زنان و مردان

Posted by کت بالو on April 16th, 2009

از یه دوستی یه سری جملات ریز و درشت در مورد ازدواج به دستم رسید. یکی دو تا شون متاسفانه گاهی بیشتر از بقیه درسته:

مرد با ازدواج روی گذشته اش خط می کشد ولی زن باید روی آینده خود خط بکشد.
سینکلر لوییس

زنان با این آرزو با مردان ازدواج می کنند که مردان تغییر کنند… که نمی کنند.
مردان با این آرزو با زنان ازدواج می کنند که زنان تغییر نکنند…. که می کنند.

و توی روزنومه ی امروز از قول یه خانومه که اسمش رو یادم نمیاد در مورد مردیابی نوشته بود:
Drive men wild, not away!!

و این دخترک فعلا دنبال یه دوست پسر جدیده. از تمام استانداردهای قبلی اش صرفنظر کرده و فقط دنبال یه جنس مذکر قابل قبوله که خیلی اهل آزار و اذیت نباشه اینطور که به نظر من میاد!

از همین تریبون اعلام می کنم به صدهزار دلیل اگه صد هزار بار دیگه به دنیا بیام تمام اون صد هزار بار با گل آقا (یا کپی برابر اصلش) ازدواج می کنم.

از این موضوع مطمین هستم حتی اگه مرتبه های دیگه حافظه ام کامل کامل پاک شده باشه.

اصولا در انتخاب انسان ثابت قدمی هستم. یه بلوز و یه ژیله و یه کلاه رو جدا جدا در زمان های مختلف خریده ام بدون این که موقع خرید هیچ کدوم هرگز یاد اون یکی افتاده بوده باشم.
نگاه که می کنم می بینم هر سه دقیقا یک رنگ هستند. دقیقا همون رنگ بنفش!! با همدیگه که می پوشم عینهو یونیفرم متحدالرنگ می شه.
یه بلیز و یه ژیله ی دیگه هم خریده ام. ژیله هه طرح لوزی لوزی دو رنگ داره. یکی از رنگ های لوزیه دقیقا رنگ بلوزه است! باهمدیگه ماه از آب درمیان!
بعد هم رفتم به خیال این که لاک رنگ روشن ندارم یه لاک از مغازه خریده ام. اومدم خونه بگذارمش توی جعبه ی لاک ها. می بینم دقیقا دقیقا همون رنگ لاک (شماره ی لاک درست همونه) با همون مارک(!) و همون سایز رو قبلا داشته بودم و چون دو سه سال قبلش خریده بودم به کل یادم رفته بوده!

بنابراین حدس قریب به یقین اینه که در صورت تناسخ دو باره و سه باره و چند باره من دقیقا همین پروسه ها و زندگی و اشتباه ها و انتخاب ها رو تکرار می کنم تا ابدلآباد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

قرار

Posted by کت بالو on April 13th, 2009

قرار شده صبح ها نیم ساعت زودتر از خواب بیدار شم. از تختخواب بپرم توی خیابون و راه برم و بعد زندگی روزانه ام رو شروع کنم. سه روز اول خوب کار کرده. تنها مشکل اینه که شده تنها ورزش روزانه ام!

گاسم بعد از ده پونزده روزی صبح ها سه ربع زودتر از خواب بیدار شدم و بعد از نیم ساعت پیاده روی باقی ورزش ها رو هم انجام دادم.

قرار!!!!

به روایت این سایتی که نیوزلتر برام می فرسته قرار عبارت است از یک مفهوم مالی در اسلام که به داد و ستد ریسکی که جزییاتش واضح و روشن نباشه اطلاق می شه و به دلیل این که داد و ستد پر ریسک در اسلام مجاز نیست بنابراین قرار هم در اسلام مجاز نیست!

هی می بینم بی قرارم ها. نگو نشونه ی مسلمونیه!

گفته بودم زنجموره نکرد؟ خوب دیگه. اشتباه کرده بودم. زود نتیجه گیری کرده بودم. زنجموره کرد. کلی هم فین کرد. کلی دلداریش دادم. گفت که بهتر شده و رفت. امروز خوب بود دیگه.
به گمونم به خاطر رفتن پسره خیلی ناراحت نشده بود. به خاطر تنها موندن خودش غمگین بود.
حکایتی است خلاصه. دلت برای تنها بودن خودت گرفته یا برای رفتن معشوق. این دو تاست.

طبق تجربیات و مشاهدات بنده اگه تنهاییت رو چاره کنی می شه معشوق رو به کل فراموش کنی.
اصولا عاشقی اگه به خودکشی نرسه چیز چندان خطرناکی نیست. فقط از زندگی عقبت می اندازه.

قرار شده صبح ها که می رم پیاده روی روزنامه ی صبح رو هم بخرم و یه نگاهی بندازم. درسته که اخبار رو آنلاین می شه خوند ولی من از اون مرتجعین مزخرف هستم. اگه کاغذ نباشه و لمسش نکنم و ورق نزنم بهم حس روزنومه نمی ده.

همچین کیف می کنم از این برنامه ی صبح های زود.

ولله حسابی طرفدار حقوق همجنس گرا ها و تن فروش ها هستم. هنوز نمی دونم اگه بچه ای داشتم و پونزده شونزده سالگی می فهمیدم همجنس گراست یا تن فروشی می کنه چه حسی پیدا می کردم.
حالا که بچه ای ندارم گفتنش برام راحته که هر فردی صرفنظر از گرایش ها (یا اونطور که بعضی ها تعریفش می کنند مشکلات) جنسی یا روحی دارای صفات و ارزش ها و مشکلاتی است. می شه پذیرفت و خواست و دنیا هم به آخر نمی رسه. اصولا خیلی از اینها مشکل نیست.
جامعه تبدیلش می کنه به مشکل!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

نوستالژیا.

Posted by کت بالو on April 11th, 2009

نوستالژیا

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on April 6th, 2009

این شوهر محترم من گاهی حواسش پرت است. بنده شرمنده می شوم!

معمولا وقتی اورکات و فیس بوک یا یوتیوب رو باز می کنم حواسم هست که لاگین به اسم کی هست. به اسم گل آقا که باشه لاگ اوت می کنم و به اسم خودم لاگین می کنم.
گل اقا ولی خیلی اوقات حواسش نیست.
دو سه سال پیش ها که اورکات خیلی روی بورس بود به اسم من لاگین کرده بودیم و گل آقا داشت توی اورکات دنبال ملتین می گشت. یه لحظه رفتم و برگشتم. دیدم ای داد بیداد. گل آقا درخواست فرستاده که توی کامیونیتی دبیرستانشون عضو بشه منتها با اکانت من!!!

دو سه روز بعدش یه ایمیل عذر خواهی از صاحب کامیونیتی گرفتم که توضیح داده بود فقط شاگردان اون دبیرستان (طبعا پسرونه) می تونند عضو کامیونیتی بشند!

دیشب هم از روی تنبلی که کامپیوتر خودم رو باز و روشن نکنم به گل آقا گفتم وارد اکانت من بشه توی فیس بوک. اتفاقا بهش تذکر هم دادم که این اکانت منه. هر کاری بکنه به اسم من در میاد. به لحظه ای گل اقا یه عکس رو باز کرد و دو تا از آقایون توی عکس پروفایل یه آقای دیگه رو -خدا رو شکر دوست خانوادگی هستند جفتی- تگ کرد!!!

حالا اگه یهو دیدین توی فیس بوکی, اورکاتی, من یه حرکت عجیبی کرده ام که بنا به جنسیت و این حرف ها جور در نمیاد و گرچه بد نیست ولی معمول هم نیست دوزاریتون بیفته که احتمالا کار کار گل اقاست.
اصلا مگه این زن ها حواس واسه شوهر ها باقی می گذارند که شوهر بدبخت بدونه اکانت کی هست و چی هست.

خوب. خلاص. پسره بهش ایمیل زده که در یه رابطه ی جدی ‘واندرفول’ هست و ازش خواسته که دیگه باهاش تماس نگیره.

ولله از اول اول اول که دختر خانوم برام تعریف کرد و بعد از این که فهمیدم اقا پسر کی هست -و هیچ وقت به دختر خانوم نگفتم که پسره رو شناختم- می خواستم بهش بگم.
منتها شهامتش رو نداشتم. به من ربطی نداشت که احساسات دختر رو جریحه دار کنم.

دختر خانوم گریه و زاری و زنجموره نکرد. دنبال دوست پسر جدید می گرده بالاخره!

از جنس مونث که باشی, پنج ساله باشی یا پونصد ساله, وزیر باشی یا وکیل یا خانه دار یا مادر دوازده تا بچه یا خود پرنسس دیانا یا جسیکا سیمپسون, در هر برهه ای از  زندگی با حداقل یکی از سه نوع مساله ی ذیل درگیر هستی:  رقابت ها و شکست های عشقی خودت یا دوستانت,  مشکلات با خانواده ی همسر خودت و یا مشکلات دوستانت با خانواده ی همسرشان, یا مشکلات با عروس خانواده ی خودت یا دوستانت!

عجب طفلک های سرگشته ای هستیم ما دختران حوا!

از دو سال پیش تا امروز سه کیلو وزن اضافه کرده ام. همین سه کیلو اینقدر بوده که هفته ی پیش یه بنده خدایی فکر کنه حامله هستم!!!

کشور دوست و برادر ترکیه می شود پل ارتباطی بین شرق و غرب.

ببینیم باز هم بهش می گند کشور دوست و برادر؟
عاشق این حسین خان اوباما هستم در بست.

ولله ترجمه اش می شه یه چیزی توی مایه های  ای بی ام از معامله ی خرید سان کشید بیرون! حالا یه نمه بی تربیتیه ببخشید.

همچین ولی پدر کسانی که سهام سان رو دارند در میاد که درست مثل اینه که شرکت خریدار از معامله بکشه بیرون و در عوض به حساب سهام دار ها برسه!
به سر خودم اومده که می گم. تجربه دارم!

ای وای…خاک به سرم!!! دوره ی آخرزمونه.

کی فکرش رو می کرد. نود و پنج درصد آقایون و هشتاد و نه در صد خانوم ها!

من نگفتم ها…دکتر می گه!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

اتفاقات بامزه ی دنیا. ریز و درشت

Posted by کت بالو on March 31st, 2009

اتفاقات بامزه ای در دنیا می افتد.

محل کارم رو که عوض کردم (همون یه سال و نیم پیش) بعدش یه نفر به تیممون اضافه شد که قبلا توی یه شرکتی کار می کرد که با شرکت قبلی من ارتباط داشت.
معلوم شد تیمشون توی همون آزمایشگاهی که من کار می کردم کار می کرده. معلوم هم شد یکی از هم تیمی ها از یکی از دخترهای توی آزمایشگاه خوشش می اومده.

هیچی دیگه. تیم شرکت اینها که می اومد شرکت ما تست انجام بده ما فکر می کردیم با یه سری منگل طرف هستیم. دم به ثانیه تلفن می زدند که مشکل دارند و باید یکی بره کمکشون. طبیعتا بیشتر اوقات همون دختر خانوم باید می رفت چون اصلا تست مال اون بود. جون ما به لبمون رسیده بود. دختر خانوم به خاطر همون تیم دو تا ویرایش جدید از داکیومنت رو داد بیرون هر بار با توضیحات بیشتر. طبیعتا مشکل باز هم حل نمی شد.

به پسره گفتم به این دوستت می گفتی به جای این بالانس و پشکت وارو ها به دختره بگه برند همون تیم هورتونز توی شرکت یه قهوه بخورند. هم کارشون راه می افتاد. هم دختر بیچاره اینقدر کارش زیاد نمی شد. هم کل تیم ما فکر نمی کردند با یه گروه منگل طرف هستند. هم ممکن بود رابطه شون به یه جایی برسه.

پسره ازدواج کرده یه سال پیش. گویا چون دختر خانوم به نظر درگیر یه رابطه ی جدی می اومده پسره جرات پیشنهاد چیزی رو نداشته!

حالا واسه یه بنده خدای دیگه از یه بنده خدای دیگه یه ایمیل اومده که توی دانشگاه تورنتو پروفسور این و دکتر اون یه سمینار فیل هوا کنی دارند. پاشو بیا. دختر خانم از همه جا بی خبر دیده که اونقدری به مبحث فیل هواکنی علاقمند نیست اونهم ساعت هشت صبح تا دوازده ظهر.
جواب داده متاسفم. نمی تونم بیام.
آقای محترم جواب داده که دوست داشتم ببینمت. چند وقته ندیده بودمت.
دختر خانوم هم که از آقاهه بدش نمی اومده تازه دوزاریش افتاده. ایمیل زده که خوب بریم یه قهوه با هم بخوریم!

—-
ولله حکایت حسن اقا شده و هول شدنش و سکته کردنش. اگه ساده و راحت در یخچال رو باز می کرد نه خودش سکته می کرد و نه عباس آقا یخ می زد.

اقتصاد دنیا شیر تو شیر است. آقای اوباما شخصا یه مدیر عامل برکنار کرد. درست و غلط بودن تصمیم رو آینده نشون خواهد داد. شجاعانه بودن تصمیم رو ولی تحسین می کنم.

فعلا گند زده شده به اقتصاد آزاد. (یا بازار آزاد. free market ترجمه ی فارسی اش چی می شه؟)

گرچه که مدیران عامل هر چی دستشون رسید خوردند و با golden handshake هم کلی خوش خوشانشون می شه.

ببینیم تکلیف این نشست توی اروپا چی می شه.

نه که حسود باشم ها. نه والله. اصلا و ابدا . حاشا و کلا. منتها نمی دونم چیه که چشم دیدن مدیر عاملی که یه تنه صد برابر من پول در میاره رو ندارم!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هر چه دلم خواست…

Posted by کت بالو on March 26th, 2009

یادش به خیر. روحش شاد. مادر مادر بزرگم می گفت “هر چه دلم خواست نه آن می شود. هر چه خدا خواست همان می شود. ”

امروز فکر می کردم هر چه خودم خواستم همون شد. یا…شاید خدا خواست و اینقدر زرنگ بود که حالا فکر می کنم خودم هم همون رو می خواستم. چه خدا خواست و چه خودم راضی هستم و خوشحال. خیلی خوشحال. خیلی امیدوار.
حالا…از اینجا به بعدش رو هم می دونم چی می خوام. خداهه همکاری کرد چه بهتر. همکاری نکرد بعد از مردنم که دیدمش می دونم چه حسابی ازش برسم!

اگه هم ندیدمش که…همه اش کشکه!
عجب سرکاری ایه ها.

چیزهایی که پنج سال پیش به نظرم غیر قابل دسترس بود حالا برام روزمره است.

قهرمان های پنج سال پیش حالا دیگه دم دست هستند. بیست سال و سی سال پیش که دیگه اصلا حساب نیست.

قدرت خاصی هست قدرت خواستن و تلاش.

موهای سفید بلندش رو که بعد از حمام می بافت و می انداخت پشتش رو هنوز یادمه.

روحش شاد. یادش موندگار.

هر چه خدا خواست همان می شود.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

خودشناسی در روزهای اول سال

Posted by کت بالو on March 22nd, 2009

گاهی اوقات می نویسی به خاطر یه عده ای که می خونند. گاهی اوقات نمی نویسی به خاطر یه عده ی دیگه ای که می خونند!

با کسی حرف می زنی که شغلش اینه. یا…
با کسی حرف می زنی که اونقدر براش اهمیت داشته باشه که یکی دو ساعتی گوش کنه و اونقدری براش اهمیت نداشته باشه که از اونچه که می شنوه ناراحت و دلنگران بشه.
یعنی…
یه دوست عادی!

به خدمتتون عرض شود که با خیال راحت و با اطمینان کامل می تونم بگم خواب عروسی دیدن یعنی تغییر بزرگ در زندگی کسی که عروس بوده به واسطه ی زوج اون عروس محترم!

تا به حال سه بار خواب عروسی دیده ام و هر سه بار تغییر بزرگ به وجود اومده در زندگی عروس خانوم محترم و همسر واقعی عروس خانم , به واسطه ی آقای داماد.
هیج کدوم از سه بار داماد محترم رو توی خواب ندیده ام. در هر سه بار در کمتر از یک هفته تغییر بزرگ و غیر منتظره به وقوع پیوسته و در هر سه بار تغییر به واسطه ی داماد محترم عروس خانوم بوده.

کتاب جدید کتاب The Hobbit هست. جلد ماقبل اول ارباب حلقه ها. بدکی نیست. خیلی هم چنگی به دل نمی زنه. بعدش نوبت تریولوژی ارباب حلقه ها می رسه.

تا حالا شده خواب یه احساس رو ببینین؟ یه احساس که مدت ها قبل داشتین و حالا مدت هاست که جز توی خواب تجربه اش نمی کنین؟
یه جورش می شه کابوس. یه جورش می شه رویا!

دیشب یکی از خواب هام این بود که توی هواپیما با جولیا رابرتز سوپ قارچ و کرم بروکلی می خوردم!


مرحوم آقای بزرگ با مارلن دیتریش آبگوشت بزباش خوردند!!!

——

فیلم شعله رو دیده این؟ یه فیلم هندی حدودا مال سی سال پیش. داستان پری دریایی کوچولو مال هانس کریستین آندرسن رو هم خوندین؟

حالا فرض بفرمایید کفش پاشنه بلند پاتونه, حدود هفت سانتی. فرض بفرمایید چهار ساعتی روی پا ایستاده اید و رقصیده اید. فرض بفرمایید یکهو متوجه می شوید دیگه نمی تونین پاتون رو حتی روی زمین بگذارین از شدت سوزش کف پا. فرض بفرمایین دقیقا به همین دلیل آخر مهمونی مجبور می شین از رقص ترکی و کردی بگذرین!
این می شه درست مثل حال من آخر مهمونی بزن و برقص سال نو.
یاد فیلم شعله افتادم و داستان پری دریایی!
خدمتتون عرض شود این اولین بخشی از خودشناسی است که در روز اول سال نو بهش نایل شدم. چنین فداکاری هایی برای معشوق و عاشقی ازم ساخته نیست! کف پام که بسوزه نه مثل هما مالینی فیلم شعله می تونم یک ریز برقصم که جون عشقم رو نجات بدم و نه مثل پری دریایی کوچولو می تونم از آب برم توی خشکی زندگی کنم که به وصال معشوق برسم.

کفش هام رو در میارم. اگه اوضاع خیلی بد باشه پاهام رو می گذارم توی آب سرد. توی تختخواب راحت هشت ساعتی می خوابم. وقتی سر حال اومدم و تونستم دوباره روی پاهام واستم, سر صبرمی گردم دنبال یه معشوق دیگه!!!

اینجوری می شه که هیچ وقت توی داستان ها نمی رم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

Obama..Today

Posted by کت بالو on March 20th, 2009

Wow….

Just to have it marked in my personal page….

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

آناتومی

Posted by کت بالو on March 15th, 2009

بدن آدم و سیستم ارتباط بین اندام ها خیلی جالبه.

دندون یا چشم یا پوست یا ناخن یا دست هیچ کدوم به خودی خود قدرت تصمیم گیری ندارند. همه و همه وسیله هستند و ابزار.
قدرت تصمیم گیری و فرماندهی با مغزه. باقی اندام ها گوش به فرمانش. صد البته به غیر از سیستم های غیر ارادی و اتوماتیک مثل سیستم تنفسی و گردش خون.
منتها جالبیش اینه که اگه جناب مغز تصمیم نادرست برای اندام ها بگیره در نهایت امر ضرر متوجه اون اندام می شه و توسط مغز ادراک می شه و در فعالیت های مغز اثر منفی می گذاره.

خلاصه سیستمی داره برای خودش. شاه تمام فعالیت های گروهی و مدیریتی و سیستم های کنترلی و اطلاع رسانی و ارتباطی ست.

می شه به خالق اعتقاد داشت یا نداشت با تمام برهان های نظم و علیت و باقی بحث های فلسفی که نهایتا به هیچ کجا نمی رسه و منطقی ترین آدم ها رو وسط شک و تردید رها می کنه. نهایت زیبایی اما در کل جهان آفرینش  غیر قابل انکاره.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

هیچی…قابل عرض

Posted by کت بالو on March 10th, 2009

ببینم. فقط به نظر من این برنامه ی پریس هیلتون مسخره میاد یا کس دیگه ای هم همین نظر رو داره؟!
ولله من متخصص روانشناسی و جامعه شناسی و این حرف ها نیستم. ولی اینجور که به عقل ناقص من می رسه این رفتارها ممکنه به دختر بچه های دوازده ساله بخوره که هنوز در مرحله ی بین کودکی و بلوغ هستند ولی قطعا نه به یه سری خانم جوان بیست تا سی ساله.
منظورم جیغ و ویغ و شلوغ بازی نیست. منظورم اصلا و ابدا ماجراجویی و  کلاب و پسر بازی هم نیست. سهله..اونها رو اصلا به حساب هم نمیارم. شاهد امر این که مرحومه ی مغفوره آنا نیکول اسمیت برام قابل درک بود.
منظورم نابالغ بودن رفتارهاست. یه جورایی…برای من عجیب میاد خلاصه. همچین خیلی خوشایندم نیست برنامه هه. یه ده دقیقه ای که بر حسب تصادف نگاهش می کنم فقط متعجب می شم با یه عالمه علامت سوال روی سرم بیشتر از هر چیز دیگه!

توی شوی آنانیکول اسمیت ممکن بود شرکت کنم. توی شوی پریس هیلتون حتی یک لحظه هم امکان نداره ایفای نقش کنم!

شده با خودتون سال های سال یه مشکلی داشته بوده باشین و یهو براتون کلیک بزنه که مشکله از کدوم قسمت روحتون سرچشمه می گرفته و…تموم؟ مشکله صدی شصت هفتادش حل بشه و باقیش رو هم با مطالعه حل کنین؟
درست همین ده روز پیش این اتفاق برای من افتاد. انگار یه بار گنده که سال ها روی وجودم سنگینی می کرده برداشته شده.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار