همه چیز از همه جا

Posted by کت بالو on May 11th, 2008

اولا دختر آقای جورج دبلیو بوش عروسی کرد. ایناهاش:
http://www.msnbc.msn.com/id/24554488&GT1=43001


ثانیا این لیست پر طرفدارترین اسامی سال ۲۰۰۷ هست.
http://www.msnbc.msn.com/id/24555714&GT1=43001

ثالثا برنده ی امسال مجله ی پلی بوی یه دختر کانادایی بود. این هفته از اخبار مهم رادیو بود. ایناهاش:
http://www.thestar.com/News/GTA/article/424039

رابعا تیم کاریمون دوشنبه ساختارش تغییر می کنه. لینک نداره این یکی!!!

خامسا حالا که دو سه هفته ای هست حرف از اومدن آی فون به کاناداست ارب نتورک می خواد نرم افزار تلویزیون زنده ی موبایل برای آی فون بده. ایناهاش:
http://www.fiercemobilecontent.com/story/orb-networks-debuts-live-tv-app-for-iphone/2008-05-09?utm_medium=nl&utm_source=internal&cmp-id=EMC-NL-FMC&dest=FMC

اپل می گه این ها لیست نرم افزارهای پر طرفدار روی آی فون هستند:
http://www.fiercemobilecontent.com/story/apple-counts-down-top-10-iphone-web-apps/2007-12-07?utm_medium=nl&utm_source=internal&cmp-id=EMC-NL-FMC&dest=FMC

سادسا افزایش تقاضا برای وی باعث شده آقای یامایوچی پولدارترین آدم ژاپن بشه. آقای یامایوچی هشتاد ساله حدود هشت میلیارد دلار می ارزه. ایناهاش:
http://www.reportonbusiness.com/servlet/story/RTGAM.20080508.wnintendorich0508/BNStory/Business/?cid=al_gam_nletter_dtechal

نوشتن این پست بسیار سخت و طاقت فرسا بود. شرط کرده بودم حتی یک اظهار نظر از خودم نکنم و فقط و فقط نقل واقعیت کنم!!!!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

بهار مست

Posted by کت بالو on May 6th, 2008

اسمش هر چه که هست عقل و خرد نیست که هر چه بود تا پیش از دیروز بود. که هر چه بود کوتاهتر از عمر سال بود و به بهاری تازه شد.

که حالا گیریم هوای بهار هم بی تاثیر نبوده باشد باران را که چاره خواهد کرد و طوفان را. که حالا گیریم به بهاری تازه شده باشد زمستان اش در پی است و حالا…گیریم عمری هم بهار زمستان شده باشد این فراموشی را بخشایش نشاید که هر بار از پی زمستان بهاری ست تا عمری ست و نفس باید کشید. نفس…نفس…

این هوا…باز هوای بهاری ست. دل چه پیر و چه جوان…به دیدن لاله ای سبکسر می شود و بهار مست و …به چهچهه بلبلی دلباخته و بوالهوس…

بیا یک شو منور کن اطاقم  
مهل در محنت و درد فراقم 
به طاق جفت ابروی تو سوگند 
 که همجفت غمم تا از تو طاقم 

(باباطاهر)

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سر کاری های کتبالو

Posted by کت بالو on May 3rd, 2008

ولله حاضرم به تمام مقدسات دنیا قسم بخورم آخرین کسی هستم که فکر کنه بدون ازدواج بچه دار شدن کار بی تربیتی ایه! حاضرم بنویسم و امضا بدم که ازدواج و بچه دار شدن دو موضوع کاملا جدا هستند و به هیچ عنوان لازم و ملزوم همدیکه نیستند. می شه بر حسب اتفاق بعد از ازدواج از همون آدمی که زنش شدی بچه دار بشی. می شه هم اصلا ازدواج نکنی و از هر کی خوشت اومد و دلت خواست بچه دار بشی. می تونی هم با یه آقای دیگه ازدواج کنی و اگه دوست داشتی از یکی دیگه بچه دار شی. به هر حال…اتفاق اتفاقه. می افته. یه لجظه است. منتها وقتی شنیدم بریکا خانوم که کاتولیک متعصبی بود و رپیس رییس قبلی من بود بدون این که ازدواج کنه حامله است اصولا نتونستم در برابر احساس عجیب و غریبی که داشتم مقاومت کنم! عجب رسوایی بزرگی… هممممم…در این که بریکا خانوم کاراکتر جالب قابل مطالعه ای است شکی نیست. در این هم که به نسبت توانایی هاش بسیار موفقه هیچ شکی نیست. در این هم که یه جورایی تحسین اش می کنم هیچ شکی نیست. اما…عجب ارقه ایه!!! من بی گناه رو لااقل پنج ماه یه لنگه پا منتظر نگه داشت معلق! آقا جیمیه رو بی این که آخ بگه ناک اوت کرد و خودش شد رییس آقا جیمی! کل تیم رو زیر و رو کرد و به هم ریخت. باعث استعفای من -اول از همه- و بعد به ترتیب حداقل سه نفر دیگه شد!! حالا هم خانوم چهل ساله ی کاتولیکَ از یه غریبه ای چیزی حامله شد!!!! تازه…می دونم قبلش دوست دختر یه اقای ایتالیایی توی همون شرکت بوده که بعدش که رییس -همرده ی جیمی- شد دیگه جواب سلام یارو رو هم نداد. خلاصه…صادقانه بگم. حاضرم تمام آرزوهام رو با دست خودم به خاک بسپارم و تشییع کنم اما هرگز مثل بریکا خانوم نباشم. ولله بسیار بسیار صادقانه بگم…تنها کاریش که من رو به استفراغ ننداخت همین حامله شدن خارج از ازدواجش بود. …. با زرنگ بودنش مشکل ندارم. با این همه ناتو بودن بی قدر و ارزش اش مشکل دارم. …. کل ملت تیم به عذابند. کل ملت تیم بهم می گن بهترین کار دنیا رو کردم که رفتم.

 —

 هوررررررااااا… اون پسر چینیه که چهار سال پیش کار آموزم بود توی همین شرکتی که الان هستم کار می کنه. هفته ی قبل اومد پیشم. ام بی ای قبول شده. دو تایی کلی خوشحال و شادان شدیم. براش یک رفرنس عالی دادم و طبق معمول انشا رو نوشتم و برام غلط گیری و تصحیح کرد. یه بار دیگه به این نتیجه رسیدم لامصب عجب زبان انگلیسی قشنگی بلده. می ره لندن. قول داده دوباره بر میگرده. … بهترین قسمتش: دیگه حتی به پیوستن به ارتش فکر هم نمی کنه.

 —

 از بامزه ترین جریانات روزگار اینه که سر کار اخیرم هم یه مارتین هست. 🙂 مارتین قبلیه بور و سفید بود. شکل ماست و سکنجبین تقریبا. به همون بدریختی هم. مارتین جدیده سیاه پوسته. حدودا بیست سالی هم از من بزرگتره. تاریخ از جایی شروع می شه که مارتین خان انگلیس بوده. به همین دلیل اصلیت مارتین با وجود هیکل بزرگ و لب های بسیار کلفت آفریقایی به جایی قبل تر از انگلیس برنمی گرده. حالا گیریم طرف خودش رو به در و دیوار بکوبه که اصولا انگلوساکسون ها بین شون سیاهپوست هیکلی و لب کلفت و مو وزوزی وجود نداشته. نهایتا طرف می پذیره که اینها مال ماقبل تاریخ بوده و نقطه ی شروع تاریخ رو اشتباه برداشت کرده! خلاصه…این مارتین پنجاه ساله ی انگلیسی الاصل با هیکل بزرگ و لب پایینی به شدت درشت و دندانهای (به گمانم) مصنوعی و به شدت طرفدار فوتبال دینش چی باشه خوبه؟! مسلمون؟ …خیر…بودایی؟…اصلا…مسیحی؟…اون که اگه بود دیگه پرسیدن نداشت..کلیمی؟…خیر….بی دین؟…حاشا و کلا… مارتین انگلیسیه بهاییه!!!!!! یه کمکی فارسی بلده. غذاهای ایرانی رو می شناسه. روزه می گیره. سالشون از روز اول فروردین شروع می شه و….بله…بهاییه.

  دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

قاتل!

Posted by کت بالو on April 30th, 2008

یه جمعیت خیلی خیلی بزرگ رو کشتیم!!!! بیشتر از پونصد تا شاید.

غذای سمی خوشمزه دادیم بهشون. هی خوردن و مردن!! به همین راحتی. حالا هم خانوم و قشنگ نشستم پای کامپیوتر و خوشحال و شادان عین قاتل های خانوم و گل دارم کار می کنم.

ولله اعتراف شود به حضورتون که هیچ آدمی قاتل به دنیا نمیاد. شرایط محیط و جامعه و ایضا ترس های درونی آدم هست که یک انسان رو تبدیل به قاتل اون هم با استفاده ای سلاح های شیمیایی کشتار جمعی می کنه.

داستان از اینجا شروع شد که بی خبر از همه جا رفتم توی آشپزخونه ظرف بشورم. دیدم یه عده همینطور دارن از دیوار سینک ظرفشویی بالا و پایین می رند. گل اقا رو صدا کردم. گفت به خاطر فصله. بهار همیشه همینطوره. سر و کله ی ملت توی آشپزخونه ی آدم پیدا می شه.
یکی دو روز گذشت. دیدم سر و کله شون توی کابینت زیر سینک هم پیدا شد. خود گل آقا هم تحمل اش تموم شد. رفتیم مغازه ی سر کوچه. سلاح شیمیایی کشتار جمعی خریدیم. شبش مهمون داشتیم و نمی شد سلاح رو استفاده کرد. روز بعد سلاح رو گذاشتیم دم در شهرکشون.
سه روزه کلکشون کنده شد و سینک ظرفشویی و ایضا کابینت زیرش از تهاجم چکمه ی سیاه غارتگران پاک شد!

این شد که من شدم قاتل!
….

ببینم کسی می دونه چرا جون آدمیزاد از جون مورچه عزیز تره؟! گمونم واسه این که مورچه زبون آدمیزاد حالیش نمی شه و اهل زندگی توی حیات وحشه.
امیدوارم سم خوشمزه حد اقل با لذت و سریع و بی درد کشته باشدشون. عینهو گیوتین!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

فیلچه

Posted by کت بالو on April 27th, 2008

عین بچه فیل در حال رشد وزنم داره روز به روز بالا می ره!!!
برهان قاطع اگه نداشتم مسلما شک نمی کردم که حامله هستم.

از هفته ی گذشته ورزش رو جدی تر از قبل شروع کردم. گرچه که کنارش نگذاشته بودم.

از چهل و هفت کیلو رسیدم به پنجاه کیلو. بگذریم که پارسال این موقع چهل و شش کیلو هم کمتر بودم.

از اهداف امسال اینه که تا سه ماه دیگه وزنم رسیده باشه همون چهل و شش کیلو.
هنری که کردم از اول هفته ی پیش تا امروز بین چهل و نه و پنجاه نگهش داشته ام.

اگه تا آخر ماه با همین میزان ورزش پایین نیاد و بالاتر بره حتما دکتر می رم. نگرانم تعادل چیزی توی بدنم به هم خورده باشه.

یک ماهیه خوره ی لاتاری خریدن به جونم افتاده. بزرگترین اشتباه این بود که اولین بار که لاتاری خریدم -برادر ناباب!!- به شانس خودم و داداشیه عدد ها رو انتخاب کردم و به خودم گفتم همیشه همین ها رو انتخاب خواهم کرد. حالا همه اش فکر می کنم نکنه یه بار همین ها رو انتخاب نکنم و عددهای برنده اعلام بشند و ببینم عددهای من بوده اند!
گرچه…شمشیر دولبه است. عدد برنده که اعلام بشه و ببینی که عددهای تو نبوده اند می فهمی که دو دلار برگردونده شده به جیبت!

خلاصه…از من به همگی نصیحت. اگه به سرتون زد لاتاری بخرین لااقل عددهاش رو خودتون انتخاب نکنین. بگذارین به عهده ی دستگاه. اونطوری دیگه دست و دلتون نمی لرزه هفته ای سه بار از روی خود اجباری لاتاری بخرین!

آدم ها در شرایط مختلف تبدبل به آدم های مختلفی می شند. بدیش اینه که اگه کسی بدونه و بخواد سو استفاده کنه می تونه یه آدم دیگه رو توی اون شرایط قرار بده و تبدیلش کنه به یه آدم دیگه. احتمالا عقاید مذهبی و عرفانی اتکا به ایمان قوی برای همیشه همون آدم موندن از همینجا میاد.
در نمونه های غلو شده می شه زندانبان ها رو مثال زد.
بحث بود توی رادیو در مورد زندان ابوقریب. بحث رو حدود چهار پنج ماه پیش شنیدم. امشب به دلیلی یادم افتاد.
روانشناسی و جامعه شناسی که حرف می زد می گفت سال ها پیش حدود سال هفتاد و چهار (اگه اشتباه نکنم) پروژه ای داشته که طی اون دانشجوهاش رو در شرایط زندانبان و با اختیارات و مسوولیت ها و شرایط کاری یک زندانبان قرار داده. نتایج به حدی وحشتناک بوده اند که پروژه متوقف شده.
زندان بان ها در زندان روزهای متمادی بدون تعطیلی کار می کنند. برخی زندانی ها -باز هم به دلیل شرایط خاص- رفتارها و مزاحمت های خاصی ایجاد می کنند که نمونه اش در زندگی عادی و روزمره دیده نمی شه. اینها و بسیاری عوامل دیگه -که فراموش کرده ام- خصوصا در شیفت شب زندان بان ها باعث سو رفتار شدید زندان بان ها نسبت به زندانی ها می شه. تفاوت اصلی شیفت شب با شیفت روز اینه که در شیفت شب رییس بالای سر زندانبان نیست و شرایط کار هم در شب معمولا نسبت به روز بسیار سخت تره.

خلاصه…نهایت ماجرا این که خیلی وقت ها تقصیر کسی نیست. هر کسی تحت شرایط خاصی تبدیل به یه آدم دیگه می شه متفاوت با چیزی که تحت شرایط دیگه بوده.

قشنگترین بخش اش اینه که آدم کمکی جامعه شناسی و رفتار شناسی بخونه و بفهمه رفتارهای خودش تحت کدوم شرایط چه تفاوت هایی کرده اند و تا حد امکان از این شناخت استفاده کنه و خودش رو در شرایط مختلف برای خودش حفظ کنه.

از غیر قابل بخشایش ترین ها اینه که کسی شرایط رو برای آدم دیگه ستوه آور کنه و از آدم دیگه استفاده ی ابزاری کنه و در جهت منافع خودش تبدیلش کنه به کسی غیر از خود اون آدم.
اصولا جهت دادن به آدم ها رو دوست ندارم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تسلیم و جدال

Posted by کت بالو on April 24th, 2008

زندگی بازی های عجیبی با آدم ها می کنه.

بعضی آدم ها عمرشون رو می گذارند روی این که یک لحظه رو تجربه نکنند. علیرغم تمام حساب ها نهایتا اون یه لحظه رو تجربه می کنند که شاید اگه تمام اون تلاش ها و حساب ها نبود اون یک لحظه هرگز اتفاق نمی افتاد.

بعضی آدم ها تمام عمرشون می ترسند از این که نکنه در آینده اتفاقی که ازش می ترسند بیفته. از دنیا میرند و عمرشون رو با فکر اون اتفاق ناخوشایند تلخ می کنند و اون اتفاق هر گز نمی افته یا…اتفاق می افته و می بینند اونقدر ها هم ناخوشایند نبود.

و…
اصل اینه…زندگی لحظه است. لحظه ی اکنون. با به خاطر داشتن ارزش آینده و با فراموش نکردن تجربه های گذشته.

 دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

باقی سنوات زندگی

Posted by کت بالو on April 22nd, 2008

تکلیفت با خودت که روشن بشه با دنیا و ما فیها هم روشن می شه.

تصمیم هام برای خودم همیشه درست ترین بوده اند. تصمیم های بعدی ام رو بدون شک و تردید و راسخ تر به مرحله ی اجرا خواهم گذاشت.

مشکل اساسی زیاده از حد منطقی بودن تصمیم هام هست. انگار توی کل تصمیم هام بویی از احساس هم نباشه و…عجبا که تمامشون از احساس های درونی درونی خودم سرچشمه می گیرند.

اصولا به نظرم خیلی اوقات احساس دستور می ده و منطق بهترین راه رو برای اجرای دستور پیدا می کنه.
و…
شکی نیست که باقی ملت دنیا یا به دیگران و حتی به خودشون دروغ می گند یا در برخی احساس ها به شدت با من متفاوت هستند. قطعا نمی تونم ملت رو قضاوت کنم. نمی خوام هم این کار رو بکنم. ولی وقتی چیزهایی خلاف اونچه که جامعه توقع داره خوشحالت می کنه و چیزهایی که قراره آدم ها رو خوشحال کنه تو رو خوشحال نمی کنه اونوقت به این نتیجه می رسی.

یا…

به هر حال..گمانم تکلیفم برای باقی سنوات زندگیم روشن تر شد.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: خیر…از گل آقا جدا نشده ام. شکر آب هم نیستیم. از همیشه خوش و خرم تر هستیم.

کوچولو/بزرگ

Posted by کت بالو on April 15th, 2008

یه عادت بدی که دارم اینه که تا وقتی چیزی رو به دست نیاوردم به نظرم میاد خیلی خیلی بزرگه. به دستش که میارم به نظرم کوچولو می شه قد نخود!!!

می شد درست برعکسش باشم. تا وقتی به دستش نیاورده ام قد ماش باشه. به دستش که میارم بزرگ بشه قد زرافه.

به دستش آوردم!!! داره می شه قد لیمو ترش…تا دو ماه دیگه حکما شده قد ارزن!!!

تا وقتی هست که از دستش بدم و هنوز چیز دیگه به دست نیاورده باشم. اونوقت دوباره می شه قد فیل. اگه چیز بزرگتری به دست آورده باشم کلا و تماما فراموش می شه. فقط احساس خوبش می مونه!!!

اینجوریاست دیگه.

اصولا حس بعد از از دست دادن چیزی کاملا بستگی داره به این که یه چیز بهتر به دست اومده باشه یا خیر.

انسان بسیار خودخواه است. اصولا به گمانم خود انسان یعنی خودخواهی مجسم. اینجانب تجسم مجسم جنبه ی خودخواهی انسان هستم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست: خیر. با گل آقا میونه ام از همیشه بهتره. شکرآب اصلا و ابدا نشده. با همکارهام هم بسیار خوب و خوش هستم. روزگار خوب است و ملالی نیست. شکر.

بهانه ی تازه

Posted by کت بالو on April 13th, 2008

دچار بی انگیزگی شده بودم از نوع مدت دار.

یاد یه جمله افتادم که روی تی شرت یه کسی خونده بودم:

هر روز یه کاری رو که از انجامش می ترسیدی انجام بده.

یعنی…از اون نوع ادم هایی هستم که اگه هر روزی یه بهانه ی تازه واسه زندگی نتراشند بعد از یکی دو هفته به شدت سرخورده و بی انگیزه می شند.

اینجوری نیست که دلم بخواد یا مثلا هوسونه باشه و از این حرف ها. عینهو ویتامین که باید به بدن برسه من هم همیشه نیاز دارم به یه چیز جدید…یه کار جدید…یه برنامه ی جدید. حالا می خواد درست کردن یه غذای جدید باشه یا یاد گرفتن یه زبان جدید یا خوندن یه کتاب جدید یا دست گرفتن یه پروژه ی جدید یا شروع کردن یه کار جدید یا عوض کردن خونه یا یه راه جدید واسه پول در آوردن یا…حتی دوختن یه دگمه!!!

اصولا فکر می کنم نژاد بشر و جنس بشر همینطور باشه. منتها من از جمله ی خوشبخت هاشون هستم که به این نیاز مبرم پی بردم و فرصت و موقعیت پرداختن بهش رو هم دارم.
معتقدم هر فردی از ابنای بشر در سلامت کامل روحی محتاج تکاپو است و محتاج استقلال و محتاج تحول. وگرنه می پوسه و می ریزه و…می شه آدمی که فقط زنده است نه که زندگی کنه.
….

چطور آدم ها این طور به راحتی و در کمال خونسردی و خوشی حال زندگی یه انسان دیگه رو بی دلیل و بادلیل از بین می برند…این…من رو عصبی می کنه.
هر فشاری از بیرون روی زندگی من به شدت من رو عصبی می کنه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

شیطان عظمی

Posted by کت بالو on April 11th, 2008

دهه!!! واسه چی چپرو می شه پس؟!!!

اونی که نیم ساعت اشک ریخت و نهایتا هم کلی عذرخواهی کرد برام یه دسته گل بزرگ با یه کارت گرفت و به خاطر دوستی مون تشکر کرد!!!

اونی که به خاطر ترجیح من یه کار دیگه ای رو گرفت هم ازم کلی عذرخواهی کرد (گمانم) که حتی فکر کرده بوده خلاف میل من کاری رو انجام بده!!!

اونی که….
اونی که….
اونی که….

گمانم شیطان رجیم بسیار خوش می گذرونه!!!!

نگفتم زندگانی شیطانی شیرینی خواهم داشت!؟!!!…تا زمانی که این خداوند بدجنس باهام کج نیفتاده باشه!یا …یه شیطان عظمی به تورم نخورده باشه!!!
بدبختی ایه ها…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار