بازی زمان

Posted by کت بالو on April 16th, 2010

بالاتر رفتن سنم رو دوست دارم. به عبارتی زندگی کردن رو دوست دارم. زندگی کردن یعنی همین که آدم پیرتر میشه. یعنی داد و ستد آدم با زمان. زمان رو می دی. باهاش یه چیزهایی رو هم کمابیش می دی, رنگ موهای سرت رو, شادابی پوستت رو, قوای دست ها و پاهات رو, سلامتی و سلول های بدنت رو, گاهی عزیزانت رو. توی همین از دست دادن ها یاد می گیری. تجربه پیدا می کنی. دیدگاه های جدید پیدا می کنی. گوشه هایی از وجود خودت رو کشف می کنی. خودت رو اگه نبازی, و بازی رو اگه با لذت بازی کنی, می بینی که خودت مونده ای و خودت و اونچه که در خودت داری, اونچه که با خودت داری.

لحظه ی آخر زیباترینه. عزیز ترین وجود رو, خودت رو, می بازی به زمان و به زندگی. ورای اون لحظه چی هست, من نمی دونم. اما باید لحظه ی شگفتی باشه اون لحظه ی عزیمت. دیر یا زود. نزدیک یا دور. ورای اون لحظه, در دنیایی که ما می شناسیم از تو یادی می مونه و دیر تر اون یاد رو هم به زمان می بازی!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: ممنون شاک کوچک. 🙂

چینی ها

Posted by کت بالو on April 13th, 2010

قشنگ شد.

آمریکا به دست و پا افتاده همکاری کشورها جهت تحریم ایران -و القاعده- به دلیل انرژی هسته ای رو جلب کنه. اینجور که پیداست هفتاد و دو ملت کمابیش راضی شده اند یا حالا به نحوی نه نگفته اند. چین اما همچنان مستحکم سر مواضعش ایستاده و نمی خواد جلوی کشور دوست و برادر ایران جبهه گیری کنه. اون هم قطعا نه به خاطر این که عاشق چشم و ابروی شهلای بنده و جنابعالی و ریاست محترم جمهورمون باشه خدای نکرده. به قول مشقاسم این چینی ها عاشق هم که بشند نیست که چشم هاشون چپه چه بسا برند سراغ زن همسایه! خیر…دعوا سر لحاف ملاست. بفرمایید. خود اوباما خان راستا حسینی توی روی چینی ها گفته که می دونه ترس چینی ها از قطع شدن نفتشون از ایرانه که دوازده در صد نفت مصرفی شون رو تامین می کنه:

 In a 90-minute conversation here, Mr. Obama sought to win more cooperation from China by directly addressing one of the main issues behind Beijing’s reluctance to confront Iran: its concern that Iran could retaliate by cutting off oil shipments to China. The Chinese import nearly 12 percent of their oil from Iran.

حالا باقی مسایل پشت پرده رو که جلوی بنده و جنابعالی مطرح نمی کنند بماند. خلاصه که هر چه فریاد دارید بر سر چین بکشید. حالا اگه انرژی هسته ای نهایتا به نفع خود ملت ایران استفاده می شد بنده حرفی نداشتم. صاف می رفتم توی جبهه ی چشم بادومی ها و ریاست محترم جمهور و پدر اوباما خان رو می سوزوندم!!!!! من فکر می کنم انرژی هسته ای به خاطر بنده و شما و ایران خانم و غیره و ذلک نیست که آتشش تنده. سهله فکر کنم راه که بیفته ممکنه دودش به چشم بنده و شما بره. حالا البته جای شکرش باقیه که چین فعلا درگیر مساله هست. درسته که چشمهاشون قیلی ویلیه. ولی اونقدر ها هم کودن نیستند که ول کنند و بگذارند ایران یا هر کشور دیگه هر جا دلش خواست بره. احتمالا یه جایی افسار رو چسبیده اند.

باحالیش به اینه که در بازار بزرگ جهانی چین می تونه نرخ دلار آمریکا رو بنا به میل خودش کنترل کنه. به این صورت که نرخ پولش رو نسبت به نرخ دلار آمریکا ثابت نگه داشته. به عبارتی یه جورایی دلار آمریکا پشتوانه ی پولشه و بنابراین در ذخایر بانکی اش مقادیر معتنابهی دلار آمریکا داره. نتیجتا می تونه مقادیر انبوه دلار آمریکا رو خرید و فروش کنه. پس اگه بخواد قیمت دلار آمریکا بیاد پایین یهو با فروش مقادیر معتنابهی دلار آمریکا عرضه رو می بره بالا و …بالعکس اش. از طرفی قیمت نسبتا پایین تولیدات چین باعث شده که صادرات چین به آمریکا یه جورایی اقتصاد آمریکا رو ضربه بزنه. اینه که این قسمت مکالمه یه جورایی مهمه:

 Mr. Obama also used his meeting with Mr. Hu, the fourth face-to-face meeting between the leaders of the world’s largest economy and its biggest lender, to keep up the pressure on Beijing to let market forces push up the value of China’s currency. That is a critical political task for Mr. Obama, because the fixed exchange rate has kept Chinese goods artificially cheap and, in the eyes of many experts, handicapped American exports and cost tens of thousands of American jobs. In anticipation of Monday’s meeting, Chinese officials told Treasury Secretary Timothy F. Geithner last week that they were about to resume a controlled loosening of their exchange rate, which would increase the relative costs of Chinese exports.

خلاصه…نهایت امر چین یه جواب های مساعدی به آمریکا داده.
حالا اگه ایران بخواد بره توی تحریم و (احتمالا) گفتگو خیلی بهتر از اینه که بخواد احتمالا جنگ بشه.

 به هر حال…بنده نشسته ام اینجا توی اداره. خوش و خرم. اوباما و چین و ایران و روسیه و باقی ملتین بزنند توی سر و کله ی همدیگه. یه جوری از عهده ی همدیگه بر میاند دیگه. همه از یه قماشند. فقط هر کاری می کنند این یه گله ی کره ی ارض رو که بنده استفاده می کنم سالم و سلامت بگذارند بنده به باقی اش کاری ندارم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

دو عدد گزارش

Posted by کت بالو on April 12th, 2010

دو عدد گزارش بامزه که امروز بهشون برخوردم:

اولیش در مورد این که آیا اقایون راننده های بهتری هستند یا خانم ها.
….
دومیش در مورد نرخ خودکشی کارمندهای شرکت فرانس تلکام! کارمندهای بخت برگشته خودکشی کرده اند و علت خودکشی رو فشار زیاد کاری دونسته اند. دو بار هم به همین دلیل مدیر عامل شرکت عوض شده.

ولله قسمت کمدی تراژدی موضوع اینه که برای بعضی ملت خودکشی کردن راه عملی تریه تا استعفا دادن!! همچین یه کمکی ترسناکه!

خیر…راضی نیستم. عوضش می کنم به دلایل متعددی! کلا دلیل اصلی و اساسی اینه که وقتشه دیگه. 🙂

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

یه مشت فرضیه

Posted by کت بالو on April 8th, 2010

فرض بفرمایید در منزل -نه آپارتمان- تنها هستید. فرض بفرمایید مقداری مریض بوده اید و برنامه های زندگیتان به هم خورده. فرض بفرمایید به شدت به برنامه های منظم زندگی معتاد هستید و به شدت اذیت می شید اگه به هم بخورند. فرض بفرمایید بلا نسبت بسیار چسکی هستید و استراحت اگه نکنید زرتتون قمصور می شه. فرض بفرمایید چهار صد صفحه قطع خرس گنده رو پر از مطالب حفظ کردنی که بسیاری اش کاملا براتون ناآشنا بوده با حال مریض طی پنج روز گذشته حقنه کرده اید توی ملاجتون و همونجا نگه داشته اید و دیشب با حال مریض هر چی اش رو که یادتون می اومده ریخته اید روی کاغذ. حالا فرض کنید یه مکالمه ی خیلی سخت هم داشته اید به مدت یک ساعت درست قبل از خواب. باز هم جهت یاد آوری فرض بفرمایید در منزل تنها هستید. تشریف می برید توی تختخواب. خوابتون می بره. چراغ توی راهرو دو سه بار روشن و خاموش می شه و از خواب می پردونتتون (!). اونوقت فرض بفرمایید به در و دیوار میزنید که باز خوابتون ببره. توی بی برقی خوابتون نمی بره. چراغ هم نمی شه روشن کنید که بلکه کتاب متابی بخونید چشمتون سنگین بشه. باتری لپتاپ هم خرابه و اگه برق نباشه لپتاپ بی لپتاپ. اینجوری می شه که بعد از این که برق ساعت دو و نیم شب میاد با چشمهای ورقلمبیده در حالی که خوابتون میاد ولی خوابتون نمی ره صد تا یه غاز بحر طویل چیز شعر تحویل جامعه ی اینترنتی می دین!

واسه تکمیل بحر طویل فرض بفرمایید برای کلاس فردا عصر هم باید یه پرزنتیشن تهیه کنید و فرض بفرمایید با این حال رو روز به شدت بعید بدونید که بتونید هم ساعت نه تا پنج کار کنید و هم وسط مسط هاش پرزنتیشن تهیه کنید. اینجوری می شه که میگید گور بابای دنیا و فرضیه هاش. یه شیشه آبجو می گذارید کناردستتون. سر می کشید و سریال تخمی ها رو تو یوتیوب نگاه می کنید تا سپیده بزنه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: در جواب خانوم سارا خدمتتون عرض کنم که اصلا و ابدا خصوصی نیست. دو سری کلاس گرفته ام جهت علاقه ی شخصی. یکی اش زبان فرانسه هست که مدت ها بود قصد تکمیل اش رو داشتم. یکی دیگه هم در مورد اقتصاد و مسایل مالی هست که در موردش تقریبا هیچی نمی دونستم.

آخر ها

Posted by کت بالو on April 3rd, 2010

بزرگتر که می شی آخر ها رو می بینی. گاهی از اول تا آخر ها رو کامل و تمام و کمال می بینی. سیر ها بنا به تقدیر و سیر ها بنا به انتخاب ها رو می بینی. نقش تقدیر و نقش انتخاب و نقش شانس و نقش بازی رو در هر مسیر می بینی.

آدم ها رو می بینی که از یک جا شروع کردند و در جاهای بسیار متفاوتی تمام شدند. آدم ها رو می بینی که از جاهای خیلی متفاوتی شروع کردند و به هم برخوردند.

زندگی نه یه بازیه نه سرنوشته نه انتخابه نه هیچ مفهومی به جز خود زندگی.

برای اولین بار در یکی دو ساله ی اخیر به نحو تکان دهنده ای اضمحلال و فرو ریختن رو در کسانی دیدم که ابتداشون و اوجشون رو  و بزرگترین سهم مسیر زندگی شون رو شاهد بودم.

زندگی تمام اونچه رو که به آدم داده دیر یا زود تدریجی یا ناگهانی پس می گیره. عزیز برای تو عزیزه. برای زندگی فقط و فقط یک موجود است. در زندگی باید شهامت از دست دادن رو داشت یا…باید از دست رفت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: نگران چیزی نباشید. خانواده همه سالم هستند و دعاگو.

شرط بندی

Posted by کت بالو on March 31st, 2010

چه کنم؟! این حرکت را بکنم یا نکنم؟!!! مساله این است!

عرض شود به خدمتتون که کتابی است در حدود چهارصد صفحه قطع بزرگ! از چهار صد صفحه سیصد و پنجاه صفحه اش شیرین مطلب دارد. بنده به طور متوسط هر صفحه را ظرف ده دقیقه قشنگ و تمیز تمام می کنم. سه شنبه ی آینده امتحان دارم از این سیصد و پنجاه صفحه. کار تمام وقت هم دارم. مرخصی هم ندارم. از کل کتاب حدود هشتاد صفحه اش را کمابیش خوانده ام. حدود صد و بیست صفحه اش را حتی نمی دانم در مورد چیه!

موضوع شرط بندی: کتبالو امتحان را پاس می کند یا روفوزه می شود!؟ میزان شرط بندی: پنج دلار تا ده دلار یا بیشتر بنا به همت عالی.

 ولله در صورت رد شدن باید صد و شصت دلار بسلفم جهت امتحان مجدد. شرط بندی جهت اینه که این صد و شصت دلار یا حالا یه مقداری اش در بیاد.

بنده شرط می بندم: روفوزه می شم!!

بنده قول می دم: نهایت تلاش رو می کنم جهت قبول شدن در همین نوبت اول امتحان. وارد شرط بندی بشین. خیرش رو ببینین.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

شماره

Posted by کت بالو on March 26th, 2010

شماره ی یک: سحر خیز باش تا کامروا باشی.
شماره ی دو: شب زود بخواب که سحرخیز باشی.
شماره ی سه: ترک اعتیاد فیس بوک موفقیت آمیز بود.
شماره ی چهار: I am soooo back to normal.
شماره ی پنج: پیش به سوی خوشبختی!!
شماره ی شش: زنده باد سرنوشت.
شماره ی هفت: خیال دارم شیرجه بزنم! یا مولا غرقش کن!
.
.
.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

رییس

Posted by کت بالو on March 25th, 2010

عرض شود به خدمتتون که غریب ترین اتفاق روزگار اینه که سر کار رفتن آدم رو از افسردگی در بیاره. غریب تر از این غریب ترین اتفاق روزگار اینه که بزرگترین دلیل موندن آدم سر این کار خود جناب رییس باشه!
بزنم به تخته چشم شیطون کور گوش شیطون کر اگه با شدت و حدت به فکر کار عوض کردن نیستم یکی از بزرگترین دلایلش رییسمه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

از اینجا که ایستاده ام

Posted by کت بالو on March 24th, 2010

نگاه می کنی. باورت نمی آید در مقایسه با سال های گذشته اینقدر متفاوت است و اینقدر حقیر. فکر می کنی اشتباه کرده ای. می پرسی. اشتباه نیست. در نظر دیگران هنوز همان است که بود. در نظر تو اما اینقدر حقیر!
بنا تغییری نکرده. تغییر در چشم های توست. در جایگاه تو. تغییر از مشاهده کننده است و نه از واقعیت موجود.

به یقین رسیدم. راه را درست رفته ام.
—-

آنقدر می ترسم که فلج شده ام. فکرم فلج شده. مغزم همین طور.
این میان بهترین اتفاق دنیا افتاد. دکتر گفت به خاطر سرماخوردگی باید دو روز در خانه استراحت کنم.
استراحت می کنم بلکه بر این ترس بی نهایت و فلج فکری غلبه کنم.
دیروز را فقط و فقط اختصاص دادم به خودم. یک روز از عمر فقط و فقط برای خود آدم هر طور که فکرش را بکنی حق هر کسی است.
امروز را  اختصاص می دهم به تلاشی که نتیجه اش را نمی دانم. به هر حال تلاشم را می کنم. هر چه پیش آید خوش آید.
—-

لازم است گاهی از دور نگاه کنی. من را یاد حرف گل آقا در مورد برج ایفل می اندازد. بالای برج اگر بروی خود برج را نمی بینی. پاریس را می بینی. خود برج را باید از دورتر ایستاد و نگاه کرد. از زاویه های مختلف شاید. یا از بالاتر از برج.
خیلی چیزها همین طورند. وقتی توی وضعیت هستی نمی بینی شان. باید بیرون بایستی و نگاه کنی.
تصمیمی را گرفتم که دو هفته قبل ازش مطمين نبودم. حالا مطمین هستم.
—-

عجب مهارتی دارند آدم ها برای دلیل منطقی آوردن جهت توجیه کارهایشان یا ترس هایشان یا مشکلات حل نشده شان با خودشان!
می شود آدم نگاه کند توی چشم ملت و بگوید دلم می خواهد یا دلم نمی خواهد بی هیچ منطقی یا فقط به خاطر احساسم یا مشکلم با خودم یا ترسم. زمین که به آسمان نمی رسد.
—-

عجب…به چشم می بینی رشد و اوج و سقوط و اضمحلال را. قانون هستی را. فکر می کنی باید یاد گرفت از این بازی. باید قوانین بازی را دانست و پذیرفت.
اعتقاد دارم در مرور سال ها و روزها و لحظه ها چیزی به دست می آید و چیزی از دست می رود.
ما….به دست آمده ها را اگر فراموش نکنیم برنده می شویم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آقای عظیمی

Posted by کت بالو on February 26th, 2010

دفترچه خاطرات دبیرستان ام رو ورق می زدم به دو تا از خاطرات خیلی قشنگم برگشتم.

شونزده ساله بودم. کلاس زبان شکوه. معلم کلاس زبانم رو خیلی دوست داشتم. اسمش آقای عظیمی بود. دو تا حرف بهم زده بود که امروز بعد از سال ها هنوز خوندنش برام شیرین بود و پر امید.

گفته بود حرفت رو بزن حتی اگه هیچ کس گوش نکنه. و گفته بود تو از پس هر کاری و هر تصمیمی بر میایی. فقط تصمیم بگیر.

گاهی یک جمله ی کوتاه از کسی که بهش اعتماد داری می تونه زندگیت رو ازت بگیره یا بهت بده.

نمی دونم کجای دنیاست. نمی دونم هست یا نیست. من به یادش هستم اما. اگه اینجا بود  بهش می گفتم دو جمله ی بیست سال پیش اش رو این هفته بعد از سال ها خوندم و لحظه هایی رو که فراموش کرده بودم به خاطر آوردم.
مهم تر از همه این که یقین دارم که درست می گفت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: در جواب کامنت آقای رضا, کتبالو شبیه اسم خودم هست و صد البته اسم یکی از فیلم های معروف جین فوندا.  به همین دلیل بچه که بودم توی خونه من رو کتبالو صدا می زدند. اسم وبلاگ رو از اونجا گرفتم. توی مایه های فری و فریدون یا قلی و قلیدون!!