شه به بخش تحقیقات. از کلی ایده و دارو که در بخش تحقیقات مورد مطالعه قرار می گیره تعداد خیلی خیلی کمی موفق می شن و به بازار راه پیدا می کنند. تعداد بی شماری هم حق نوآوری (patent) این وسط وجود داره که ساخت همون دارو یا در مواردی مشابهش رو برای شرکت های رقیب تقریبا غیر ممکن می کنه.
مشکل این می شه که قیمت دارو خیلی بالا می ره. البته تاجایی که می دونم قوانینی هست که قیمت دارو رو در حد خاصی نگه می داره. خصوصا در مورد داروهای خیلی ضروری. اما از طرف دیگه همین قوانین می تونه کار رو برای شرکت های داروسازی مشکل بکنه.
در کشورهای غربی (از جمله کانادا) بیمه های زیادی هستند که هزینه ی خیلی از داروها رو پرداخت می کنند. اما این بیمه ها هم روز به روز در مورد داروهایی که تحت پوشش بیمه هستند سختگیر تر می شند و لیست داروهای تحت پوشش خودشون رو گاهی کوتاهتر می کنند.
مشکل اساسی تر زمانی پیش میاد که این داروها برای کشورهای جهان سوم لازم می شند. به عنوان مثال ایدز در آفریقا مشکل آفرین هست. اما هزینه ی داروهای ایدز برای هر نفر می تونه تا سالی ۶۵۰۰ دلار هم برسه. این در حالیه که در آمد سرانه در آفریقا به زحمت به سالی ۶۵۰۰ دلار می رسه. بنابراین شرکت های داروسازی در موارد خاصی مجبور می شند داروها رو به قیمت پایین تر به این بازارها عرضه کنند.

در این حالت تفاوت قیمت دارو باید از جایی تامین بشه. این “جا” کشورهای اروپایی خواهند بود. در کشورهای اروپایی قیمت این قبیل داروها بالاتر می ره.

چند سال پیش ها یکی از کشورهای آمریکای لاتین (گمونم برزیل بود. یادم نیست.) کلک جالبی زد. در اون کشور ایدز داشت فراگیر می شد. اومدند یه قانون بین المللی رو پیدا کردند که می گفت در موارد بسیار اضطراری کشورها می تونند patent رو نادیده بگیرند و دارو رو خودشون تولید کنند. بنابراین در برزیل دارو رو تولید کردند. هزینه ی R&D نداده بودند و قیمت نهایی دارو بسیار پایین و برای مردم قابل تهیه بود.
شرکت داروسازی تولید کننده ی اصلی به دادگاه کشیدشون ولی از اونجا که چندین سال طول کشید و پای مسایل انساندوستانه در میان بود شرکت داروسازی اصلی هم نهایتا از کل شکایت منصرف شد و….everybody lived happily ever after!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

مسایل مهم ملی و بین المللی!!!

Posted by کت بالو on August 16th, 2012

زلزله می شه. بدبختی و فاجعه ی بزرگی ست و بسیار ناخوشایند ولی به هر حال هست. جلوی زلزله رو فعلا تا امروز نمی شه هیچ جوری گرفت. خدا کنه کسی گرفتارش نشه.
چیزی که مهمه پیش بینی ملزومات جهت آمادگی در صورت وقوع زلزله است و پشتیبانی و کمک رسانی بعد از وقوع زلزله.

اینجور که پیداست دولت فخیمه نگرانی اش فعلا انرژی هسته ای هست و اوضاع سوریه و خواهر مادر بشار اسد و صدالبته تار مو و سرخاب سفیداب و رنگ تمبان بنده است. این وسط نقش لفت و لیس رو هم نباید نادیده گرفت البته.

خدا نکنه که من حتی لحظه ای طرفدار اپوزیسیون یا دولت های سوریه و مصر و لیبی بوده باشم. فقط این که به عقیده ی من هیج کدوم این سه تا کشورها اوضاع و احوالشون از اونچه که زمان دیکتاتورهاشون داشتند بهتر نخواهد شد. منتها چون این وسط منافع خاصی ندارم سنگ هیچ کس و هیچ عقیده ای رو به سینه نمی زنم.
وسط این جنگ و جهاد منطقه فقط به یه چیز فکر می کنم. رضا پهلوی از خوش شانس ترین آدم های روزگار بود. اگه سال پنجاه و هفت انقلاب نشده بود و پدرش از سلطنت برکنار نشده بود امروز پای خودش گیر بود و در بهترین حالت تنش داشت مثل بید می لرزید. با این همه ناآرامی و موج انقلاب و براندازی در منطقه شک دارم اگه ایران پادشاه داشت ملت ایران (یا حالا کرمکی هایی که ملت رو می جنبونند) آروم می نشستند.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیش بینی‌ نشده ها

Posted by کت بالو on June 4th, 2012

کم پیش میاد که تمامِ شرایط برای نقشه‌های آدم جور باشن.  میشه آدم سعی‌ و تلاشش رو بکنه، اصلا باید بکنه. ولی‌ زندگی‌ یعنی‌ پیش بینی‌ نشده ها. اون کسی موفق هست، اون کسی کیفش رو میکنه که علیرغم و همپای تمامِ پیش بینی‌ نشده ها، زندگیش رو بکنه. انعطاف پذیر باشه، مصالحه گر‌ امّا، خیر.

زندگی‌ خوبی‌ داشته باشین همگی‌. علیرغمِ زشت و زیبا، تلخ و شیرین، و تمامِ پیش بینی‌ نشده ها.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امیدِ دیدار

کتبالوی متعجب

Posted by کت بالو on May 22nd, 2012

گاهی‌ آدم خودش رو متعجب میکنه به کل.

وقتی‌ توی موقعیت‌ها یه جدید قرار میگیرم کیف می‌کنم، از قابلیتِ انعطاف و توانایی‌‌هایی‌ که دارم و همیشه می‌ترسیدم هرگز پیدا نکنم.

هر لحظه‌ای که چشمام باز هستن، وقتم به درس خوندن می‌گذره. در شبانه روز چشمام به مدتِ شیش ساعت بیشتر بسته نمیمونه. همیشه فکر می‌کردم کمتر از هشت ساعت اگه بخوابم دود میشم میرم هوا. دود نشدم. سه‌ هفته است! صحیح و سالم و هشیار، سلام دارم و عرض ارادت خدمتِ همگی‌. در زندگی‌ هرگز اینقدر خوش نگذشته بوده.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

خواب

Posted by کت بالو on May 19th, 2012

خواب دیدم دوباره. دو شب هست که خوابم همین شکل و شمایل رو داره.

اولش خواب دیدم داریم از ایران میریم یک کشور دیگه. همه چی‌ هول هولی، و اون میون عروسی هم بود و باید قبل از عروسی یک معاینه پزشکی‌ انجام میدادم که ربطی‌ هم به موهام داشت. به هر حال به شدت دیرم شده بود.

خوابِ بعدی این بود که بیرون بودیم. دختر‌های قشنگ بدونِ تاپ، یا با لباسِ باز، شبیهِ یه جنبش که پیامش بی‌ لباس بودن باشه. با گل آقا بودیم. بهش گفتم از این به بعد یه وقتی‌ بذاریم و هر از چند گاهی‌ بریم استریپ کلاب، با خیالِ راحت بشینیم به تماشا و نوشیدن! نمونهِ کاندم پخش میکردن. بهمون یکی‌ دادن. عجله داشتیم بریم خونه. خونه رو عوض کرده بودیم (دفعهِ دهمه شاید که خوابِ خونه عوض کردن میبینم). خونه بزرگ بود. مهمون داشتیم. اصلا نمیدونستم مهمون میاد برامون. غذا از قبل مونده بود. اصلا نمیدونستم چه کنم. حتا درست نمیدونستم آشپزخونه و وسایل و اتاقِ نهارخوری کجاست. مهمون ها برای مرتبهِ اول اومده بودن خونمون، و فقط یه بار خونهِ یکی‌ از دوستامون دیده بودیمشون. خودشون رفتن توی آشپزخونه. من خسته بودم و کاری نمیتونستم بکنم. ظرف‌ها رو شستن، یک کم پلو هم از یخچال بردن گذاشتن روی میز ناهار خوری بخورن که دیدم همون لحظهِ اول ,غذا (پلوِ خالی‌) تموم شد و خورش هم نداشتیم. این میون دو تا از دوستامون هم زنگ زدن به گل آقا و گفتن دارن میان خونهِ ما ولی‌ گل آقا باید بره دنبالشون. به گل آقا گفتم از بیرون غذا بگیره. در همین موقع تازه نگاه کردم به دورو برم و دیدم که هیچ کدوم از وسایل خونه مالِ ما نیست! فهمیدم باید اسباب کشی‌ کنیم!

مهمون‌ها نشسته بودن…پلو تموم شده بود. هیچی‌ دیگه توی خونه نداشتیم. گل آقا هم رفته بود بیرون. من خسته بودم، و…تازه باید اسباب کشی‌ هم میکردیم!

حالا کسی تعبیرِ خواب بلده؟

خوش بگذره، دوستتون دارم، به امیدِ دیدار.

مرخصی، بدونِ حقوق

Posted by کت بالو on April 25th, 2012

هیجان دارم. هفتهِ دیگه، سه‌ ماه میرم توی مرخصی، بدونِ حقوق البته. میخواستم درسم رو برای یک ترم از نیمه وقت به تمام وقت تبدیل کنم کمی‌ جلو بیفته، و صد البته کارهایی که سال هاست میخوام انجام بدم رو بهشون برسم. شانسی که آوردم (!!) از سه‌ هفته قبل هم مریض شدم موندم توی خونه. صد البته بسیار خوش اقبال بودم که این مریضی توی بحبوحهِ پروژهِ گنده و کلاس‌های چپ و راست اتفاق نیفتاد.

دوباره دارم به آخرِ کتابِ فصل نزدیک میشم. کتابِ این فصل غرور و تعصب بود، برای سرگرمی و استراحت، و صد البته آشنایی با ادبیاتِ کلاسیکِ انگلیسی. کتاب‌های سه‌ ماهِ بعدی جدی تر هستند؛ بیشتر در حاشیهِ درسم و کاری که بعد از سه‌ ماه مرخصی شروع خواهم کرد. شیش تا کتاب توی لیست هستند، و…چند تا کارِ عقب افتاده. مهمترینش، هفته‌ای یکروز گشت و گذار در دانتاون و شناختنِ تورنتو، فقط با وسایطِ نقلیهِ عمومی‌، بعد از ده سال و اندی که توی این شهر بودم. خودم، تنهای تنها با خودم به گشت و گذار.

و…بزرگترین یافتهِ این سه‌ هفتهِ قبل: سلامتی مهم‌ترین چیزِه . وقتی‌ نباشه هیچ چیز نیست. اگه تا حالا هنوز یک کم هم کلیشه بود، از حالا به بعد دیگه حتی یه ذرّه هم کلیشه نیست.

بزرگترین تلاشم از این نقطهِ زندگی‌ به بعد اینه که مطمئن باشم نهایتِ تلاش و برای سلامتیِ خودم و گ‌ل آقا به خرج میدم.

این ترم ۶ تاا درس دارم، ۱۵ واحد. امیدوارم که همه رو خوب بگذرونم. 🙂

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امیدِ دیدار