لیست وظایف

Posted by کت بالو on January 13th, 2012

خیلی وقت ها زندگی می شه مثل یه لیست وظایف. می نویسی اش. برای هر کدوم زمان بندی می گذاری. کنارش تیک می زنی. اگه کنارش تیک نزنی خودت هم راحت باشی ملت جونت رو می گیرند.

به دنیا آمدن
کودکستان
دبستان
راهنمایی
دبیرستان
تحصیلات عالیه (حالا فوق دیپلم یا لیسانس)
کار (خصوصا اگه آقا باشی)
ازدواج (خصوصا اگه خانوم باشی)
بچه ( به شرط این که متاهل باشی. در غیر این صورت تخم چشمت رو در میارن اگه جلوی این یکی تیک بزنی!)
خواهر و برادر برای بچه ( انتخابی)
کودکستان بچه – و خواهر و برادر بچه (سرزنش برای مادر البته. چوب دو سر طلا)
دبستان بچه – معدل بیست
راهنمایی بچه
کلاس موسیقی و ورزش و قرتی بازی بچه – و خواهر و برادر بچه
دبیرستان بچه
تحصیلات عالیه ی بچه
ازدواج بچه – و خواهر و برادر بچه
بچه دار شدن بچه

مردن (سر این یکی البته خیلی به روت نمیارن که تیک زدنت دیر شده. خودت می دونی ولی. خصوصا اگه تمام احتیاجات بهت رفع شده باشه!)

اصولا بالا بری پایین بیای یه چیزی توی لیست وظایف به خودت و به ملت بدهکاری. جالب اینه که در لیست وظایف بعضی آیتم ها واجب کفاییه. مثلا اگه سه تا بچه داشتی و اولیه شاگرد اول بود باقی شون خیلی مشکل آفرین نمی شن یا اگه حد اقل یکی شون بچه دار بشه بچه دار شدن باقی از گردنشون ساقط می شه.
خدا نکنه یه چیزی توی لیست اضافه بشه که نباید اون تو می بوده. مثل جدایی. طلاق. بچه دار شدن خارج از ازدواج که دیگه حرفش رو نزن!! در فرهنگ خاور میانه دوست پسر داشتن دختر ها هم یکی از همون ممنوع های لیسته!

اصلا این لیست اینقدر جدی گرفته می شه که یه جایی یادت می ره راست راستی خودت هم داری این کار ها رو می کنی که تیک بزنی یا جدی جدی داری کیف دنیا رو می کنی با این لیسته!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

اشغال سفارت انگلستان!

Posted by کت بالو on November 29th, 2011

به انگیزه اش کاری ندارم. دلایلش هم قطعا از حد و مرز درک و فهم من خارجه. گیریم اعتراض هم بسیار به جاست و آنگلستان هم بد است و اخ. البته به من اگه بود می رفتم بانک صادرات و بانک سرمایه و قس علیهذا رو اشغال می کردم. ولی خوب لابد سفارت انگلیس واجب تر یوده.
 
ولی آخه این عکس ها با این قیافه های ناجور… مرتیکه سبیل کلفت کریه, عکس ملکه رو چکار داشته دیگه؟!

حالا صدای سازش کی در بیاد و چه مزقونی برامون کوک کرده باشند خدا عالمه.

باز شکر که کار کنان سفارت از در عقبی در رفته اند.

واقعا از ایران چی باقی مونده؟! یا شاید اصل و اساسش از اول همین بوده ولی دهه های چهل و پنجاه بهش اسانس توت فرنگی زده بودند. اسانسش که رفته , عینهو آدامس شده مثل لاستیک و طعم مزخرف زهرمار می ده , که اگه یه لحظه دیرتر تف کنی اش بیرون بهت حالت تهوع می ده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

ماچ و بوسه با طعم پیاز و استیک

Posted by کت بالو on November 25th, 2011

یه چیزی که نمی فهمم اینه که چطور توی فیلم ها دو نفر غذا می خورند بعد فوری با لذت فراوان مشغول ماچ و بوسه می شند.
اصولا اگه کسی دندونش رو مسواک نکرده باشه نمی شه خیلی با لذت ماچش کرد اون هم درست بعد از غذا!

آدم می تونه به راحتی با عشق بزرگ زندگی اش خداحافظی کنه اگه  بخواد با دهنی که بوی پیاز می ده آدم رو ماچ کنه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چند همسری

Posted by کت بالو on November 24th, 2011

دولت بریتیش کلمبیا فعلا به چند همسری رای منفی داده. بحث سر چند همسری خر تو خر هست. به عبارتی هم خانم ها می تونند چند تا شوهر داشته باشند و هم آقایون می تونند چند تا همسر داشته باشند.
با این مدل چند همسری موافق هستم به شرطی که همه عاقل و بالغ باشند و دارای حقوق کاملا مساوی.
سر در نمیارم اگه آدم ها می تونند بیش از یک فرزند داشته باشند چرا بیشتر از یه همسر نمی تونند داشته باشند!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on November 22nd, 2011

یه چیزایی رو آدم مدت ها ازشون می ترسه. بعد که باهاشون روبرو می شه می بینه چقدر کوچک بودند. آدم یادش می ره در پس سال ها خودش بزرگ شده و رشد کرده. اما اون چیزی که آدم رو می ترسونده همونقدری مونده.
کی می گه بده که سن آدم بالا بره؟ من هر چی بزرگتر شدم خوشبخت تر شدم!
—-

مسافرت کاری از مزخرفترین چیزهای دنیاست. خوبه که آدم میره آدم های دیگه رو می بینه. کار جدید می کنه. مسوولیت ها پای خودشه. ولی یه جایی موندن وفتی کاری به عهده ات هست که باید در زمان محدود و بدون دسترسی به تمام امکانات موجودی که معمولا توی خونه و محل کارت دم دستته مزخرفه.
خلاصه که مسافرت تفریحی عالیه اما مسافرت کاری…همچین چنگی به دل نمی زنه. حالا می خواد وگاس باشه یا سولقون دره.

کتاب تابستون به پاییز کشیده شد. وسطش مجبور شدم یه امتحان بدم. یه درس زبان فرانسه گرفتم و یه کتاب فسقلی رو هم شروع کردم. همه ی اینها باعث شدند کتابه به جای سه ماه شش ماه طول بکشه. خیال دارم کتابه رو تا آخر ماه نوامبر تمومش کنم بلکه ماه دسامبر یکی دیگه رو شروع کنم.
بزرگترین انگیزه برای تموم کردن کتاب فعلی شوق شروع کردن کتاب جدیده!

کتاب فعلی از جالب ترین کتاب هایی بودکه در زندگیم خوندم البته. تاریخچه ی معاصر غول های صنعت مخابرات و رسانه های عمومی در آمریکا. شاهکاریه در نوع خودش.
دردناکترین قسمتش اینه که (لااقل در سیصد صفحه ی اول از) چهارصد صفحه کتاب فقط اسم یکی دو تا زن هست که اون هم یکی شون معروفترین هنرپیشه ی دهه ی بیسته. تاریخ رو مسلما مردها ساخته اند و نوشته اند و البته حسابی پا روی سر زن ها گذاشته اند. اصولا خداوندگار عالم معلوم نیست چه پدرکشتگی بزرگی با زن ها داشته.

گمونم پیشنهاد بی شرمانه اش رو حوا رد کرده. مار و سیب و اینها هم همه داستانه.
زنها هر چی می کشند از پاکدامنی ننه حواست و ستمگری خدا و مردها علاوه بر  مظلومیت بی نهایت خودشون!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

نقد کتبالو بر سانفرانسیسکو

Posted by کت بالو on October 20th, 2011

اگه سانفرانسیسکو رفتن به بچه دار شدن هیچ ربطی نداشت دنیا چه شکلی میشد؟
مثلا اگه سانفرانسیسکو رفتن فقط زمانی مقدور می شد که هر دو طرف راضی بودند. فرضا در غیر این صورت دروازه ی ورود به سانفرانسیسکو کلا قفل قفل می شد.  اونوقت دیگه تجاوز جنسی اصولا و اصلا و اساسا امکان پذیر نبود. خدمات جنسی هم مشکل پیدا نمی کردند. طرف مربوطه با پول یا سایر موارد جانبی (و نه از ترس) راضی می شد. دروازه باز می شد!

اونوقت بچه دار شدن هم کلا ربطی به سانفرانسیسکو نداشت و فقط و فقط به بلوغ عقلی و تمایل طرفین مربوط می شد.

بنابراین نگرانی بیش از حد و مساله ی سقط جنین برای دختر خانم ها از بین می رفت.

در ضمن بانوان سانفرانسیسکو رفته هم هیچ فرقی با بانوان سانفرانسیسکو نرفته نداشتند.

کلا آفرینش خداوندگار عالم از پایه و اساس ایراد داشته گمونم. یه مردی بوده نشسته گفته چه کنم زنها رو عذاب الیم بدم و مرد ها رو تا ابد رستگار کنم.

گندی زده خداییش. از عهده ی هیچ کس دیگه غیر از خود خدا بر نمی اومده گمونم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on September 8th, 2011

آقاهه چی پیچ دی مخابرات داره. بهش می گم دارم کتاب فلان و بهمان رو می خونم. می گه تو از من هم گیک تری!
بسیار خوش خوشانمان شد. از آقای دکتر مهندس استاد دانشگاه گیک تر هستیم.
—-

بسیار خوشوقتم به اطلاع برسانم مدت سه ماه شیرین است که حتی یک تیتر خبری مربوط به ایران را نخوانده ام. حالم بسیار خوب است.
—-

مدیر عامل یاهو رو از کار برکنار کرده اند. شایعه است یاهو به فروش می رسد. خریدار نبود؟
—-

هالیوود رو مهاجرین یهودی پایه گذاری کرده اند. تاریخچه ی جالبی داره.

 راستی کسی خانوم ماری پیکفورد رو می شناسه؟ اوایل قرن بیستم اسمش توی هر فیلمی بوده فروش فیلم تضمین می شده. جزو برترین هنرپیشه های زن تاریخ سینما شناخته می شه و دستمزدش دو برابر هنرپیشه های دیگه بوده.
جالبه که اینقدر طی سده ی اخیر اتفاقات مختلف افتاده که اسم ها این طور فراموش شده اند. دارم فکر می کنم آیا برای دو نسل بعدتر از ما اسامی مریلین مونرو یا بریژیت باردو و برت لنکستر و کلودیا کاردیناله مفهوم خاصی خواهند داشت؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یک قرن و اندی پیش

Posted by کت بالو on August 21st, 2011

آروم باش. به خودت اعتماد کن. تمرکز کن. راه رو انتخاب کن و جلو برو. مسلما به یک جایی می رسی غیر از اینجایی که هستی.
خیلی مهمه که از جایی که هستی در زمان حال خوشحال باشی. اصلا مفهوم خوشبختی اینه. اما مهمه یادت باشه شش ماه دیگه یا یک سال دیگه یا دو سال دیگه خوشحال نخواهی بود اگه هنوز همین جا باشی. این محرکه برای حرکت و تغییر و کلید رمزه برای موفقیت.

شروع صنعت فیلمسازی در فرانسه بوده و نه در آمریکا. برادران لومیر یک دهه ای قبل از کمپانی پارامونت کار رو شروع کردند.
و…گستاخی و گنده …وزی جسورانه ایه اگه بگم ادیسون نابغه ای بلا منازع بوده که کمی هم ذکاوت تاجرانه رو چاشنی کارش کرده؟! اواخر دهه ی نوزده و اوایل دهه ی بیست روی هر صنعت الکترونیک و سینما و مخابرات آمریکا که سرک بکشی جای پاش رو می بینی و…اندکی بفهمی نفهمی موذیانه تر از یک مخترع که سرش فقط به اختراع خودش گرمه. به نظرم ملغمه ای ست از پروفسور بالتازار و دیوید کاپرفیلد که یه نمه هم بفهمی نفهمی هیسسسس (رجوع شود به پرنس جان) قاطیش داره.

باحال ترین قسمت جریان عدم وجود حتی یک زن در کل این داستانه. اگه دو تا جنگ جهانی فقط و فقط یک فایده بشردوستانه داشته بوده باشند قطعا جهشی در تحقق حقوق زن و آوردنش به صحنه ی کار و صنعت بوده. هنوز هم جای کار بسیار داره صد البته. 

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

رودل

Posted by کت بالو on August 19th, 2011

نمی دونم اون قسمت سریال friends رو دیده این که راشل دسر درست می کنه ولی به اشتباه مخلوط دو تا دستور غذا رو استفاده می کنه.
به رغم این که غذا مخلوط بدمزه ای از خامه و مربا و گوشت و پیاز از آب در میاد, جو با اشتها سهم خودش و دیگران رو می خوره و می گه کی می گه این غذا بد مزه است. خامه عالیه, مربا عالیه, گوشت عالیه, پیاز عالیه.
حالا هر وقت مخلوط شش جور سالاد مختلف با مرغ باربکیو شده رو از غذا فروشی پایین شرکتمون می گیرم و می خورم یاد جو می افتم. کاهو…عالی..گوجه…عالی… هویج…عالی..ماکارونی, بلغور, نخود, لوبیا, خیار, فلفل سبز, کشمش, بروکلی, کلم قمری, پیاز داغ, مرغ,  کدو و بادمجون باربکیو شده…عالی. کی می تونه این غذا رو دوست نداشته باشه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: دوباره که می خونم ترس برم داشته نکنه رودل کنم!!!

کتاب تابستان (۱)

Posted by کت بالو on August 4th, 2011

کتاب جدید جذابه و به همون نسبت زمان برای خوندنش کم دارم.

در مورد تاریخچه ی ارتباطات هست در سده ی اخیر. دو سه تا موضوع خیلی جالب تا اینجای کتاب اینه که اولا گراهام بل تنها مخترع تلفن نبود. سه چهار نفر دیگه هم همزمان یا چند سال قبل ترش همین اختراع رو داشتند. تازه یکی شون درست روزی اختراعش رو ثبت می کنه که گراهام بل هم تلفنش رو ثبت می کنه. نهایتا به دلیل این که سرمایه گذار گراهام بل تیز تر بوده و گراهام بل هم شناخته شده تر بوده دادگاه امتیاز ثبت اختراع رو به گراهام بل می ده.
بامزه اینه که در اون زمان خیلی ها -از جمله بزرگترین شرکت ارتباطات یعنی وسترن یونیون- که کارشون تلگراف بوده به تلفن به چشم یه اسباب بازی نگاه می کردند و تحقیقات و سرمایه گذاری شون روی بهتر کردن تلگراف و ارایه ی اون برای خانه ها و مصارف شخصی -نه فقط بیزنس ها-   معطوف بوده.
خلاصه….جریان این می شه که وسترن یونیون که یه شرکت غولی بوده میاد تلفن تولید می کنه و می ده به جاهایی که تلگراف داشته اند بدون این که گراهام بل قدرتی داشته باشه که علیهشون اقدام بکنه. تازه وسترن یونیون آقای ادیسون (توماس ادیسون خودمون) رو که یه مخترع بوده (!!!) استخدام می کنه که اختراع (دارای نواقص) آقای گراهام بل رو کامل بکنه. به عبارتی توماس ادیسون سهم به سزایی در پدیده ی تلفن داره.
گراهام بل از شدت افسردگی مریض می شه و میره بیمارستان خودش رو بستری می کنه. یه بنده خدایی که در سی و سه چهار سالگی چند هزار نفر کارمند داشته و به شدت آدم جاه طلبی بوده با آقای سرمایه گذار گراهام بل صحبت می کنه. بهش می گه روی ایده ی تلفن کار می کنه. می ره از شرکت وسترن یونیون حق امتیاز تلفن رو پس می گیره (شانس میاره چون اولا رییس گنده ی وسترن یونیون هنوز متوجه ی اهمیت جریان نبوده و دوم این که سرشون به یه اختلاف گنده با یه نفر که می خواسته کل وسترن یونیون رو صاحب شه گرم بوده).
این اقاهه کارش رو با چند هزار نفر کارمند (توی شرکت راه آهن تا جایی که یادمه) ول می کنه و میاد شرکت نوپای سه نفره ی گراهام بل رو راه اندازی کنه و……می شه اولین قطب بی رقیب شرکت تلفنی آمریکا یعنی شرکت ای تی اند تی!!! AT&T در اواخر قرن نوزدهم. اقای تیودور ویل. گمونم همتای استیو جابز امروز بوده یه جورهایی. گرچه که آقای جابز شخصیت مورد علاقه ی من نیست. ولی به هر حال…

موضوع باحال دیگه این که اولین جمله ی گراهام بل توی تلفن این بوده که آقای واتسون بیا اینجا. می خوام ببینمت. جمله ی دوم که در مراجع آمریکایی حذف شده این بوده که خداوند نگه دار ملکه باشد. God save the queen.
منطقی یا غیر منطقی این جمله ی دوم به عنوان دلیلی به حساب میاد که نشون می ده اختراع تلفن در کانادا بوده و اعتبار باید به کانادا داده بشه و نه به آمریکا. دلیل حذف جمله ی دوم در بسیاری مراجع آمریکایی هم همین هست.

شاهکاریه این کتاب خلاصه. روان و ساده و خیلی جالب.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار