Posted by کت بالو on November 11th, 2014
اینجانب قریب به بیست سال عمر گرانمایه را صرف یادگیری و کاردر علوم مهندسی ارتباطات کردم تا همین سه سال پیش که در اقدامی ناگهانی به سمت تجارت و حسابداری و بیزنس تغییرجهت دادم.
در علم مهندسی ارتباطات از ابتدای کتاب پانصد صفحه ای که در ماه ژانویه (فرضا) شروع می کردی همین که در ماه جون و جولای به آخر کتاب می رسیدی و تکنولوژی رو پیاده می کردی می دونستی که ماه ژانویه آتی این کتاب رو باید در جعبه ی بازیافتی ها بندازی. تکنولوژی چهار سال گذشته هم که دیگه کلا به درد نمی خورد و باید برای جمع کردنش فکری می کردی. به عبارتی هر سال یک بار روز از نو روزی از نو انگار سر میدانگاه اول هستی.
در بیزنس و حسابداری و تجارت اما لذت دو جهان هست. منابع درسی و مطالعاتی از دهه های بیست و سی هم هنوز قابل استفاده هستند. مطلبی که امروز مطالعه می شود مسلما در پنج سال آینده و ده سال آینده هنوز قابل استفاده است و مرجع. گیریم قانون مالیات و یک سری قوانین حسابداری عوض شوند و یکی دو تا تیوری جدید از زمین سبز شوند اما سرعتش با فن آوری ارتباطات قابل قیاس نیست.
از سوی دیگر مطالعات قبلی در زمینه ی فن آوری اطلاعات تا حد محدودی در فهم و درک مطالعات آتی به درد می خورد. در علوم انسانی اما معمولا اطلاعات مکمل یکدیگرند و تصویرهای آتی را واضح تر و کامل تر می کنند نه این که (مثل فن آوری اطلاعات) کلا و کاملا تصویر جدیدی را از نو بسازند.
دوباره چنان از تصمیم گیری ام راضی و خوشحال هستم که حد ندارد. اصلا بسیار از خودم راضی هستم و کیفور.
خدا رو شکر نرخ زباله های بازیافتی ام به حداقل رسیده. نصیحت به تمام جوانان جویای نام. دور رشته های فن آوری مدرن رو خط بکشید و بشتابید به سمت جهان تجارت و علوم انسانی.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on October 16th, 2014
توی کتابخونه نشسته ام و یک درس بسیار جذاب رو دوره می کنم و می خونم. از پنجره کتابخونه آقاهه رو می بینم. توی هوای بارونی روی دوچرخه نشسته و با کلاه و کاپشن و ایضا کوله پشتی به زحمت سعی می کنه دوچرخه رو برونه. روی یه چیزی خم شده. وامیسته که اون چیز رو صاف و صوف و تنظیم کنه. اون چیز یه دختر کوچولوی هفت هشت ساله است! روی یه چیزی شبیه کیف نهار روی میله دوچرخه نشسته و موهای فرفری خیلی سیاهش که مدل سیاهپوست ها بافته شده کله کوچولوی قشنگش رو پوشونده. آقا دوچرخه چی سعی می کنه دوچرخه رو هدایت کنه بدون این که دختر کوچولو تعادلش رو از دست بده و توی بارون واقعا به زحمت افتاده. اگه این بالا ننشسته بودم و قبل از این که چهارراه رو رد کنند بهشون می رسیدم مسلما بهش پیشنهاد کمک می دادم که حداقل دختر کوچولو رو با ماشین برسونم و بابا دوچرخه چی خودش پا زنون بیاد.
آدم های مختلف به سوال علم بهتر است یا ثروت جواب های مختلفی می دن. جواب من مسلما ثروته. علم می خواد باشه نمی خواد نباشه. اصلا مهم نیست.
—
سریالی رو می دیدم به نام رسوایی. در مورد یه خانمی بود که هرچی رسوایی و مشکلات و معضلات عجیب و غریب در دولت واشنگتن پیش می اومد رو با تیمش حل می کرد.
دو تا پیشنهاد دارم. یکی برای فیلمساز و کارگردان و یکی برای کل جامعه و بشریت.
فیلمساز عزیز. در سریالی که قراره اینقدر جدی باشه سر جدت سیستم عامل تلفن ها رو ویندوز موبایل انتخاب نکن. وسط گیر و دار همین که مثلا رییس جمهور یا رییس دفترش می اومدند موبایلشون رو جواب بدن و سیستم عاملش ویندوز بود تمام جذبه سریال برای من یه نفر از بین میرفت. اسپانسر ها رو یه کم با دقت تر انتخاب کن پدر من. آخه ویندوز موبایل هم شد موبایل؟!!
دومین خواهشم از جامعه است و بشریت. وقتی خانم بسیار کارآمد و باهوش و فوق العاده ی فیلم رو دو تا آقایی می پرستند که جفتشون اینقدر خوش هیکل و خوش قیافه و خوش تیپ و خوش موقعیت هستند سر جدتون بیاین واسه خاطر فیلم هم که شده چند همسری بانوان رو قانونی اعلام کنید. خدا رو خوش نمیاد بانوی شایسته توی فیلم بمونه وسط تصمیم گیری بین این دوتا سمبل هیکل و جذابیت و موقعیت که عین الهه ی عشق و مردانگی اثیری و رویایی هستند.
وسط اون همه شکنجه و کشت و کشتار توی اون سریال دلم واسه این می سوخت که آخه چرا باید مجبور به انتخاب یکی یا دیگری باشه!! حالا باز شکر خدا با جفتشون سانفرانسیسکو رفت خانمه. وگرنه دیگه دلم براش کباب کباب می شد.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امیددیدار
Posted by کت بالو on September 10th, 2014
شناسنامه ی خودم و شناسنامه ی مامانم رو داده بودم برای ترجمه. همراهش ترجمه شناسنامه ی پدر بزرگ و مادر بزرگم و کپی گذرنامه مامانم رو هم برای دقیق بودن اسامی به آقای مترجم داده بودم.
رفته ام برای تحویل گرفتن ترجمه شناسنامه ها. آقاهه سوال اولش اینه که اسم مادرتون دو تا اس داره یا یکی؟! سوال دومش اینه که می تونم بپرسم شما مال کجای ایران هستنید؟!!!!!!!!!
—
رادیو گوش می دادم. امروز روز جلوگیری از خودکشی است. صد البته بسیار عالی ست. از طرفی روز کند کردن اینترنت هم هست که در اصل جهت جلب توجه عموم است به دو سرعته کردن اینترنت. حالا دلیلش و پشتش هر چی هست باشه. ولی به نظرتون نمیاد زمانی که اینترنت کنده اگه کسی به فکر خودکشی هم نباشه قطعا به فکر می افته که بزنه خودش رو تکه و پاره کنه؟ یعنی اصولا به نظر من تقارن این دو روز همچین یک کمکی کار گروه اول رو جهت جلوگیری از خودکشی مشکل تر می کنه.
—
کلا با یه سری نابغه سر و کار داریم. واسه همینه که ما معمولی تر ها کلاهمون پس معرکه است!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on July 12th, 2014
پدر من -روحش شاد- همیشه می گفت دزد قبل از این که بخواد خونه ای رو بزنه اول به راه فرار فکر می کنه.
حالا هر کسی هم که سریالی رو می سازه اول از همه باید به پایان سریال فکر کنه.
بعد از مدتها تونستم سریال چطوری با مادرت آشنا شدم رو تا آخر ببینم. کاش نمی دیدم. تقریبا هر جور دیگه ای که سریال رو تموم می کرد بهتر از این بود. یعنی اگه سازنده سریال رو ببینم بهش می گم تو رو جان مادرت راستا حسینی واقعا چی خیال کردی که سریال رو اینجوری تموم کردی. اصلا حتی یک لحظه قبل از تموم کردنش هم به تموم کردنش فکر کرده بودی؟! فکر کنم سازنده تازه بعد از ساختن قسمت آخر فهمیده که این قسمت آخر بوده!
امیدوارم سریال خانه پوشالی اینطوری تموم نشه. بی تابانه منتظر فصل سومش هستم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on July 5th, 2014
عجبا! دیشب هم خواب عروسی دیدم. این مرتبه خودم عروس بودم! منتها آرایش صورتم رو خودم انجام داده بودم (خیلی هم ناراحت بودم که حالا که عروس هستم چرا آرایشگاه نرفتم) و پدیکور هم نداشتم! از بابت زشتی و بی پدیکوری ناخن های پاهام هم ناراحت بودم!
شکر خدا اون خواب وحشتناک که قراره عروسیم باشه -یا هر چیز مهم دیگه ای- و به شدت دیر کرده ام رو این بار ندیدم. خدا رو شکر این مرتبه به موقع و با لباس عروسی قبل از مهمون ها رسیده بودم به مجلس. حالا گیرم آرایش حسابی و پدیکور نداشتم دیگه. باز اونقدری مهم و استرس آور نیست.
—
دوشب پشت سر هم خواب عروسی دیدن همچین یک کمی عجیبه فقط!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on July 3rd, 2014
دیشب خواب کسی رو دیدم که سال ها سال پیش باهاش قطع رابطه کرده بودم. اون سالها خیلی ازش ناراحت بودم. احساس خیلی خیلی بدی بهم می داد. عوامل خیلی زیاد درونی و بیرونی باعث این حس خشم خیلی شدید من نسبت به او شده بود.. طی سالهای متمادی شاید نزدیک بیست سال این احساس غیظ شدید و غلیظ رقیق و رقیق تر شد و عاقبت کاملا رنگ باخت تا جایی که مدت ها بود دیگه حتی بهش فکر هم نکرده بودم. تنها کسی بود که دانسته و خواسته باهاش کاملا قطع رابطه کردم نه به خاطر اونچه که او بود. به خاطر اونچه که من بودم و احساس خودم.
قبل از این مرتبه یه بار دیگه هم سالها سال پیش خوابش رو دیده بودم. سه هفته بعدش فهمیدم حدود همون زمانی که من خوابش رو دیدم پدرش فوت کرده بوده. با توجه به نزدیکی خیلی زیادی که دو سه سالی داشتیم برام عجیب نبود که چطور بعد از هفت هشت ده سالی که باهاش قطع رابطه کرده بودم و هیچ خبری ازش نداشتم درست زمانی که یکی از بزرگترین اتفاقات ناگوار زندگیش براش افتاده خوابش رو دیده باشم.
حالا دیشب دوباره خوابش رو دیدم. لباس عروسی تنش بود و داشت با پسری که همون بیست سال پیش دوست پسرش بود ازدواج می کرد. اما هر دوشون به من گفتند که نمی خوان با هم ازدواج کنند و با این که همدیگه رو دوست دارند ترجیح می دن فقط به دوستیشون ادامه بدن. هر دو خوشحال بودن و می خندیدند و اون دوستم در لباس عروسی واقعا قشنگتر از همیشه شده بود. محکم بغلش کردم و بوسیدمش و براش آرزوی خوشبختی کردم.
حالا مونده ام آیا اتفاقی براش افتاده یا این که این فقط نشونه ی این هست که من در ناخود آگاه خودم با اون حس به آشتی کامل رسیده ام.
به هر حال خواب جالبی بود و حس خوبی داشت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on June 22nd, 2014
دو دو رو دو دود…دود دود
—-
یه فرضیه هست که می گه اگه کسی ده هزار ساعت کاری رو انجام بده در انجام اون کار بسیار عالی می شه.
درست و غلط یا قابلیت تعمیم دهی اش و موارد استثنا به کنار این فرضیه به درد من خورد. اینجوری که حساب کردم اگه چهار سال روزی هفت ساعت کاری رو انجام بدم در پایان چهار سال به درجه ی اجتهاد در اون کار می رسم.
بنابراین توی شلوغ پلوغی روزهام واحد ها رو ساعت ساعت کنار گذاشتم و وقتی که کاری رو شروع می کنم حداقل نیم ساعت رو به طور متمرکز روی اون یک کار یا اون یک مبحث وقت می گذارم و سعی می کنم روزی حد اقل شش هفت ساعت کامل و متمرکز رو برای کارم کنار بگذارم.
اگه بعد از چهار سال جلوی اسمم حجت الاسلامی, آیت اللهی, مرجع عظامی چیزی دیدین که یعنی به نتیجه رسیده. اگه نه که یه جیزی در حد همین جوجه موجه ها واسه خودم می پلکم و دونه ور می چینم.
از بنده به شما نصیحت, اگه هر روز صبح نیم ساعت زودتر ازباقی اهالی (خصوصا کودکان دلبند) از خواب بیدار بشید و اگه هر شب یه مورد موفقیت بزرگ اون روزتون رو ثبت بفرمایید زندگی بسیار شادتری خواهید داشت. کسانی که این رویه رو داشته اند می دونند بنده چی عرض می کنم.
—-
تجربه من می گه اگه دنبال چیزی جایی می گردی و پیداش نمی کنی از دوحالت خارج نیست. یا درست نگاه نکردی یا اصلا اون چیزه اونجا نیست. برو یه جای دیگه رو بگرد. و اصلا چرا اینقدر حواست پرت شده یا بی احتیاط بودی که گمش کردی. دیروز داشتم برنامه مستند بی بی سی در مورد این هواپیمای مالزیایی رو می دیدم. خلاصه مستند همین چهار عبارت بود که خدمتتون متعرض شدم.
از بنده به شما نصیحت, اگه چیزی رو گم کردین و در پیدا کردنش به مشکل برخوردین بخت دختر شاه پریون رو گره بزنید. تضمینی در صد در صد موارد جواب می ده. وقتی شیء رو پیدا کردین حتما بلافاصله بخت دختر خانم رو باز کنین. اگه بلد نیستین چطوری به بنده بفرمایید تا خدمتتون عرض کنم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on June 12th, 2014
دختره از میون تمام اسباب بازی هاش ازقوطی خالی و پارچه و چوب و عروسک مو وزوزی و خوشگل و کالسکه بچه و خونه عروسکی و ماشین و توپ و چهارچرخه و چادر اسباب بازی و بولینگ و اسباب آشپزخونه و پیک نیک بیشتر از همه توپ دوست داره و ماشین و کتاب.
حالا خوبه که دختره و وقتی به اسباب بازی های (اصطلاحا) پسرونه علاقه نشون می ده دچار تضاد نمی شم و اعتقاد دارم هر جنسیتی می تونه و حق داره به مشاغل و لباس ها و مشغولیات و رنگ ها و علایق ‘منسوب به’ هر جنسیتی توجه نشون بده.
اما گاهی فکر می کنم به این که قربانی تبعیض ها و پیش فرض های جنسی فقط دخترها نیستند. آیا اگه یه پسر کوچولو به جای توپ و تفنگ و بسکتبال و فوتبال از کالسکه و عروسک زرزرو و رقص باله خوشش بیاد چند در صد پدر و مادرها احساس راحتی می کنند؟
اصلا چند در صد پدر و مادرها اسباب بازی هر دو جنس رو بدون تبعیض و پیش فرض برای بچه فراهم می کنند؟
مهم تر و بسیار پیچیده تر از اون چند در صد پدر و مادرها در کشورهای پیشرفته یا پیش نرفته با مساله گرایش های جنسی غیر معمول فرزندانشون به راحتی کنار میان؟
به شخصه اطمینان صد در صد دارم اگه دختره همجنس گرا یا دگر جنس گرا هر کدومش از آب در بیاد کوچکترین مشکل و ناراحتی ای نخواهم داشت.
کلا سه چیز و فقط سه چیزدختره برام اصله: ۱- اعتماد به نفس ۲- احترام به خود ۳- خوشحال بودن.
باقیش دیگه فقط جزییات هست و بس.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on June 8th, 2014
به نظر می رسد بهترین زمان است برای خریدن سهام شرکت ها. منتها نه تمام شرکت ها و نه برای بیشتر از یکی دو سال. سیکلیک است و پایین می رود قطعا. هر چقدر هم خوب باشد ریسک است به هر حال. اما بی ریسک سود میسر نمی شود.
بلند مدت هفت هشت ده ساله و بیست ساله زمین بخرید و طلا. کوتاه مدت دو سه ساله سهام بخرید. بهترینش هم به اعتقاد من مال گوگل است که فعلا دنیا را سر انگشتش می چرخاند. سود سهام ندارد.
علاقمند به سود سهام اگر هستید بهترین هایش مال بل کانادا (یا تلاس) هست و رویال بانک.
نظر به غیر قابل پیش بینی بودن دنیای سهام بنده هیچ گونه مسوولیتی درقبال عملکرد و سود و ضرر شرکتهای فوق الذکر به گردن نمی گیرم.
نظر شخصی بود. باز هم نظر شخصی بنده این است که گوگل در یکی دو سال آینده سی چهل درصد رشد قیمت سهام خواهد داشت. سهام رویال بانک و بل کانادا (یا تلاس) شاید ده درصدی بالا و پایین بشه. اما سود سهامش حدود پنج درصد (سالانه) خواهد بود.
عرض شود که بنده از تمامی سهام های بالا (به غیر از رویال بانک) چند تایی دارم. عرض کردم فقط جهت بحث conflict of interest و همچنین full and truthful disclosure.
منتها ایهاالناس. بالاتر که رفت و رشد کرد بفروشین. ممکنه بعد از فروشتون باز هم بالاتر بره ولی حرص نزنید. با یه درصد معقول رشد راضی بشین و بفروشین جان هر کی که دوست دارین.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: اگه به تحلیل مختصر شرکت ها علاقه دارین بگین که یه بحث مختصری رو هم اضافه کنم. اگر هم نه که هیچ. سهام رو (به ریسک و مسوولیت خودتون) بخرید و انشالله کیف سودش رو ببرین.
Posted by کت بالو on June 6th, 2014
از بزرگترین خوبی های بالا رفتن سن اینه که آدم سال های بیشتری رو با خودش می گذرونه و بنابراین هی خودش رو بهتر می شناسه.
مدتیه فهمیده ام که وقتی حواسم به کاری جمع نمی شه یا در مورد کاری حس خوبی ندارم برای اینه که توی پیش زمینه ی ذهنی ام دارم به چیز دیگه ای فکر می کنم. کار دیگه ای هست که در اصل باید اون رو انجام بدم تا خیالم راحت شه و حواسم به کار فعلی جمع بشه.
خلاصه که باید دستم و دلم هر دو همراه هم مشغله اشون یکی باشه. اگه دستم به یک کاری باشه و دلم پی کار دیگه ,جورشون جور نمیشه.
—-
اونچه که در مدرسه به ما یاد می دادند این بود که در عرب جاهلیت ملت دخترهاشون رو زنده به گور می کردند. بعدا تحت تاثیر تغییرات هزار و چهارصد سال پیش دیگه این کار رو نمی کردند. حالا بعد ازمدتها وقتی دوباره نگاه می کنم می بینم که خوب خود تعلیمات اسلام پدر رو ولی دم و مجاز به کشتن فرزندش می دونه بدون این که مجازاتی در کار باشه.
خوب حالا می خوام بپرسم که با این حساب دقیقا چه چیزی تغییر کرده؟!!
این وسط حقوق کودک هنوز به شدت و به وحشتناک ترین شکلی زیر پا می مونه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: این وبلاگ از امروز دوباره به روز خواهد شد. 🙂