چند خط تایپ..برای امروز

Posted by کت بالو on May 5th, 2011

از تایپ کردن یا عمل نوشتن لذت می برم! شاید در دوره ی بازنشستگی تایپیست یا میرزا بنویس بشم.

همیشه بهش فکر کرده ام. همین آنی که از پیش روت می گذره همین لحظه زندگیته. زندگی اش می کنی برای خودت. نه هیچ کس دیگه. لذت می بری, نه برای این که باقی ملت تاییدت کنند. برای خودت.

این روزها صبح خیلی سخت از خواب بیدار می شم. یک ساعتی طول می کشه تا از تخت بیرون بیام. معمولا به کتاب خوندن می گذرونم نیم ساعتش رو.
در طول هفته کار برام وقتی باقی نگذاشته. عصاره ام کشیده می شه. این روزها بیشتر از همیشه در زندگیم. لذتی که ازش می برم اما با هیچ زمانی از زندگی ام قابل مقایسه نیست.
مثل همیشه مثل بیست سال گذشته تنها ترسم اینه که ….دیرم شده. همین باعث می شه که باز دیوانه وار کار کنم و زندگی کنم!

از ترس این که یادم بره, هر نیم ساعت یک ساعت یک بار به خودم یاد آوری می کنم…دختر جون…این زندگیه…زندگی اش کن حالا که می تونی. حالا که می تونی اونطور که می خوای, بی هیچ قیدی ,هیچ قیدی ,زندگی اش کنی.

و…هزار بار شکر…دارم زندگی ام رو زندگی می کنم, با شادی اونچه که دارم, بی تاسف اما در تلاش برای اونچه که ندارم. و این یعنی نهایت خوشبختی.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هل من ناصر ینصرنی؟؟

Posted by کت بالو on April 27th, 2011

این دیگه نهایت نامردیه!
یه سری بیمارها رو وسط اتوبان رها می کنند. بعد یه سری بیماران جذامی رو مورد ضرب و شتم قرار می دن و از اسایشگاهشون بیرون می کنند!!!

هیچ جوری نمی فهمم چطور می شه ناچیزترین سهم یک آدم نیازمند و بی دفاع و بی پناه رو اینطور بیرحمانه ازش دزدید.
امثال ما که تو اون مملکت معلوم الحال هستیم رو ولش کن. به پای خودمون از اون مرز پر گهر اومدیم بیرون و ادعای مسلمونی و دین و ایمان هم نداریم . دولت هم مشغولیت های مهم تری داره. فعلا دعواهای حیدری نعمتی رو فیصله می ده و سرش به کارهای مالی خودشه, و  هیاهو برای هیچ انرژی اتمی, و ایضا قلع و قمع دشمنان نظام و مملکت.  ولی بین اون همه ملت مقبولی که بعد از ما وفادارانه در اون مرز و بوم موندند و ماشالله تجارتشون هم پر رونقه و سفره ی نذری شون هر عاشورا گسترده, یعنی یه مسلمون پیدا نمی شه یه دستی واسه این همه نیاز بلند کنه. این همه ندای هل من ناصر ینصرنی؟؟

اونجا چه خبره؟! نه واقعا؟!
بی در و پیکر بودن به جای خود. دزدی و کثافت هم به جای خود. این رفتارها از رفتار حیوانات هم پست تره! جنگله اونجا؟ یا جهنم موعود؟

ریاست جمهوری محترم کشورمون جوک می فرمایند:‌ اختیارات من در دولت محدود شده است!
اگه منظورش اراده ی حضرت ولایت فقیه است, آقای احمدی نژاد شکر می خورند جسارتا. حکم ولایت فقیه اختیارات شوهری جناب احمدی نژاد رو هم محدود و موکول به مقام معظم رهبری می کند. اقای احمدی نژاد شکایتی اگر دارند اصل ولایت فقیه رو زیر سوال می برند. حکمش هم معلومه. نیازی به دخالت بنده نیست.
یا می خوان حکم جاسوسی ای چیزی بهش ببندند. از شر این دیوونه خلاص بشند! پوست خربزه انداخته اند زیر پاش.

اگه هم (گلاب به روتون) ..ایه ی برکناری مقام معظم و کودتا رو دارند به قول مشقاسم  “یه مرد اگه توی همه ی دنیا هست همین هیتلر خان خودمونه!”

خر تو خریه به خدا!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

نابهنجاری های رفتاری!

Posted by کت بالو on April 17th, 2011

رفتارها سه دسته اند: گوسفندوار و قاطر وار و مستقل!

رفتار گوسفندوار اینجوریه که نفر جلوییت هر راهی که رفت تو هم سرت رو بندازی پایین و پشت سرش بری.
رفتار قاطروار اینجوریه که نفر جلوییت هر راهی که رفت تو مخصوصا درست خلافش رو بری.
گوسفندوار و قاطروار خیلی شبیهند. جفتشون به نفر جلوییت ربط دارند!

نوع سوم رفتار مستقله. صرفنظر از این که نفر جلویی چه راهی رو رفت تو به خودت فکر کنی و راه خودت رو دنبال کنی!

برای خوشحال بودن یا موفق نیازی نیست تمام چیزهایی که باقی ملت دارندو -باهاش خوشحالند یا نیستند- رو داشته باشی. میتونی صرفنظر از این که ملت چی دارند و چی ندارند با داشته ها و علیرغم نداشته های خودت خوشجال باشی.

راحت تر بگم…بابا جان چشم و هم چشمی و حسادت و دهن بینی و لج بازی خوب نیست. زندگی ت رو بکن. خر فهم شد؟!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تلخی

Posted by کت بالو on April 9th, 2011

نوشته تلخ است. جوان ترها لطفا نخوانند.

بعضی فیلم ها ,خصوصا واقعی هاش بدجور آدم رو تکون می دن.

ده دقیقه فیلم مستند بود مال جنگ جهانی دوم. آلمانی ها توی یوگسلاوی. توی یه دهکده یوگسلاوها یه سرباز آلمانی رو کشته بودند. آلمانی ها اومدن مردم دهکده رو جمع کردند توی قبرستون دهکده. زن و مرد و بچه. ده تا مرد رو از درخت آویزون کردند و دار زدند همونجا جلوی چشم ملت. جسد مردها رو می کشیدند و تکون می دادند که مطمین بشند که مرده اند. ده تا مرد دیگه رو ردیف کردند جلوی دیوار و با تیر کشتند باز هم همونجا جلوی چشم ملت. تیر خلاص رو هم زدند توی مغزهاشون.

مردها نه التماس کردند و نه مقاومت. مردم یک کلمه هم حرف نزدند. فقط ساکت نگاه کردند. همین…

…..

همکارم می گه کلمه ی فاک انگیسی در اصل از چهار حرف اختصاری ف (fornication به معنی زنا) یو (under یا تحت) سی (consent  یا تایید) کی (king یا شاه) تشکیل می شه. به معنی زنا تحت تایید شاه بوده و مربوط به هزاران سال پیش می شه که وقتی سرزمینی رو اشغال می کردند تحت فرمان و مجوز شاه -عموما- به زن ها تجاوز جنسی می کردند.

…..
به درست یا غلط بودن ریشه ی این کلمه ندارم.
بحثم در مورد جنگ هست و حقیقت انکار ناپذیر تجاوز به زن ها و کشتار نسل ها. همسر سربازهایی که از جنگ بر می گردند چه حسی دارند. همسر مردانی که به جنگ می رند چه حسی دارند. سربازهایی که از جنگ بر می گردند ایا هرگز می تونند مثل قبل زندگی کنند؟
همین آدم ها آلمانی ها یوگسلاو ها فرانسوی ها ایرانی ها عراقی ها اگر جنگی به کار نبود چقدر شبیه هم بودند. چقدر زیاد.

…..

مادران داغدار جنبش سبز, یا همه ی مادرها, ترسشون اینه که فرزندشون مثل ندا باشه و سهراب و محمد و… یا مثل بسیجی هایی که می زنند و اسم ندارند. مادرهای بسیجی ها آیا از مادر های داغدار شاد ترند؟
چقدر نفرت و تلخی توی وجود آدم می تونه آدم رو راضی کنه کسی رو زیر ضربه های باتوم و لگد و مشت بکشه.

ریشه ها یکی ست…نمود ها متفاوت. ریشه در ذات آدمی ست. میوه را ما می پروریم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آهنگرومسگر

Posted by کت بالو on April 3rd, 2011

گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری!

حکایت سوزاندن قرآن است در فلوریدا ی آمریکا و کشتارهای افغانستان.
کشیشه در فلوریدا مشنگ است. طالبان از کشیشه مشنگ تر! درازی شاه خانوم به پهنای ماه خانوم. دست من اگه بود کشیش و طالبان رو می انداختم عین گلادیاتور ها به جون هم دیگه. از پس هم بر بیایند و باقی ملت (از جمله ملت درمونده ی افغانستان و کارمند های یو ان) از بیرون گود تماشا کنند.

باز منطق حضور -مذبوحانه یا مظلومانه- ی آمریکا در افغانستان رو می فهمم. منطق -مزورانه یا مدبرانه- ی حمله به برج های دوقلو رو هم همچین کمابیش می فهمم.
این یه قلم قرآن سوزوندن و کشتن ملت یو ان رو هر چی شش و بش می کنم ازش سر در نمی آرم. حالا تازه هفت تا کارمند یو ان رو کشته اند هیچی (ده ذوازده تا هم افغان کشته شده البته) سر در نمیارم چرا سر دو تا از کشته شده ها رو بریده اند!!!

اونوقت یه چیزی جسارتا فضولتا…ایران واکنشی نشون داد؟ گفت بد..بد..بد؟ فتوای قتل داد؟ یا زیر سبیلی در کرد؟

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

happily ever after

Posted by کت بالو on March 22nd, 2011

در آستانه ی سال یک هزار و سیصد و نود خورشیدی عرض شود به خدمتتون که در هر لحظه ای از لحظات عمر دو روش برای زندگی کردن در اون لحظه موجوده. روش اول اینه که کاری که دوست نداریم رو انجام بدیم و زندگی مزخرفی در اون لحظه داشته باشیم. روش دوم اینه که کاری که دوست داریم رو انجام بدیم و زندگی ناز قشنگی در اون لحظه داشته باشیم.
یه جورش هم اینه که اگه چاره ای نداری صرفنظر از این که چه کاری در اون لحظه انجام دادی کاره رو دوست داشته باشی!!

اینجوری می شه که you will live happily ever after!!
~~~~

وقتی تصمیم گرفتی و انجام دادی و گذشت و رفت دیگه چه اهمیتی داره که چی شد و چی بود و چرا شد؟

هیچی…همینطوری.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

کوبا

Posted by کت بالو on March 12th, 2011

یه هفته کوبا بودیم. چیزی که از نظام کمونیستی دستگیرم شد این بود که هدف این نیست که همه به اندازه ی هم داشته باشند. هدف گویا اینه که همه به اندازه ی هم نداشته باشند!

نفهمیدم گوشت و مرغ و سیب زمینی پیازشون رو از کجا می خرند. سیگار و الکل و دارو رو چرا. پر از داروخانه است اونجا. نه خوشگل و قشنگ و زلمب زیمبو دار مثل شاپرز کانادا. شبیه دکه است خیلی هاش. یه آدم پشت یه دکه دم در باریک یه خونه نشسته و چند تا شیشه جلوشه.

تاریخش باحاله. پر از خون و خونریزی. سرخپوستها. برده هایی که از آفریقا دزدیدند و آوردند. یه عده چینی که توی دویست سال گذشته تقریبا حل شده اند وسط کوبایی ها و صد البته اسپانیایی ها و دیکتاتور باتیستا که فیدل خان شکستش داد.

این فیدله یه بار قیام می کنه. اما باتیستا می گیردش. منتها به جای این که بکشدش می فرستدش مکزیک! دلیلش رو دقیقا نفهمیدم. فکر کنم باتیستا اگه فقط و فقط تاسف یه تصمیم در زندگی اش رو بخوره همین یکی باشه. بعدش فیدل خان برمی گرده با برادرش و هشتاد نفر دیگه تقریبا. قیام های پارتیزانی می کنه. مردم کوبا رو هم دور خودش جمع می کنه و…باتیستا رو سرنگون می کنه. باتیستا هم می دوه میره دومینیکن. طبق قضاوت من باتیستا همچین دیکتاتوری هم نباید بوده باشه. حالا گیریم که به پشتیبانی آمریکا ریاست جمهوری رو زورکی کش رفته باشه و مال خودش کرده باشه. ولی شرط می بندم بدش نیومد که با یه ثروت کلانی رفت دومینیکن راحت زندگیش رو بکنه. با توجه به چیزی که از دومینیکن یادم هست اونجا قطعا با پولی که برده بوده باید شاه بی تخت و تاج بوده باشه.

خلاصه…اواخر دهه ی پنجاه فیدل خان باتیستا رو سرنگون می کنه و خودش می شینه به جاش, و طبق قضاوت من از اون زمان تا حالا فیدل خان خودش یه جورایی دیکتاتوری بر قرار می کنه. ثروت ها رو ملی اعلام می کنه. به آمریکا می گه سرمایه ها و دارایی هاتون در کوبا رو ازتون می خرم. مسلما ,به قیمت یا به ثمن بخس, آمریکایی ها خیلی با این کار قیدل خان حال نمی کنند و…دولت آمریکا به آمریکایی ها -که به دلیل آزاد بودن قمار و الکل در کوبا- اونجا ولو بوده اند و کیف می کرده اند و حسابی پول خرج می کرده اند می گه بدوین برگردین اینحا. دیگه هم نبینم برین کوبا.

خلاصه…اینجور که از قراین و شواهد بر میاد فیدل خان یه جورایی می زنه قایق آمریکایی ها رو سوراخ سوراخ می کنه و یکی از بزرگترین بازارهاش در دنیا رو از دست می ده. ایضا در آمد کلان توریستی اش از آمریکا رو.

کوبایی های پولدار و طبقه ی متوسط (یا حالا شاید مرفه بی درد) توی همون دو سه سال اول حکومت فیدل خان آلاف و علوفشون رو جمع می کنند و می رند میامی. یه هزار و هشتصد نفری رو جمع می کنند و به آمریکا -بخوایم دقیق تر بگیم به جان کندی- می گند ما میریم کوبا رو از فیدل پس بگیریم. کندی هم می گه برین, من و لشکرم هم پشتتون داریم میایم. روز بعد که کوبایی پولدارها می رند جنگ فیدل , کندی دو درشون می کنه و لشکر نمی فرسته. اونها هم همه کشته می شند!!!

حالا من سر در نمیارم که کندی با مریلین مونرو مشغول بوده یادش رفته یا حافظه نداشته یا مشغله داشته یا بی معرفت بوده یا خالی بند بوده, یا اصلا خیلی به کوبا اهمیت نمی داده, یا این که با فیدل یه معامله ای کرده و یه چیزی امتیازی پولی گرفته که این سری مخالفین فیدل رو بده دم تیغ.

بعدش فیدل خان می ره طرف روس ها. روس ها -تور لیدر ما گفت بدون اطلاع فیدل خان!- یه سری تجهیزات اتمی پیاده می کنند توی خاک کوبا. آمریکا به فیدل می گه پخ. فیدل به روس ها می گه تجهیزاتتون رو جمع کنین برین لطفا. روس ها اتم جات رو می برند از خاک کوبا بیرون.

از طرف دیگه گوانتانامو که زندان آمریکایی درش هست به اجاره ی نود و نه ساله ی آمریکاست از سال ۱۹۳۴. کوبا فعلا می گه آمریکا غیر قانونی اینجاست. آمریکا هم گفته چخه!

خلاصه…فعلا در کوبا ملت نمی تونند خونه خرید و فروش کنند فقط می تونند تاخت بزنند. خرید و فروش خونه قراره از ماه اوریل امسال منعطف تر شه. به هر کسی بگی سلام علیکم, دوست داره یکی دو پزویی ازت بگیره, چون خرج و دخلشون بد جوری با هم جور در نمیاد. فیدل خان یه پول درست کرده که تقریبا هیچ جای دیگه غیر از کوبا ارزش نداره و برای تبدیل داخل کوبا از یه دلار کانادا یه کم بیشتر می ارزه. قیمت ها خیلی بالاست و در آمد ها خیلی پایین. جالبه که امنیت خیلی خوبه. ماشین فقط اگه مال دهه ی پنجاه به قبل باشه می تونه خرید و فروش بشه!!! و وارد کردن ماشین و پخش اش فقط و فقط با دولته.

خلاصه…خواننده ای که شما باشین داستان اینطور ادامه پیدا می کنه که باتیستا خان در دومینیکن زندگی می کنه تا سال هفتاد و سه می میره. فیدل از اون موقع تا حالا یا سخنرانی می کنه یا با هر بانوی محترم و غیر محترمی سانفرانسیسکو می ره یا مریضه و در حال معالجه. دکتر ژنرال چه گوارا هم اینقدر چرخیده تو کشورهای کاراییب حق مردم رو بگیره که آخر سر توی بولیوی کشته شده و محل دفن اش هم معلوم نیست. کندی با مریلین مونرو رفت سانفرانسیسکو تا ترور شد. ژاکلین زن اوناسیس پولداره شد. مریلین مونرو خودکشی کرد. برادر فیدل هم داره به طور استمراری از ماضی های بعید تا همین لحظه ی مضارع به دلش صابون حکومت می ماله.

ولی…عجب ساحل شنی قشنگی داره و….قشنگه این لامصب زبان اسپانیایی و رقصشون و این نجات غریق هاشون!!!!

و…خدمتتون عرض شود اگه انشالله تشریف بردین سواحل کوبا مراقب باشین ژله ماهی گازتون نگیره.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چپ دست

Posted by کت بالو on March 10th, 2011

یه مقاله هایی می نویسند…آدم می مونه کدوم بیکاری این رو نوشته. کدوم بیچاره ای این رو می خونه!!!!
به رگ چپ دستی بنده -ی بیکار تر از نویسنده- بر خورد. گفتم فرازهایی در تحلیل این مقاله ی کاملا علمی و اساسی داشته باشم.
من چپ دستم. ولله اینقدرها هم پیچیده نیست. خیلی ساده است. آموزش و تشویق و روحیه دادن خاصی هم نمی خواست! در تمام زندگیم کلی هم با چپ دست بودن ام کیف کردم.
مقاله رو گمونم یه راست دستی نوشته که زیادی از راست دستی اش کیفور بوده!
بنده به عنوان یک کاملا چپ دست عرض می کنم خدمتتون که فقط بچه ی چپ دست طفلک رو مجبور نکنید با راست کار کنه. همونطور که کاری به کار راست دسته ندارین. آموزش و مقاله و فلسفه نمی خواد دیگه.

تفاوتش فقط یه چیزه. چپ دستها رو چه زورکی راست دست کنین و چه نکنین از راست دست ها باهوش ترند. همین.

یعنی کلا این کوچکترین مساله ای هست که یه روزنامه ی ملی وسط هاگیر واگیر توی یه کشور جهان سوم -حالا بفرمایید در حال توسعه- و درگیر بحران در یه منطقه ی درگیر بحران بهش بپردازه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

ناجور!

Posted by کت بالو on February 14th, 2011

در برخورد یک اقلیت با یک اکثریت دو راه حل وجود داره. یا گوش به حرفشون بدی و مثل بچه ی آدم بکشی کنار. یا اونقدر گولا گولا کنی که یه عده شون دمشون رو بگذارن رو کولشون و در برند, یه عده ی دیگه رو بفرستی اون دنیا, یه عده ی دیگه رو بفرستی یه دنیایی که هر لحظه آرزو کنند برند اون دنیا, و یه عده ی دیگه رو جوری کباب کنی که تا جون دارند بگند بد بده.

اونوقت اقلیت ات بشه اکثریت و با خیال راحت حکومت بنماید…تا ابدالآباد.

بد کلکی هم نیست. چرا به فکر اقلیت (های) قبلی نرسیده بود دقیقا حالیم نیست. گمونم یا شیطون کوچولو اینجوری تو دلشون گولشون نزده بود. یا شیطان بزرگ عینهو مبارک یه تلفنی زد بهشون و گفت بساطتون رو برچینید لطفا.
حالا این که اگه مبارک حافظ منافع اسراییل بود -همونجوری که در مورد شاه می گفتند- واسه چی اوباما باید تلفنی بهش بگه هررری , و یه دوربین به شکل زنده شورش رو پخش کنه, و کل جریان در دو سه هفته سر و تهش هم بیاد…بنده سر در نمیارم. سیاست علمی است ماورای درک ذهن بنده!

منتها اینجور که به عقل ناقص من می رسه یه جاییش با جاهای دیگه اش جور در نمیاد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آقا خدا خره

Posted by کت بالو on February 12th, 2011

بنده به دلایلی از سخنرانی در مورد بیست و پنج بهمن و اظهار نظر در مورد اوضاع ایران و چگونگی بهتر یا بدتر شدن اش معذورم.  یک نصفه کره زمین از معرکه دورم. مسوولیت فرماندهی و حتی اظهار نظر  از راه دور رو به عهده نمی گیرم. فقط از صمیم قلب آرزو می کنم اوضاع ایران بهتر بشه و بدون اغراق روز و شبی نیست که به آدم های دربند و ستمدیده و جوانی ها و عمرهای از دست رفته فکر نکنم.
اگر در وبلاگ عمومی بی ربط نوشته ام شرمنده.

خلاصه به خدمتتون عرض شود که اگه نمی دونین برای یک بانوی جوان -یا حالا بانوی جوان قدیم- چه کادوی ولنتاینی ابتیاع فرمایید این مقاله رو نگاه کنید:
بانوان چه می خواهند: داستان رومانس عشقی بین مردان همجنس گرا!!!!

ولله بنده به عنوان یک بانو ترجیح می دم داستانش مصور باشه. منتها خیلی وارد جزییات نشه. همون عضلات بازو و شکم و پا و اندکی از باسن رو نشون بده بسیار عالیه. به درک و توانایی باز سازی صحنه کمک می کنه.

گاهی وقت ها همین جوری یاد این ضرب المثل می افتم که می گه یکی می مرد ز درد بی نوایی. یکی می گفت خانوم زردک می خواهی؟

عرض شود به خدمت زنان ستمدیده ی مصری, که اینطور که این مدته شنیده ام جامعه شون از جامعه ی ایران هم زن ستیز تر هست: برای یک زن همیشه یک وضع بدتری هم وجود داره متاسفانه و…برای یک زن اغلب اوقات وضع بدتره تا برای یک مرد…این طبیعت ستمگر.

سالهای ساله فقط منتظرم بمیرم برم خرخره ی این آقا خدا خره رو تنها تنها بجوم!!

این قسمت زنونه است. آقایون محترم اگه مرد هستند نخونند! خوندند هم اصلا مهم نیست. نمی فهمنش فقط.
در طول ماه یکی دو روزش هورمون ها قصد جونت رو دارند. نگرانی و اضطراب داری. عصبانی هستی و می خواهی کله ی خودت یا باقی آدم ها رو بکوبی به دیوار. اعتماد به نفس ات زیر صفر کلوینه. دو سه روز هم در ماه کیفوری. رو ابرها راه می ری. واسه خودت و هیکلت غش و ضعف می کنی. هورمون ها بهت کلی حال می دن خلاصه.
حالا اگه یه ماهی باشه که اون یکی دو روزی که هورمون ها قصد جونت رو می کنند باز هم حالت خوب باشه و حس خیلی بد نداشته باشی و فقط یک کوچولو نسبت به همیشه نگران تر باشی, می فهمی که توی این ماه خودت یا یه کسی دور و برت خیلی خاطرت رو خواسته لابد. یا یه چیزی خیلی خوب بوده یا…خلاصه…کیف داره هر جوره که فکرش رو بکنی. فاتح شده ای. فاتح جنگ زن و هورمون!!!

باز هم منتظرم بمیرم برم خرخره ی این آقا خدا خره رو تنها تنها بجوم!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار