آدم , شرایط

Posted by کت بالو on June 3rd, 2009

چندین و چند جوره…

آدم قبلی می مونی در شرایط قبلی. آدم قبلی می مونی در شرایط جدید. شرایط جدید تبدیل به آدم جدیدی می کنندت. علیرغم شرایط قبلی آدم جدیدی می شی. چون آدم قبلی نیستی شرایطت عوض می شند. یا…
مثل خیلی ها کلی زور می زنی شرایطت رو عوض کنی که بگی آدم جدیدی شدی…ولی کور خوندی…هرجا بری همون قبلیه هستی!

یه جورایی شبیه این که you can take a man out of the middle east, but you can never take the  middle east out of a man.

یا تجربه ای که من در دو سه روز گذشته داشتم توی کارگاه آموزشی با همکارهای قبلی ام.

به هر حال…همیشه چندین و چند جوره.

دخترک هنوز به شدت عصبیه. در عرض دوسالی که ندیده امش با دوست پسرش به هم زده. کلی گریه کرده. هنوز با این که کارش خوبه و رییس اش آشکارا براش وقت و انرژی می گذاره دخترک آیه ی یاسه! و…خوشحال نیست.

علیرغم این که همیشه فکر می کردم کارکردن باهاش سخته و آزار دهنده این بار فقط دلم سوخت. این همه استعداد و هوش و اینطور هرز دادنش فقط به خاطر این همه عصبی بودن بی مورد و اضطراب.
….

بسیار خندیدیم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

حد درک کتبالو!

Posted by کت بالو on May 29th, 2009

اگه یه جمله باشه که در دنیا هرگز درکش نکرده باشم اینه که فردا روز دیگری است!

فردا روز دیگری است, اما این بنده ی شرمنده که همین حقیر سراپا تقصیر امروز است. حالا گیریم فردا همین امروز باشه یا دیروز باشه یا یه روز دیگه!
من و تاریخچه ی من و اعمال من که از صحنه ی روزگار محو نمی شیم ناغافلی!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

لحظه ها

Posted by کت بالو on May 26th, 2009

بزرگترین خاصیت لحظه های زندگی تکرار نشدنی ترین اونهاست.
تلخ و شیرین زشت و زیبا غمگین و شاد یکنواخت و هیجان انگیر لحظه لحظه هاش رو باید عمیق زندگی کرد. دردها و تسکین ها هیچ کدام تکرار شدنی نیستند.

محمد رضا حدادی به اتهام قتلی در پانزده سالگی به اعدام محکوم شده و چهارشنبه در زندان شیراز اعدام خواهد شد.

بعضی لحظه های زندگی رنگ  تهوع دارند از شدت درد…درد…درد بی درمان.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

کار درست

Posted by کت بالو on May 24th, 2009

سخت ترین موقعیت ها زمانی هستند که نمی دونی کار درست چی هست و در عین حال مهم هست که کار درست رو انجام بدی نه کاری از روی ترس یا تعصب یا احساس.

می دونی چیزی رو باید تغییر بدی نه به دلیل این که در حال حاضر از وضعیت موجود خوشحال نیستی بلکه به این دلیل که وضعیت موجود, در آینده برای خوشحال نگه داشتن ات کافی نخواهد بود.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on May 21st, 2009

کلاس سوم راهنمایی که بودم یکی از همکلاسی هام پرسید یعنی چی که شما می گین من درس رو واسه ی امتحان دوبار خوندم یا سه بار خوندم. من یه بار می خونم و مطمین می شم فهمیدم و تموم می شه.

اونموقع فکر کردم دلیلش چیه که من برای هر امتحانی یه بار درس رو می خونم و دو بار هم دوره می کنم. با یکی دو روز فکر کردن به نتیجه رسیدم.
من یک بار درس رو می خوندم و می فهمیدم. (سر کلاس معمولا حواسم پرت بود و گوش نمی دادم!). یک بار برای فهمیدن کامل درس کفایت می کرد. اما موضوع این بود که برای این که با ریزه کاری ها یادم بمونه باید یک مرتبه دوره می کردم و برای این که  مطمین بشم چیزی از قلم نیفتاده مرتبه ی دوم هم دوره می کردم.
همین عادت مونده تا همین امروز بعد از بیست و سه سال! مطلب رو مرتبه ی اول می خونم و مطمین می شم که فهمیدم. مرتبه ی دوم تازه دوزاریم می افته که چه چیزهایی مرتبه ی اول از نظرم دور مونده و ملکه ی ذهنم می شه. مرتبه ی سوم می دونم که برای آینده صدی هفتاد موضوع یادم می مونه!
به جرات می تونم بگم با بالارفتن سنم قدرت یادگیری ام بیشتر شده که کمتر نشده.
مقدار زیادی اش رو مدیون آرامشی هستم که در زندگی دارم و ذهنی که درگیر مشکل جدی نیست.
دوره هایی که ارامش نداشتم اما فراگیری ام در بدترین حالتش بود.
و…
هنوز لذتی که از خوندن و فهمیدن می برم برام تقریبا از تمام لذت ها بالاتره.
و…
باز هم مدتیه فهمیده ام به روش پراکنده خونی هرگز نمی تونم چیزی رو یاد بگیرم. روش های سنتی یادگیری که از صفحه ی یک شروع کنم تا الی آخر برای من معمولا نتیجه بخش ترین هستند.

گل آقا همیشه می گه یکی از خواص من اینه که از هر چیزی بخش تفریحش رو حذف می کنم و به صورت وظیفه در میارمش.
قبول دارم. برای من تفریح یعنی انجام یک وظیفه ی هدفدار!
تنها حالتی که تونستم بشینم و فیلم ببینم این بود که برم مغازه ی فیلمی. از فیلمهایی که با A شروع می شند کرایه کنم تا برسه به فیلم هایی که با z شروع می شند!
گل آقا که حسابی عصبانی شد یک کمی تخفیف دادم! هنوز ولی کمابیش همین استراتژی رو دنبال می کنم.

و اصولا با ماجراجویی میونه ندارم.

هنوز نمی دونم این که پنج ماهه هفته ای دو مرتبه شش دلار لاتاری می خرم با همون عددها به خاطر اینه که دوست دارم لاتاری برنده بشم یا به دلیل اینه که از انجام دادن یه کار به طور منظم به شدت لذت می برم.

با خودم به نتیجه رسیدم که:
ذهن تحلیل گر دارم نه نو آور!
نو آور یه پله از تحلیل گر بالاتره. و حالا دارم فکر می کنم این ذهن به شدت تحلیل گر رو چطور به نو آور تغییر بدم.

دخترک تصمیم گرفته spiritual بشه. در قدم اول این موضوع بسیار به نفع من تموم شد. چون باید از الکل احتراز کنه و اصلا دور و برش هم نگرده چهارتا آبجو و یه شیشه شراب مجانی نصیبم شد!

حالا یه ایمیل از کرباسچی دستم رسیده که کروبی رو حمایت می کنه! خیر…بنده در هیچ کامیونیتی و جمعیت و نیوز لتر و ایمیل لیستی ثبت نام نکردم. ایمیل ها هم به آدرس ایمیل وبلاگم میان. اصلا هم میلی به دریافت این ایمیل های جانک و اسپم ندارم.
بی خیال بابا!

هواپیما سقوط می کنه. غضنفر می افته تو قبیله ی آدمخورها. رییس قبیله می گه باید بخوریمت. غضنفر بیچاره می پرسه چرا. رییس قبیله می گه آخه ما آدمخوریم. غضنفر می گه حالا چطور شد به اینجا که رسید ما آدم شدیم!؟!!

حالا حکایت ماست.اخ بودیم. اخ بودیم. یکی نمی پرسید خرت به چنده.  یهو وقت انتخابات که شد ما آدم شدیم!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سمینار

Posted by کت بالو on May 11th, 2009

دو سال و نیم پیش به دعوت یکی از همکارهام ساعت ۶ و نیم صبح از خونه زدم بیرون که ساعت هفت و نیم برسم به یه سمیناری در مرکز شهر. گذشته از ساعت پنج و نیم بیدار شدن اش وسط راه کلی ماجرا برام پیش اومد از جمله این که اگه یه چراغ قرمز به مدت یکی دو دقیقه عقبم نینداخته بود خانومی که قصد خودکشی داشت ممکن بود صاف از روی پل بالای بزرگراه روی سقف ماشین من یا جلوی تایر ها یا روی کاپوت یا صندوق عقب فرود بیاد. من دقیقا قبل از پلیس رسیدم به محل حادثه و درست بعد از رد شدن من اتوبان بسته شد!

به هر حال…بعد از تمام حوادثی که در جریان رسیدن به این سمینار -برای جای پارک و مترو سوار شدن و خریدن چیزی که فراموش کرده بودم و غیره و ذلک- برام پیش اومد رفتم توی سمینار و…چند تا نکته ی کلیدی زندگی ام رو اونجا یاد گرفتم که بعد ها بارها و بارها به دردم خورد.

ساده ترین نکته ی زندگی و از جالب ترین هاش این که اگه به چیزی میگین آره دقیقا در همون زمان دارین به چیزی دیگه می گین نه. ببینین به چی دارین می گین نه اگه دارین چیزی رو می پذیرین.

و چه قشنگ همین مفهوم رو نیما هم می گه:
باید از چیزی کاست
تا به چیزی افزود

سمینار رو یکی از روسای عالیرتبه ی رویال بانک کانادا عرضه می کرد که بعد از یازده سال کار در رویال بانک در سن سی و شش سالگی مدیر کل بحش مالی بین المللی بانک بود.
هجده نکته که باعث موفقیتش شده بود رو پرزنت کرد و …چقدر در زندگی به دردم خورد:

باید از چیزی کاست
تا به چیزی افزود

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بیا ایران را بسازیم!

Posted by کت بالو on May 6th, 2009

یه ایمیل از مهدی کروبی رسیده توی میل باکس ام که می پرسه در مورد مسایل سیاسی ایران چی فکر می کنم و آیا بیانیه های سه گانه ی ایشون رو خونده ام و در موردشون چی فکر می کنم.

ولله بگذریم که من کلا در این موارد بیلمز هستم. ولی مونده ام فکری. دولتی که سالهاست وبلاگ من رو فیلتر کرده -به هر دلیلی- چطور یک مرتبه می خواد نظر من در این دنیای مجازی رو بدونه.

خیلی اگه مهمه این من…این هم بیانیه های سه هزار گانه ی من توی این وبلاگ. بیشتر از این هم عقلم نمی رسه. وگرنه نوشته بودم!

حالا تازه…من و فیلتر وبلاگ به جهنم. این همه اهالی دنیای مجازی که زندان و مغضوب و اخ هستند یهو چی شد که جی جی باجی شدند!
این قسمت ایمیل رو عرض می کنم:
“اما آنچه برای من مهم است، این است که بدانم شهروندان  این جهان مجازی درباره مسائل سیاسی  چگونه فکر می کنند.”

آقای کروبی…و سایرین.شترسواری که دولا دولا نمی شه.
فیلتر رو حذف بفرمایید. وبلاگهای بسته شده رو باز بفرمایید. وبلاگ نویس ها و سایر اهالی دنیای مجازی رو آزاد بفرمایید. نظر به روی چشممون. چهارتا کلمه تایپ کردن و اس ام اس زدن که کاری نداره. جهت صلای ندای “بیا ایران را بسازیم”  دیگه کمترین خدمتی است که از دست ما ساخته است.
….
در حاشیه عرض شود چطور است ساختن ایران را از همین بنیاد فردوسی اصفهان شروع کنیم…تا دیر نشده.
….

من نه به کسی می گم رای بده. نه می گم رای نده. نظرم در مورد انتخابات رو هم برای خودم نگه می دارم با اجازه ی همگی.
گرفتن این ایمیل با این سابجکت و این متن ولی خیلی زور داشت. همچین پنداری هالو باشه آدم انگاری فحش خواهر مادر می موند. گلاب به روتون اونجای نه بدتر آدم یه جورایی می سوخت.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

دروغه

Posted by کت بالو on May 2nd, 2009

دروغه

….

دروغه

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

اخبار کتبالو

Posted by کت بالو on May 1st, 2009

شده خیلی از خودتون راضی باشین و فکر کنین اگه از ابتدای کار همینقدر از خودتون راضی و خوشحال بودین زندگی تون از ابتدا خیلی قشنگ تر می شد؟

این می شه دقیقا حس این روزهای من.

به گمونم با بالا پایین رفتن هورمون ها حسه هم بالا پایین بشه.
منتها فعلا می شه حالش رو ببرم.

کتاب هابیت تموم شد. هنوز به راز محبوبیتش پی نبردم. کلی خالی بندی توش بود. منتها می شه کمابیش ازش لذت برد.
هنوز هری پاتر رو ترجیح می دم.
این هفته جلد اول ارباب حلقه ها رو شروع می کنم.

از هفته ی پیش رسما مطالعه ی تکنولوژی جدید رو شروع کردم. تصمیم گیری ام برای قدم بعدی دقیقا تصمیم گیری علم بهتر است یا ثروت بود. خودم می خواستم ثروت رو انتخاب کنم. همچین فعلا سوق داده شده ام طرف علم.
انگار از ابتدای هستی جهت خرحمالی بی لذت آفریده شده باشم.

رییسه می گه لیست ات از لیست من کاملتره. داکیومنت تو رو مرجع می گیریم!

چنین تحریر شد به گاه نیمروزگان یک ام برج می سنه ی دو هزار و نه میلادی در بلاد کندیه مدینه التورنتو:
کتبالو خر است!

غروب دیروز به سرم زد زیر بارون یه نمه برم پیاده روی. دیگه از کرمها بدم نمیاد! گمانم اینقدر توی هوای نمناک صبح و نهایت کار توی بارون دیشب کرم دیده ام که بهشون عادت کرده ام. اینقدر که به سرم زد یکیشون رو از خاک بلند کنم ببینم لمسشون چطوریه!!

نمی دونم این شجاعت پایدار باشه یا محصول بارون شدید دیروز و گذرا.

خاک به سرم. باید یه فکری به حال خودم بکنم.

اگه ازتون بپرسن یه خانوم سی و پنج ساله طبیعیه که خواب چی ببینه شما چی فکر می کنین؟
.
.
.
.
عرض شود خدمتتون که از بنده ی مونث سی و پنج ساله اگه بپرسین دیشب خواب چی دیدم خدمتتون می گم که خواب یه کیک گنده دیدم!!! کیک خامه ای موز و اناناس شکل یه پیانوی بزرگ که اینقدر بلند و بزرگ بود که دستم بهش نمی رسید! قدم تا بالای پایه هاش بود تقریبا!

توی خواب چون تولدم بود باید منتظر می شدیم که مهمونهایی که منتظرشون هستیم -و باید از ایران می رسیدند- چند روز دیگه بیان و کیک رو با اونها توی مهمونی تولد من بخوریم.
خونه رو برای اومدنشون آماده کرده بودیم و خونه مون اونقدر بزرگ بود که من طبقه ی دومش رو که برای مهمون گذاشته بودیم هنوز کامل ندیده بودم!
و…مهم تر از همه چون واسه خوردن اون کیک گنده باید چند روزی صبر می کردم یه کیک کوچک (فرض بفرمایید یک کیلو و نیمی حدودا) خامه ای موز و آناناس گرفتیم که بتونم همون موقع بخورم. دیگه صبر و قرار از کفم رفته بود به گمانم!

خلاصه…در سن سی و پنج سالگی فعلا دارم خواب کیک موز و آناناس و جشن تولد می بینم!

در دنیا هم خبرهای زیادیه. اقتصادی…سیاسی…فرهنگی…سکسی…حقوق بشر…هنری…ادبی…علمی…پزشکی…فن آوری…

برین بخونین حظش رو ببرین!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

غذای سالم

Posted by کت بالو on April 27th, 2009

من می دونم چرا غذای سالم آدم رو لاغر می کنه.
غذای سالم هیج انگیزه ای برای خوردن در آدم ایجاد نمی کنه.

در راستای سالم خوری نهار امروزم مقادیر زیادی اسفناجه با چهار برش مرغ روش و یه تخم مرغ اسلایس شده.
همون قدر که گرسنگی ام برطرف شد گذاشتمش کنار.
حالا اگه لوبیا پلو بود یا چلو خورش قیمه و فسنجون و بادمجون مگه رفع گرسنگی کافی بود؟ همچین با حرص و ولع ته بشقاب رو در می آوردم که اون سرش ناپیدا!

خوب صد البته هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد.

یه سری غذاها سالم سالمند ها. ولی به دهن من -بلانسبت نوامیس شما- همچین مزه ی فحش خواهر مادر می دن.

بسیار کارم زیاد است. نقطه.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار.