خدا رو شکر

Posted by کت بالو on February 10th, 2008

امروز رفتم برای ورزش. توی رخت کن یه خانومی ایستاده بود جلوی آینه. موهاش رو شونه می کرد و حرف می زد. اولش فکر کردم گوشی توی گوششه و تلفنی با کسی حرف می زنه. دیدم خیر. خیلی جدی توی آینه با خودش حرف می زنه!! بعد اینطرف هم که اومد سر خانومی که در کمدش باز بود غر غر کرد. منتها نه به زبان انگلیسی! بعد هم من که کوله پشتی ام رو انداختم روی کولم -گمونم- به خاطر بزرگ بودن کوله ام باز به زبون خودش غرغر کرد!
عجب ها….

نظر به احکام اخیر قضات صالح مملکت اسلامی برای صد هزارمین بار عرض شود که حکم سنگسار برای زنای محصنه و حسنه و سایر اقلام زنا و جرایم از مواردی هست که به شدت من رو عصبی و برای محکوم ناراحت می کنه.
ترجیح می دم اصلا بهش فکر نکنم. خصوصا وقتی ..ون و پیزی و توانایی مقابله باهاش رو ندارم.
اصولا حکم اعدام رو دوست ندارم. سنگسار که دیگه رسما و عرفا عبارت است از زجرکش کردن ملت.
و…راست راستی نمی فهمم. مگه اصلا زنا -خصوصا با توافق طرفین بالغ و عاقل- باید جرم به حساب بیاد؟!
حالا بگی تجاوز به عنف…بعله. جرمه. نافرم هم جرمه. چه شوهر باشه به زنش. چه لیوناردو دی کاپریو باشه به مادر فولادزره.
طرف مورد تجاوز اگه زیر هجده سال باشه که دیگه جرم جدی جدیه.
ولی آخه غیر از اون..کی می گه جرمه؟!

دخترک طفلک حمله های عصبی داره. بار اول که در حین حمله ی عصبی دیدمش نفهمیدم چه اتفاقی افتاده. به مدت دو سه ثانیه دست هاش و سرش حرکات غیر ارادی انجام می دن و متوجه اطرافش نیست. بعد همه چی به حالت عادی بر می گرده.
چند بار این اتفاق در جمع هم افتاد. یک بار هم پشت فرمون ماشین که نزدیک بود تصادف بشه.
روزی سه تا پنج بار…
بعضی چیزها از دست آدم خارجه.

پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on February 3rd, 2008

یک درس برنامه نویسی جاوا برداشته ام. بسیار مفرح است. خصوصا که مشغله ی اصلی همسر آدم برای پنج سال متوالی جاوا بوده باشد!
باید مفهوم platform ها و API ها و application ها رو می فهمیدم تا یک درک کامل و عمیق از سرویس ها داشته باشم. به موازات مطالعات جانبی ملتفت لزوم تجربه کردن برنامه نویسی و دست و پنجه نرم کردن عملی با جریانات شدم. اندکی کرم هم کمک کرد. در حال حاضر جهت تفریح و گذراندن اوقات فراغت با همسر برنامه نویسی می کنیم!

ولله دلایل گل آقا برای این که به من خیانت نمی کنه -اصولا برام جای سواله که چرا انسانی باید به انسان دیگه وفادار باشه- جالب بودند. اولینش این بود که می گه می دونه به محض این که به من خیانت کنه من هم بهش خیانت می کنم!!!!!!!!
خدمتتون عرض شود که دلایل بعدی تسلی بخش تر بودند.

ایول بابا!!!! دمم گرم!!!

آقای امید. در مورد سوالتون راستش تمام کارهای وبلاگ من رو گل آقا می کنه و من فقط و فقط توش می نویسم. بنابراین برای جواب دادن به سوال شما خیلی واجد صلاحیت نیستم. می دونم اگه بخواین راحت و بی دردسر کار کنین می تونین روی بلاگ اسپات و ورد پرس دات کام و سایر سایت هایی که می شه روشون بلاگ نوشت یه وبلاگ درست کنین.

رفتم ورزش. کنار من یه آقای مسن شاید حدود هفتاد ساله بود که با مربی کار می کرد. ای…ای…ای…ای روزگار غدار…وزنه ای که آقاهه به کمک مربی بالا میبرد کمتر از نصف وزنه ای بود که من به راحتی پونزده تا پشت سر هم می زدم.

خوبه آدم یادش بمونه اونچه طبیعت به آدم داده رو خود طبیعت باز پس می گیره. امانت است دیگر. بازی قشنگی ست این امانت های پیاپی و باز ستاندن های تدریجی اش. و..پایان راه اونچه که انسان از اغنا و رضایت و شادی در خود ذخیره کرده و بیش از آن…هیچ…
زندگی بی نهایت زیباست.

رقص این هفته تقریبا زانو به بالای پای من رو فلج کرده! ای خدا بگم طراحش رو یک در دنیا و صد در آخرت دچار حرکات موزون کنه.

برم…یا که نرم..؟!!!
همچین انگار لبه ی امپایر استیت واستادی دوباره. می گی بپرم؟ دفعه ی قبل خیلی کیف داد. بعد انگار نه انگار که دفعه ی قبل شانسکی افتادی رو یه بار پنبه و آخر کار هم جای این که استخونت خورد شه خوش خوشانت شد و حالی به حالی شدی. انگار باز باورته که حالا درسته که کف خیابون آسفالته و حکما آخر کار استخونات عین نون تافتون نرم می شن. ولی …پروازش خیلی کیف داشت. شاید…آخر کار باز دوباره بار پنبه رد شد و باز خوش خوشانت شد و باز برگشتی بالای امپایر استیت که دوباره پرواز کنی!

اگه بشه چی می شه….

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

امروز: کنیز حاج باقر…

Posted by کت بالو on February 1st, 2008

لطفا این رو بخونین. مدل تفکر بعضی ها شاهکاره! عوض شدنی هم نیست که نیست.

ملت دانشگاه می رن لیسانس و فوق لیسانس و دکترا می گیرند اما همون شتر سوار همیشگی باقی می مونند!
دارم خودم رو می گذارم جای دخترک آسانسور سوار.
دارم خودم رو می گذارم جای تمام دخترهای ایران و خاور میانه…با این مردهای …فیوز!
اون هم توی مملکتی که سینه قابل لمس و ماچ و انواع کارهای دیگه مثل بلانسبت …شکل ریخته توی بار و استریپ کلاب و همین داون تاون خودمون و صدهزار جای دیگه که ماساژ فول سرویس می دن و قشنگترین دخترهای اروپای شرقی و روس و اگه به سلیقه ی بعضی ها بخوره آسیای شرقی با نازل ترین قیمت آگهی هاشون در سرتاسر جراید کثیر الانتشار پخش و پلاست. خصوصا حروف اختصاری(BBBJ) گمانم به سلیقه ی این یه آقا می خورده.

….
توی دانشگاه یه بسیجی به دوست من گفته بود شما دخترها که می خندید آقایون تحریک می شند. دوست من هم عصبانی شده بود. به یه دختر بسیجی پیغام داده بود به آقایون توصیه کنه ..لق بزنند!!! جای این که دختر خانوم ها جای خنده گریه کنند.

ماشالله آقایون از کل ملیت ها خاور میانه ای و غربی و شرقی از …لق زدن کم نمیارند. خدا زیادش هم بکنه. تا می شه قوت و مردونگی لای چنگ خودشون. اون مشکلی که نیست هیچ. نوش جون و خودشون و هر دو دست چپ و راستشون. انواع و اقسام خدمات جنسی با توافق طرفین هم نوش جون هر دو و هر سه و هر صد نفر طرفین وارد معامله. سه تا و ده تا و بیست تا و صد و بیست تا معشوقه هم -نه در کشورهای خاور میانه که شرایط برای همسر آقا بسیار متفاوته با خود آقا- در کشورهای غربی نوش جون آقا و معشوقه (ها).

ولی آخه این طرز تفکر احمقانه (به شدت خاور میانه ای و مرد سالارانه) یعنی چی…
You can’t expect all males to control themselves when the breasts are out

دنباله ی همون تفکر که خانوم ها که می خندن آقایون تحریک می شن.

آخه حقش نیست وقتی آقای دکتر بعد از این رفت زندان هم بندی ها بهش بگن شتر سوار و اسامه بن لادن.
ولله هر چی فکر می کنم می بینم نه شتر سوار حرف بدیه و نه..اسامه بن لادن.

به هر حال…به قول یه بنده خدایی:
 You can take a man out of middle east, but you can not take the middle east out of a man.

شرط یک به صد میلیارد. آقاهه هنوز که هنوزه اعتقاد قوی و محکم داره که کار خودش حقه و کار خانومه شنیع. احتمالا هنوز گیجه که واسه چی جای این که خانومه رو ببرن کمیته این رو بردن زندان.
گمانم خوب باشه دانشگاه های کانادا یه امتحان عقیدتی برای گزینش دانشجوهاشون از کشورهای خاور میانه برگزار کنن. به نظر میاد لازمه!
—-

و خانوم ها خصوصا جوون تر ها و قشنگ تر هاشون اصولا موجودیت شون برای آقایون تحریک کننده است. محروم کردن بانوان -خصوصا جوون ترها و قشنگ تر هاشون و ایضا همسر و مادر و خواهر ها- از کفش قرمز و روسری سفید و خنده و مانتوی تنگ و ورزش و مدرسه و بیکینی و سینه و ساحل لختی ها دیگه بهانه است برای زن آزاری.

قدیمی تر ها خیال خودشون رو راحت می کردن. دخترک رو کنج خونه حبس می کردن تا ده یازده سالگی و بعد هم تندی شوهرش می دادند که موجودیت دختر خانوم یه مالک و صاحب پیدا کنه و قطعا تا بیست و یکی دو سالگی هم از زندگی و زیبایی اش چیزی باقی نمونده باشه. حتی اگه بدبخت دخترک وقت بند اندازون و شب عروسی از زور درد تا هفت لای کفن می رفت و بر می گشت, و گاهی هنوز پریود نشده حامله می شد.
اصولا آزادی جسم و روح بانوان و استقلال جسمی و مالی و جنسی شون در بسیاری کشورهای دنیا -شاید حتی اروپا و آمریکا گرچه نه به شدت خاور میانه- کمابیش موضوع شک و تردید و سواله!

….

حتی اگه آقاهه به ملتین تجاوز هم می کرد برام قابل هضم بود. مشکل بسیاری آقایون هست وقتی تهییج جنسی می شند. تجاوز جنسی رو تایید نمی کنم. طرف باید حتما  مجازات بشه یا شاید روانکاوی بشه  اگه مشکلش ادامه دار باشه. مثل هر تجاوز دیگه. چیزی که بیش از حد تضور آزارنده است طرز تفکر این آقاست و این حقیقت که این آقا دانشجوی دکتراست و دارای تحصیلات عالیه.
بی خیالش دیگه.

مرتیکه ی ازگل.

بسیار تهییج شده ام!
نقشه دارم یک کارهایی رو انجام بدم برای اثبات خودم به خودم. و پشت بندش…یه تغییر و پیچش بزرگ توی زندگی ام.

همزمان با تولدم سه هفته ی پیش اولین گام رو در جهت حفظ ظاهرم انجام دادم. ترسم ریخته. به گمانم خوشم هم اومده. شجاع شده ام. و به گمانم تلاش های بیشتری رو در این زمینه انجام بدم!

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
 

چل تکه

Posted by کت بالو on January 30th, 2008

جی کی رولینگ قطعا داستان نویس زبر دستیه.
سری هری پاتر تموم شد. هر هفت جلد از سر تا ته. برای سن نه تا دوازده سال نوشته شده و به نظرم مخاطبش رو راضی نگه داره. حتی من که مخاطب اصلی داستان نبودم وقتی کتاب رو دستم می گرفتم نمی تونستم زمین بگذارمش.
جی کی رولینگ کمی محافظه کار به نظر میاد. به کانون خانواده اهمیت زیادی می ده.
قسمت جذابش برای من زمانی بود که معلوم می شد شخصیت های کامل داستان اشتباهات بزرگی در زندگیشون داشته اند و اونقدر هم کامل نبوده اند. قسمت جذاب دیگه تصویر کردن مرگ بود. این که عزیز ترین ها از دست می رند. اصل تغییر ناپذیر زندگی هست و بازگشتشون ممکن نیست.
برای من که یکی از بزرگترین ترس های زندگیم از دست دادن عزیزانم هست بسیار تاثیر گذار بود.

یه کتاب از مارگارت آت وود رو دستم گرفته ام. در مورد نویسندگی هست و بسیاری جاهاش دست می گذاره روی مساله ی زنان و این که جامعه چطور زن رو سوق می ده به سمت تشکیل خانواده و در خدمت خانواده در آمدن.
….
اصولا اولین شکل برده داری در تاریخ ازدواج بود و این که زن به شکل برده ی مرد در آمد. این رسم برده داری خصوصا در جوامعی که هنوز به شکل قبیله ای باقی مونده اند یا به عبارتی جوامع سنتی بسیار دیده می شه.
اگه جنگ جهانی یه فایده داشته باشه اینه که مردها رو فرستاد جنگ و زن ها جای مردها رو توی صنعت و بسیاری مشاغل گرفتند. گرچه زمانی که مردها از جنگ برگشتند باز گله ی زنها داخل آغل منازل سوق داده شد و به وظیفه ی مقدس خطیر همسری و مادری و خانه داری روی آوردند.
ولله…نه که با وظایف خطیر مادری و همسری مشکلی داشته باشم. خودم مادر اگه نباشم همسر هستم. خدا اگه بخواد همیشه هم همسر می مونم. خیلی هم خوشحال و راضیم. منتها با اون ته مونده های نظام برده داری و این جریان تحمیق و گله ای رفتار کردن با ملل و جوامع بد جور مشکل دارم.
این که جوامع و انسان ها اینقدر بی رحم زندگی و شادی و رضایت انسان ها رو توی دستشون می گیرن و سوق می دن به اینطرف و اونطرف همیشه من رو عصبی می کنه.

اگه بشه چی می شه….

با اون پسر چینی که چهار سال پیش کار آموزم بود داریم می ریم نهار. محل کارم رو که عوض کردم یادم افتاد که اون هم همین جاست و بر حسب تصادف همدیگه رو پیدا کردیم.
توی محل کار قبلی چیزی که برام عجیب بود این بود که مصدق رو می شناخت و در مورد تاریخ ایران خوب می دونست. کتاب جدید شیرین عبادی رو هم خونده و خیلی هم خوشش اومده.
می خواست بره به ارتش ملحق بشه. فعلا که نشده و به نظر نمیاد در سن بیست و هفت سالگی دیگه شانس ملحق شدن به ارتش رو داشته باشه.
بچه ی بامزه ایه. گرچه کمی حواس پرته و خیلی دل به کار نمی ده. اینطور که می بینم هنوز داره دور خودش می چرخه.

طی سه هفته ی پیش اونقدر کارم زیاد بود که فرصت سر خاروندن هم نداشتم. فعلا فشار کاری کم شده. گمانم تا آخر هفته در امان باشم. از هفته ی دیگه به گمانم شروع بشه. توضیح بابت این که چرا اصلا و ابدا آپدیت نکردم.

هممم…در مورد کلاس های رقص برای دو سه نفری که سوال کرده بودن و آدرس ایمیلشون رو هم ندارم:
باله رو بیشتر از یه ساله که نرفته ام. سه ترم باله کار کردم. با موسسه ی باله ی ملی کانادا. در سنین بالا مثل مورد من چیزی که باله یاد می ده وضعیت صحیح بدن هست و این که چه وضعیتی در بدن با معیار های زیبایی مطابقت داره. به شخصه شرکت در یکی دو ترم باله رو برای تمام آدم ها خصوصا خانوم ها در هر سنی توصیه می کنم.

کلاس رقص ایرانی کلا و اصلا به رقص قری نمی پردازه. کلا و اصلا روی ریتم های شاد شش و هشت نیست. گرچه که علاقه ی اصلی من همون رقص های قری و شش و هشت هست. خصوصا مدل جلال همتی. اما رقصی که توی کلاس روش کار می کنیم رقص های محزون هست. بعضی هاش سنتی تر هستند و بعضی ها تلفیق سنتی و مدرن. بعضی ها هم حرکاتی از رقص های قاجار دارن که به دلیل سفر های شاه های قاجار به اروپا گاهی تا حدودی تاثیر پذیرفته از دربارهای اروپایی اون زمان هم بود. به هر حال همه چیز هست به غیر از باباکرم.

کلاس رقص سالسا و چاچا و کلا رقص های اسپانیش هم سه چهار ترم رفته ام. گرچه که خیلی خوب بلدشون نیستم و تمرین ام هم خیلی کم بوده. اما تجربه ای که دارم اینه که بهترینش -برای کسانی که تورنتو زندگی می کنند- مرکز اسپانیش تورنتو توی داون تاون هست. اون رو هم دو سالی هست که نرفته ام.

برای رقص عربی هم بهترینش یه کوچه پایین تر از همون مرکز اسپانیش از بهترین کلاس های رقص عربی هست. منتها…رقص عربی از تمام اون بالایی ها مشکل تره. می تونم قسم بخورم.

از زیباترین رقص ها رقص سکسی هست. مدلی که رسم هست و خواننده های پاپ این زمان مثل سری پوسی کت دالز و بریتنی اسپیرز و این سری دخترهای خرده ریز می کنند. المان هایی که بدن رو سکسی نشون می ده و برای مردها تحریک کننده هست رو آموزش می دن و حرکات رقص رو طبق اون طراحی می کنند.
جالبه که باله و رقص های اروتیک المان های کاملا متفاوتی دارن. زیبایی باله باشکوهه و تحسین برانگیز و تاثیر گذار و پایدار. زیبایی رقص های اروتیک در لحظه هست و در قدرت تحریکش و این که از دید نفر مقابل چطور دیده می شه.

رقص در تمام شکل هاش قشنگ هست. از زیباترین کارهایی که هر انسانی ممکنه برای خودش یا دیگران انجام بده.

زیاده عرضی نیست……

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

تولد من

Posted by کت بالو on January 11th, 2008

امروز تولد منه.
طبق معمول هر بار تولدم صبح دقیقا سر ساعتی که باید به دنیا اومده باشم -به وقت ایران- تلفن زنگ زد. مامانم بود. خوب…انتظار این رو داشتم. همیشه خیلی خوشاینده. یه عشق پایدار زاده ی طبیعت رو هر روز تولد یاد آوری می کنه.
باز هم مثل همیشه بعد از ازدواجم اولین کادو رو از گل آقا گرفتم. انتظار این رو هم داشتم. همیشه خیلی خوشاینده. یه عشق پایدار زاده ی انتخاب رو تمدید و تجدید حیات می کنه.

اومدم سر کار. اینجا هیچ کس نمی دونه که امروز تولد منه. روز تولد من توی شناسنامه شهریور ماه ثبت شده. سر کار هم همون ماه رو برای من تولد می گیرند.
امروز همین که رسیدم سر کار یه آقایی که مرد بسیار خوبیه اما توی کار کمی سخته و انرژی می بره و سرگروه مدیر پروژه هاست اومد سر میز من. سلام کرد و بهم یه گلدون کوچولو پر از گلهای قشنگ بنفش و زرد داد و گفت خودش بلد نیست از گل نگهداری کنه. ترجیح می ده گلدون رو بده به کسی که بتونه آبشون بده و نگهداری شون کنه!!! این…خارج از انتظار بود و …به نیت خوب گرفتمش. شانس…برای من که گاهی به نشانه ها اعتقاد دارم.

سی و چهار ساله شدم.
تولدم مبارک…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

سلمونی

Posted by کت بالو on January 10th, 2008

شماره ی یک- طبق معمول با عوض شدن محل کار و زندگی سلمونی هم عوض می شه. کارم هفت ماه پیش عوض شد و بعد از دو سه بار این ور و اون ور شدن بین دو سه جای نزدیک محل کارم بالاخره نزدیک ترین و منظم ترینشون پیدا شد.
شماره ی دو- این بار خانومی که برام بند و ابرو می کنه مال رومانیه. قد بلند و نسبتا باریک. میونسال حدود چهل و یکی دو سالشه. چشم های خوشرنگی داره. پوست برنزه و موهاش هم کوتاهه و یا بنفشه یا قرمز یا نارنجی! طبق اخبار زمان بند و ابرو, دخترش بیست و سه سالشه. مثل مانکن ها می مونه و داره درس توریسم و مهمانداری می خونه. یه دوست پسر خیلی خوبی هم داره. خود خانومه چهل و یکی دو سالشه. یه دوست پسر یونانی داره که توی جنرال موتورز مدیره و سی و یک سالشه!!!!!!! قراره خانومه و دوست پسرش برای سالگرد دوستی شون یه سفر برن یه جایی طرف جاماییکا یا مکزیک و شاید هم وگاس.
شماره ی سه- کسی که موهام رو رنگ و کوتاه و براشینگ و میزانپلی و قرطان و فرطان می کنه یه آقاهه است مال صربستان. اصلا و ابدا همجنس گرا نیست. دو ماه پیش عروسی اش بود و هفته ی پیش دختر کوچولوش به دنیا اومد. خانومش که برای عروسی اومده بود آرایشگاه, مو و صورتش رو درست کنه یه نی نی نازی توی دلش بود.
شماره ی چهار- اولین مشتری آقاهه بعد از به دنیا اومدن میلا کوچولو بودم. دختر ناز بامزه ی یه هفته ای, عکسش دل آدم رو می برد.
شماره ی چهار- از زندگی در کانادا بسیار خوشبخت و خرسندم. اروپایی ها, خصوصا برخی اروپایی ها رو بسیار دوست دارم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on January 6th, 2008

از خواندن مقاله بسیار مشعوف شدیم. سرویسی که بسیار پسندیدیم استفاده از گوشی برای پرداخت بود که انشالله تعالی طبق معمول با چهار سالی تاخیر نسبت به خاور دور و با دو سالی تاخیر نسبت به اروپا, در آمریکای شمالی ارائه خواهد گردید.

سرویس بامزه ی دیگه توی ژاپن هست که به گمانم به درد ایران حسابی بخوره:

In Japan, women can download a program on their cellphones that flashes warning messages to gropers to keep their distance.

 این که سرویس اخیر دقیقا چطوری کار می کنه رو متوجه نشدم. اگه کسی متوجه شد سرویسه دقیقا چطوریه, جزییاتش رو بنویسه لطفا.

به گمانم دوباره یه رقص رو ببریم روی صحنه. از بابتش بسیار خوشحال و خرسندم.

به گمانم کلاس سالسا رو دوباره شروع کنم. مقدماتش رو بلدیم. با گل آقا بریم دوباره. هم مقدمات رو دوره کنیم و هم یکی دو سطح دیگه بریم بالاتر. 

باله و رقص عربی و رقص اروتیک رو لااقل تا یکی دو سال نمی رسم دوباره شروع کنم. می مونه توی لیست.

وقت کم میارم. خیلی خیلی کم میارم. بیست سالی هست که همین مشکل رو دارم.  بیست سالی هم هست که چاره ی قطعی براش پیدا نکرده ام.

حیف که بیل کلینتون دوباره کاندیدا نشده. حیف که به نظرم هیلاری توی بحث ها کمی عصبی می شه و دقیقا به همین دلیل کم میاره. حیف که باراک اوباما به دلم نمی شینه و به نظرم یک کمی پشت هم اندازوعامه پسند میاد. حیف که کاندیداهای دیگه به نظرم قادر به ایفای نقش ریاست جمهوری آمریکا نیستند. به گمانم باراک اوباما رئیس جمهور بشه و…هنوز نمی دونم اگه قرار بود رای بدم به هیلاری رای می دادم یا به اوباما.

بدتر از همه, نمی دونم اگه هیلاری زن نبود و اوباما سیاهپوست نبود, آیا به همین اندازه ازشون خوشم می اومد یا نه!

 نظر شخصی من در سه جمله ی ساده:

به اوباما نمی تونم کامل اعتماد کنم. هیلاری هم خودش به خودش اعتماد کامل نداره هنوز. بیل کلینتون هم خودش به خودش اعتماد داشت و هم…من بهش اعتماد کامل داشتم.

زندگی بسیار زیباست…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار 

اعترافات

Posted by کت بالو on January 5th, 2008

به گمانم قراره اعتراف کنم. نه یکی, نه دو تا, سیزده تا….

اعتراف شماره ی یک: تمام اعترافات این پایین از بی خطرترین اعترافات زندگی من هستن. اونهایی که می شه در یه مکان عمومی نوشتشون و سالم جست!

اعتراف شماره ی دو: ترس شماره ی یک: از اسکی می ترسم. از این که روی زمین صاف نباشم می ترسم. مثل پرواز با کایت, صخره نوردی, پریدن میخی از کنار استخر توی آب استخر, بانجی جامپینگ, رولر بلید, بامزه این که در بچگی یک اسکیت باز قهاری بودم روی اسکیت بورد.

اعتراف شماره ی سه: ترس شماره ی دو: از بی پول شدن می ترسم. اصولا پول برای من از مهم ترین ارکان زندگیه و همیشه می ترسم به اندازه ی کافی پول در نیارم.

اعتراف شماره ی چهار: ترس شماره ی سه: ازرولر کاستر و باقی وسایل بازی اینطوری که از زمین بلند می شن چپرو ات می کنن و می رن هوا به شدت می ترسم.

اعتراف شماره ی پنج: ترس شماره ی چهار: از سرسره های بلند آبی که توشون سر سر و قل قل می خوری و با کله یا کون می ری توی آب به شدت می ترسم. اصولا به گمانم از هر هیجانی می ترسم.

اعتراف شماره ی شش: از دست زدن به کارهای ریسک دار توی زندگی تقریبا هیچ نمی ترسم! می تونم همین فردا تصمیم بگیرم و از تورنتو برم بورکینافاسو زندگی کنم اگه فکر کنم توی بورکینافاسو چیزی هست که دنبالش می گردم. دلیل این که چنین کاری رو نمی کنم اینه که دلیلی براش نمی بینم!!

اعتراف شماره ی هفت: هرگز در انجام کارهای دستی موفق نبوده ام. از این قرار است دوزندگی و گلسازی و پیانو زدن و نقاشی و طراحی و قس علیهذا.

اعتراف شماره ی هشت: اگه کاری رو دوست داشته باشم, مهم نیست چقدر توش استعداد داشته باشم, اونقدر تمرین اش می کنم و پافشاری می کنم که آخر سر یادش بگیرم. از این قرار است بولینگ و بیلیارد. وارد لیست خواهد شد: گلف. عمری اگر باشد,در اولویت های بعدی شاید…اسکی!

اعتراف شماره ی نه: دو عدد تاسف بزرگ زندگی: از سه سالگی رقص رو به طور مداوم و مستمر و کلاسیک یاد نگرفتم. به جای بیست و هفت سالگی, هفده سالگی یا هفت سالگی از ایران خارج نشدم. بزرگترین تاسف زندگی: چرا اعتماد به نفس نداشتم! غیر از این سه حتی یک عدد تاسف هم ندارم!!!!

اعتراف شماره ی ده: حتی دوست ندارم در ایران دفن بشم! همین شهر تورنتو رو برای زندگی خودم  و مرگ خودم بیشتر از هر جای دیگه ای دوست دارم.

اعتراف شماره ی یازده: همممم….از بزرگترین دلایلم برای مهندس شدن این بود که دوست نداشتم پزشک بشم!!!!

اعتراف شماره ی دوازده: اصولا اهمیت زیادی به کسی غیر از خودم نمی دم! می تونم موجود دل به هم زنی باشم!

اعتراف شماره ی سیزده: (مشابه این بند حتما و لزوما در سری اعترافات کلیه ی آقایون دیده میشه. در سری اعترافات خانوم ها معمولا گفتن اش رسم نیست.)  اولین بار در سن …. سالگی …. رو انجام دادم. شروعش با…. بود. هنوز هم مزه اش زیر دندونمه. هیجانش خیلی زیاد بود. آخرین بار در سن…سالگی , … رو تجربه کردم. تجربه ی جالبی بود. از اون به بعد دور …. رو خط کشیدم اما هنوز از …. لذت زیادی می برم!!! تا به حال ….. مرتبه …. رفته ام. شاید از بهترین تجربه های زندگیم بوده باشه. بار اولش …. ساله بودم و با….رفتیم. 

 دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست شماره ی یک: نقطه چین ها رو با هر چی که  دوست دارین پر کنین!!!

پیوست شماره ی دو: از بزرگترین آرزوهای زندگیم اینه که به ترس هام غلبه کنم. این که ترس هام اینطوری به من مسلط هستن خیلی آزارم می ده.

چل تکه

Posted by کت بالو on January 3rd, 2008

سر کار که نمی رم حال بدی پیدا می کنم انگار از عالم و دنیا عقب مونده باشم. اگه از مدرسه هم غایب می شدم دقیقا همین حال رو پیدا می کردم. گمونم حال خیلی خیلی بدی که از دانشگاه یادم مونده به دلیل همین غیبت های مکرر از سر کلاس های دانشگاهم بوده باشه. اون موقع حالیم نبود.

هر چی بزرگتر می شم خوشحال تر می شم.
اگه سنین سالخوردگی یعنی این به شدت عاشقشم.
دوست دارم بشم یه پیرزن پولدار. خیلی پولدار برای روزهایی که می خوام استراحت کنم و کیف دنیا رو ببرم.
بزرگترین ترسم اینه که بشم پیر بی پول و بیمار. مهم ترین چیز سلامتیه و به تبع اون پول. پول سلامتی نمیاره. اما فقر بیماری میاره.

دیروز طبق معمول برای ورزش رفتم همون سالن نزدیک خونه. به گمانم بیشترین جمعیت رو هفته ی اول سال توی سالن های ورزشی دیده باشم. دقت کرده ام سه سال متوالیه که هفته ی اول سال سالن ورزشی ای که می رم حدود سی چهل در صد شلوغ تر از باقی مواقعه. به گمونم ما آدم ها اغلب استارت رو خوب می زنیم. پنجاه متر اول رو هم بعضی ها می دوند. کسانی که کل جاده رو تا مقصد ادامه می دن ولی تعدادشون بسیار کمتره.
به نظرم آدم هایی که بعد از پنجاه متر راه رو ادامه نمی دن به دو دسته هستن. یا راه رو دوست نداشته اند یا تنبل بوده اند.
نمونه؟ بعد از دو بار اسکی کردن تصمیم گرفتم اسکی رو ادامه ندم. دلیلش؟ راست راستی دوستش نداشتم. منتها اگه امتحان نمی کردم مطمین نمی شدم. وقت و هزینه اش رو اختصاص می دم به گلف و بولینگ  که کیف دنیا رو ازشون می برم.
نتیجه گیری اخلاقی؟ اصولا آدم هیجان دوستی نیستم! گرچه آدم های هیجان دوست رو دوست دارم.

اخبار کنیا این چند روزه به شدت حالم رو گرفته.
اخبار پاکستان این چند روزه به شدت حالم رو گرفته.
اخبار ارتکاب قتل دو تین ایجر در کانادا این چند روزه به شدت حالم رو گرفته.

با دو نفر پاکستانی توی شرکتمون حرف زدم. هیچ کدوم دوران ریاست جمهوری بی نظیر بوتو رو دوست نداشته اند. مونده ام فکری اگه بسیاری از پاکستانی ها تاییدش نمی کرده ان پس دلیل منطقی ترورش چی بوده؟ بعید می دونم فقط به دلایل احساسی و تعصب جنسی ترور شده باشه. پسرش که جانشین اش شده فقط نوزده سالشه.

تلویزیون “های دفینیشن” بی سیم (خودتون تصمیم بگیرین کدوم سیم) میخواد به بازار بیاد.
ولله همیشه به فکر تمام وسایل الکترونیکی بی سیم بودم. منتها از دید مصرف کننده. قطعا تولید کننده ها هم از ایده ی مصرف کننده به نفع جیب خودشون استفاده می کنند دیگه. دنیا همینه اصلا.

تصمیم گرفتین کدوم سیم؟
کلک مقاله نویسه همین جاست. توی پاراگراف آخر می گه:
Of course, none of these technologies will let an HDTV go completely wireless: there’s still the power cord. People are working on wireless power as well, but we’ll have to wait much longer for that

این بازار یاب های کلک کلک کلک آمریکایی…

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

در آستانه ی سال جدید میلادی:‌ “زنده باد خودم”

Posted by کت بالو on December 30th, 2007

به گمانم با نو شدن هر سال گیرم نو شدن سال میلادی باشد یا شمسی یا نو شدن سال خود آدم و با توجه به این که این نو شدن سال برای هر کسی بیشتر از سنش اتفاق نمی افتد و با توجه به نهایت سن هر آدمیزادی -غیر نوح و خضر و ایلیا و عیسی- که شصت است و هشتاد و گاهی هم صد وبیست نظرم این است که نو شدن هر سال خوب است ارمغانی داشته باشد فقط و فقط برای خود آدم.

نمی شود یک اتفاقی که سالی یکبار می افتد همین طور بیفتد و بگذاری که بگذرد و تامل نکنی و فکر نکنی و یاد نگیری.

این چند روزه تمام انگیزه ام را از دست داده بودم. این را وقتی می فهمم که ناامید هستم و فکرم در همان ابتدای راه قفل می شود و صبح دیر از خواب بیدار می شوم و شب با بی خیالی کامل بی هیچ فکر و ذکری می خوابم و نه دلم برنامه ی کوتاه مدتی می خواهد و نه رغبت به انجام کاری دارم و نه می خواهم که بنویسم.

به گمانم دو تا از اهداف سال قبلی همین طور در سال جدید و سال های آتی تکرار شوند. خودخواه بودن و اعتماد به نفس داشتن. انگار یک جایی توی زندگی من گم می شوند و حواسم نیست و چند روز بعدش به خودم هی می زنم که پس کجا جا گذاشتمشان یا کی از من دزدیدشان..تا پس بگیرمشان و دزد را پیدا کنم.

این چند روزه هم انگار زندگی برای خودم را از یاد برده باشم خودخواهی و اتکا به خود رفته است و نیست. انگار بی دیگری زندگی جاری نباشد و انگار بدانی به تنهایی لنگ می زنی. نه تنها این که تسلیم شدن به آنچه اطرافت هست و تمام معیار ها و قانون ها که مهار بزند بر خواسته ها و باورت از خودت و تواناییهات. یک حس ناامیدی و افسردگی و ناتوانی تلخ.

روزمره با من همگونی ندارد. یا…غریب است خلاصه. باید در تکاپو باشم. به گمانم طبیعت تمام ابنای بشر باشد گرچه پس بزنندش یا تنبلی غالب شود. این که خودم نباشم آزاد و رها روزهایم را و زندگیم را خراب می کند. قطعا انتخاب نامناسبی هستم برای تضمین بقای جنس بشر! و قطعا ذات خودخواهی به شدت با جنس من جور است هرچه هم بخواهم پس بزنمش.

درست روی یک دوراهی گیج می زنم. تصمیم برای انتخاب یکی یا دیگری. ( جهت ارضای حس کنجکاوی ملت دوراهی کاری است و لاغیر. وگرنه بین ازدواج و تجرد سالیان سال است ازدواج را برگزیده ام و قطعا یک روز هم قادر به زندگی مجردی نیستم. عادت به یک زندگی انگلی روی میزیانی به نام همسر از جنس مذکر را بسیار پسندیده ام.) عاشق تلاش مستمر و شبانه روزی هستم. بی نتیجه باشد یا ثمربخش. گرچه بارها و بارها فکر کرده ام با تلاشی از جنس تلاش من هر کسی ده برابر ثمر می گرفت و پذیرفته ام یا تلاش در جهت اشتباهی ست یا من به تلاشی بیش از دیگران برای ثمر بردن نیاز دارم. نتیجه ی تلاش طی سالیان سال این که بیش از آنچه اطمینان داشته باشم اسمم کتبالو ست اطمینان دارم هرگز تلاشی بی ثمر نمی ماند. ثمرش ده باشد یا یک اهمیتی ندارد. تا قبل از این دوراهی هم باید دو برابر تلاش کنم یا دنبال بهانه می گردم. مهم نیست تا جایی که به من آرامش می دهد.

و…به گمانم در آستانه ی سال جدید میلادی و دوهفته ای دیگر در آستانه ی سال جدید خودم باز با خودم تجدید بیعت می کنم. “هر چه هستم باشم”؛ من قشنگترین و پایدار ترین هدیه ی زندگی به خودم هستم. به خودم اطمینان می کنم. برای خودم تصمیم می گیرم. زمانم را به خودم هدیه می کنم و برایش تصمیم می گیرم. ثمره اش صفر باشد یا صد مهم نیست. من…تصمیم می گیرم. من…تلاش می کنم. من..لذت می برم.

دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار

پیوست یک: تا همین دیشب فکر می کردم داداش کوچولوه نتونه حتی دوتا جمله سر هم کنه. دیشب از یکی از دوستان همسن و سالش که مهمون منه فهمیدم متن هایی می نوشته استعاری و تشبیهی و سنگین که تقریبا هیچ کس نمی فهمیده!!! گل آقا گفت داداشیه شش هفت سال پیش کتاب خط سوم رو می خونده! و من در تمام این مدت فکر می کردم از عهده ی نوشتن تعطیلات عید را چگونه گذرانده اید هم بر نیاد! عجب…عجب.