Posted by کت بالو on September 22nd, 2008
کتاب De Niro’s Game تموم شد. یک ماه و نیم طول کشید و نهایتا پنجاه صفحه ی آخرش رو دیروز صبح تموم کردم. شک دارم اگه به خاطر کلاب کتابخونی نبود می خوندمش. اما حالا که به تهش رسیدم خوشحالم از خوندنش.
کتاب در مورد جنگ لبنان در سالهای هشتاده. سرگذشت پسری جوون که درگیر جنگه و سرگشتگی های خودش و سایرین درگیر. کمی تلخه. گرچه عناصر داستان نویسی به زیبایی در کتاب دیده می شند. بیخود نیست که نویسنده اش جایزه گرفته.
گویا کتاب دیگه ای از همین نویسنده هست که در مورد سرگذشت یه خانواده ی ایرانی در مونتراله.
چیزی که بیش از همه من رو تحت تاثیر قرار داد اینه که Rawi Hage زبان اولش انگلیسی نیست در عین حال نثرش اینطور توانا و شیواست.
———
خیر…رییسم واقعا فکر می کنه من شامورتی بازی می کنم. یه کار بزرگ رو که خودش تا نصفه انجام داده تحویل من داده که تا بیست و نه سپتامبر به سر انجام برسونمش! می دونم که انجامش می دم. شک ندارم. منتها تعجب می کنم از این که خیال رییسه اینقدر راحت و تخته!
———
می خوام برای کلاب کتابخونی مون کتاب بعدی این نویسنده رو پیشنهاد بدم. تا باقی ملتین کتاب رو تموم کنند برمیگردم سر سه تفنگدار که بلکه تا آخر ماه تمومش کنم.
———
اوضاع اقتصاد شاهکاره. کیف می کنم وقتی این همه در هم برهمی رو میخونم. کمتر چنین فرصتی گیر آدم میاد که درست وسط یه سری خرابکاری گنده به صورت زنده سر در بیاره.
به گمانم دولت محافظه کار داره رشوه می ده به کمپانی های عظیم که نکنه از آرای انتخاباتی اش کم بشه. گرچه به گمانم این بدترین راه حل تنها راه حل موجود برای حل بحرانه. ببینیم چی میشه. به هر حال شاید باعث اتمام جنگ در خاور میانه بشه. چه می دونم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on September 12th, 2008
نخیر…اصولا انگار وجودا و کلا در برابر بعضی سندرم ها مصونیت ندارم. عجب زندگی ایه ها…این رو گوش دادم…همچین حالم عوض شد…بدبختی!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on September 8th, 2008
ولله خدمتتون عرض شود که این لایحه ی حمایت از خانواده بدکی هم نیست. اگه آقاهه تمکن مالی داشت می تونه هر چند تا زن دلش خواست بگیره به کسی هم ربطی نداره.
بنده هم به سهم خودم یه لایحه ی مکمل اش رو می دم بیرون:
اگه آقاهه تمکن مالی کافی برای خانومه نداشت و خانوم نیاز مالی بیشتر داشت بره هر چند تا شوهر از دستش بر اومد بکنه. موقت و دایم.
شکر خدا وسایل جلوگیری و تست دی ان ای هم که جهت راه حل موجودند.
لعنت به من اگه با این لایحه به شرط مکمل اش کوچکترین اعتراضی داشته باشم. تازه با مکمل اش بدون خود لایحه هم مشکلی ندارم!
منتها لایحه بی مکمل اش به گمونم اسمش بی مسماست.
می شه اسم مکمل اش رو گذاشت لایحه ی حمایت از اقتصاد خانواده. اسم خود لایحه می شه لایحه ی حمایت از عضو شریف خانواده!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 31st, 2008
رفتم از گوشه ی سالن ورزش وزنه بردارم. آخرهای کلاس -شاید- یوگا بود. خانومه گفت به یکی از رویاهاتون فکر کنید و تحقق اش ببخشید.
فکر کردم خوبه آدم هر روز به یکی از رویاهاش تحقق ببخشه.
لزومی نداره رویاهه بزرگ باشه. شاید کوچک باشه به اندازه ی یاد گرفتن یه کلمه ی جدید..خوندن یه چیزی که مدت هاست منتظرشیم…یا یه کاری که مدت هاست می خواهیم انجامش بدیم.
رویاهای ما مال ما هستند. نمی شه بنشینیم تا کسی غیر از خودمون محقق اشون کنه. هر روز یکی شون…اونوقته که زندگی قشنگه..خیلی قشنگ.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 25th, 2008
خیلی باحال بود. عاشقش شدم…حاج آقا حرفه ای هم هست ماشالله!!
—
یه اصطلاح جدید یاد گرفته ام:
Prenuptial Agreement
به معنی قراردادی هست که طرفین قبل از ازدواج با هم تنظیم می کنند که هر کس قبل از ازدواج چی داشته و بعد از طلاق چی به کی می رسه!!!
خیلی اطمینان ندارم توی ینگه دنیا در مورد ازدواج هایی با تفاوت سنی بیش از بیست سال اینجور قرارداد ها نوشته و امضا شده باشه! شاید هم شده باشه…به نفع طرف جوون تر! یا چه می دونم…داد و ستده دیگه. به طرفین معامله مربوطه.
عجب حکایتیه این ازدواج..خداوندگار عالم یه جفت اندام تناسلی آفریده با هورمون های خاص هر کدوم. به اندازه ی یه تاریخ گذاشته اتمون سر کار.
شرط یک به شونصد میلیون می بندم آخر سر هم بهشت و جهنممون ته تهش بنده به همون اندام های تناسلی!!! زندگی ایه به خدا…
—
رییسه گفت به خاطر کاری که به من داده اند خودش و رییسش و رییس رییسش با (نمی دونم کی!!) جنگیده اند. رمز پیروزی شون هم در این حمله عملکرد قوی من بوده! (نه یا زهرا و یا حسین و اینها…اصولا این کافر ها خیلی از این رمز ها حالیشون نیست.)
بامزه اش اینه که دلیل اونطرفی ها (نمی دونم کی دقیقا!) این بوده که من عملکردم در تیم قبلی خیلی خوب بوده و بهتره به تیم جدید (که کارش یه سر و گردن بالاتره) منتقل نشم!!!!!!!
به عبارتی دلیل هر دو طرف یکی بوده. نتیجه گیری هاشون مختلف!
بدبختی حالا همچین نمک پرورده شده ام که ممکنه هول بشم عوضی رفتار کنم!
—
یاد یارو افتادم که دقیقا یادش نبود تاکسی هول داده یا هول شده توی تاکسی داده!!!
—
این آمریکن ایرلاینز کاری کرده بغایت نیکو!
مرتبه ی آخری که تنهایی پرواز کردم بغلدستی ام توی لپتاپش فیلم مارها در هواپیما رو نگاه می کرد! باز خوبه فیلم پرنو تماشا نمی کرد.
حسن انتخاب به این میگن. شاید حالا به جای فیلمهای عجیب و غریب ملت توی هواپیما اینترنت بازی کنند کمکی.
به شخصه ترجیح می دم در هواپیما بخورم و بنوشم و به هیچ چیز جدی ای فکر نکنم.
گمانم مشخصه ی بسیار ابتدایی و اولیه ی یک بیزنس وومن رو نداشته باشم.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 20th, 2008
حسابی چسبید وقتی گل آقا گفت که گلشیفته فراهانی در فیلم ریدلی اسکات و با راسل کرو و لیوناردو دی کاپریو بازی کرده. انگار خودم با لیوناردو دو کاپریو بازی کرده باشم(!!!) باعث حظ و فرح ام شد.
امیدوارم علیرغم ممنوع الخروج شدن بتونه به هر حال اینده ی حرفه ایش رو حالا که در هالیوود شانس داره دنبال کنه.
یاد زمانی افتادم که شهره آغداشلو کاندیدای جدی اسکار بود و اگر جایزه رو باخت به هنرپیشه ی قدر قدرتی مثل رنه زلوگر باخت.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 19th, 2008
عرض شود خدمتتون که به این فکر می کنم که اگه یه زمانی صد در صد اعتمادمون به کل ملت دنیا از بین بره چی می شه!
فرض بفرمایید اگه توی پیاده رو دل ای دل ای می کنم و سوت کشون راه می رم به این علته که اعتماد می کنم به این که هیچ راننده ی مشنگی گازش رو نمی گیره بیاد توی پیاده رو یا هیچ بنی بشری گلدون رو عشقی از پنجره ی خونه اش پرت نمی کنه توی ملاج عابر پیاده ی از همه جا بی خبر!
یا اگه سوار هواپیما می شم اعتماد می کنم که خلبان محترم به سرش نمی زنه که من رو جا به جا بکوبونه به زمین یا یهو بیماری بی حافظگی اش عود کنه و کل مهارت خلبانی اش رو از دست بده.
یا وقتی دو هفته پیش جای همگی خالی برای پنجمین بار طی امسال رفتیم نیاگارا (توضیح این که واسه ی تورنتو نیاگارا تو مایه های شاه عبدالعظیمه! اگه یهو به سرت بزنه بری یه جایی و هیچ جا رو نداشته باشی می ری نیاگارا. در عین حال تمام توریست های تورنتو هم باید حتما قبل از …اشیدن هم یه سر به نیاگارا بزنند.) سوار کشتی ای شدیم که می بردمون از پایین هم آبشار رو نشونمون بده فکر کردم اگه کاپیتان کشتی بعد از یه میلیون بار که همین سفر رو تکرار کرد بزنه به سرش و تصمیم بگیره تغییری در زندگی اش به وجود بیاره و کشتی و کل مسافرینش رو ببره صاف زیر آبشار چی!؟
خلاصه…نشد تصمیم بگیرم نترس بودن و پرجرات بودن ناشی از اعتماد کامل هست به کلیه ی جوانب موجود یا فکر نکردن به کلیه ی جوانب موجود یا…اصولا عبارت است از پذیرفتن خوشرویانه ی عواقب حتی اگه کلیه ی ضرایب اطمینان شیرجه بزنند تا زیر صفر.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on August 19th, 2008
هی…هورا…یکی از آدم های مورد علاقه ی من ازدواج کرد!!! الن د<a href=”http://en.wikipedia.org/wiki/Ellen_DeGeneres”>ژنروس</a> با دوست دخترش پورتیا دروسی خانوم ازدواج کردند. مبارک است انشالله…
—
هی…هورا…کانادا یازدهمین مدال المپیک امسال رو هم گرفت و فعلا اون وسط ها در جایگاه هفدهم ایستاده. پیش بینی می شه مدال های بیشتری بگیره.
—
هی…هورا…فعلا برای پروژه ای که می خواستم بگیرم و تیمی که می خواستم توش کار کنم از آقا رییسه قول شفاهی مساعد گرفتم تا آخر امروز و تا آخر ماه آینده ببینم چی می شه. موندنی ام تا لااقل سه ماه دیگه یا رفتنی.
—
هی…هورا…مدونا خانوم که باز هم از ملت های مورد علاقه ی منه روز شنبه ی گذشته پنجاه ساله شد و هنوز هم در صف بهترین ها و خواستنی ترین هاست.
—
می شه تا ده دوازده تای دیگه هم بنویسم و هورا بکشم. می شه هم از همون اول همه ی هورا ها رو پاک کنم و با صد افسوس شروع کنم و با صد افسوس ده پونزده تایی بنویسم.
امروز توی مود هورا کشیدن بودم…اینجوری شد که اونجوری شد. گاسم همینجوری بهتر باشه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on July 14th, 2008
برای بار دوم این اتفاق افتاد.
توی رختکن جیم ایستاده بودم کنار نیمکت نزدیک در و در حال لباس عوض کردن بودم. یه خانم دیگه هم با لباس زیر ایستاده بود و داشت موهاش رو شونه می کرد. یک آن یک آقایی اومد تو. یه لحظه دید که رختکن بانوانه سرش رو انداخت پایین. بدو رفت بیرون. من و خانومه از قیافه ی شوک زده ی آقاهه از خنده غش کرده بودیم.
مرتبه ی قبل هم سه چهار ماه پیش توی رختکن استخر بودم. حدود ساعت شش و نیم صبح بود و توی رختکن خانوم ها فقط و فقط من بودم. این بار انصافا ته ته رختکن بودم جایی که پیچ می خورد پشت پیچ. یک آن دیدم یه نفر بدو بدو چرخید که از در بدوه بیرون. نگاه کردم دیدم یه پسره طفلک با کفش های بزرگ میخ دار و یه کیف کوله پشتی گنده اشتباه اومده توی رختکن خانوم ها و داره به دو در می ره بره بیرون!
…
اگه قسمت باشه انشالله می خوام برم کلاس دفاع شخصی و بعدش مشت و لگد پرونی و بعد هم ورزش های رزمی!!! ولله حدود یکی دو ساله که کشش عجیبی به این سری ورزش ها پیدا کرده م. لابد حالت تهاجمی پیدا کرده ام یا مورد تهاجم قرار گرفته ام. خدا می دونه.
خلاصه که تا یکی دو سال دیگه احتمالا کتبالو کماندو این وبلاگ رو آپدیت خواهد کرد.
…
ایران اگه بودم لابد می رفتم ورزش های زورخونه ای…هی.ی.ی.ی.ی.ی نفس کش!!!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on June 30th, 2008
جای یکی خالیست
یکی
که نمی دانم کیست
جای یکی
که نمی دانم کیست
این جا
خالی ست
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار