فکر می کنم توی ایران روز دانشجو بود, مثل همیشه. تشنج هم بود, مثل همیشه. من هم راجع بهش فقط حرف می زنم. اون هم به زحمت یکی دو کلمه, باز هم مثل همیشه. و فراموشش می کنم تا سال دیگه, دوباره مثل همیشه.
—
لینک عکس های اعدام دسته جمعی توی کردستان رو دیدم. این بار با داستان عکس ها و اسم عکاس.
یاد معلم دینی کلاس سوم ابتدایی مون افتادم. خانم ملک لو. سال های شصت و شصت و یک.
نزدیک های آخر سال اومد سر کلاس و گفت داره از تهران می ره کردستان. شوهر و بچه اش رو می گذاشت تهران. گفت برای ماموریت می ره.
به دلیل مدل خاصی که بود و لطیفه گویی هاش دوستش داشتیم. اومدم خونه. به مامانم گفتم. مامانم با حالت خاصی که یادم نمی ره گفت: این هم می ره کردها رو بکشه؟!
اون روز نمی فهمیدم. اصلا در مورد درگیری های کردستان و نیروهای دولتی نمی دونستم. راستش…هنوز هم خیلی نمی دونم.
منتها عکس اون خانوم مقنعه به سر از پشت من رو یاد خاطره ی کلاس سوم ابتدایی انداخت و خانم ملک لو.
کی می دونه؟
—
دلم برای تمام کار هایی که سه هفته است به کل کنارشون گذاشته ام تنگ شده.
سه هفته است که نه رقصیده ام. نه ورزش کرده ام. نه زبان خونده ام. نه حتی به چیزی فکر کرده ام!!!!!!!
این وسط گلف قسر در رفت. اون هم به خاطر جی مین که از کول آدم پایین نمیاد.
خانومش زورکی می فرستتش گلف و بیرون از خونه. می گه خونه که هستی می شینی پای کامپیوتر جای هر چی. اعصابم رو خط خطی می کنی.
بنابراین گلف رو رفتم و…کلی کیف کردم. مسلما بی پول نمی تونم زندگی کنم. تمام تفریحاتم نیاز مبرم به پول قلمبه دارن.
این شنبه که تموم شه به نظرم کل اون فعالیت ها رو از سر بگیرم.
فعلا مبدا تاریخ دو روز دیگه است!!!
فکر این که نکنه امتحانه رو رد بشم و روز از نو روزی از نو خلم می کنه!!!!! خصوصا که فقط و فقط بیست در صد آدم ها -که احتمالا به شدت خنگن یا به شدت یلخی- این امتحان رو رد می شن.
باحالیش…جی مین یکی شون بوده!!!!
اگه دیدین ماه آوریل هم برگشتم و گفتم دو روز دیگه امتحان دارم بدونین به احتمال قریب به یقین رد شده بودم و صداش رو در نیاوردم!
بامزه ترش این که این جور که دستگیرم شده مصاحبه اش رو -که البته شامل همه نمیشه- یه عالمه ملت بار اول رد می شن و من تقریبا راحت و آسوده قبول شدم.
—
کتاب شوهر آهو خانم رو بعد از پنج سالی دوباره دارم نگاه می کنم.
به نظرم آدم وقتی کتاب ها رو در سال های مختلف زندگیش می خونه متوجه تغییر خودش می شه.
بار قبل هما رو می فهمیدم. سید میران رو تا حدودی. آهو رو نه. حالا می تونم خودم رو, هم جای آهو بگذارم و بفهممش, هم جای هما, و هم سید میران.
دین اسلام از سکسی ترین ادیان دنیاست. مشکلش اینه که چند همسری رو فقط برای آقایون مجاز می دونه. اگه برای آقایون و خانوم ها هر دو مجاز می دونست از این جهت ایرادی بهش وارد نمی دونستم. اگه عمری بمونه و آیت الله بشم با توجه به آزمایش دی ان ای که پدر بچه رو مشخص می کنه و تکلیف ارث و میراث معلوم می شه, با یه حکم ثانویه چند همسری رو برای بانوان هم مجاز اعلام می کنم.
به هر حال در دین اسلام و ایضا دین یهود و کمی تا قسمتی دین مسیحیت, قسمتی از جریان که می لنگه تبعیض مذهبی و قومی و جنسی و قانونی بودن برده داری هست.
چند وقت پیش ها بحث بود توی رادیو در مورد چند همسری. خانومی صحبت می کرد از خانواده ی مسلمان آفریقایی الاصل که به کانادا مهاجرت کرده بود. می گفت هرگز یادم نمی ره مادرم چقدر احساس بی ارزش بودن و افسردگی و ناامیدی کرد و چقدر اشک ریخت شبی که پدرم با زن دومش رفت توی حجله. (دقیقا حس بی ارزش بودن قشنگترین بیان اون حس می تونه باشه. این کلمه رو برای بیان اون حس خیلی دوست داشتم. و با این حس آدم فقط آرزو می کنه بتونه همون لحظه بمیره.)
باحالترش این که مجری برنامه -خانوم آناماریا ترامونته- که بسیار زبردست است و قشنگ هم صحبت می کنه طرف نظریه ی چند همسری رو گرفته بود و صد البته توضیح داد که بیشترین پدیده ی چند همسری در ادیان الهی دیده می شه و…
دامنه ی بحث گسترده است. از (نظریه ی جبر) طبیعت گذشته, پدیده ی قومی هست و توان اقتصادی و قانونگذاری که همه و همه در دست جنس مذکر بوده, و ایضا مساله ی ارث و تعداد فرزندان و ریشه ی دین, که به هر حال ریشه در نظام قبیله ای داره.
به هر حال…محض اطلاع چند همسری بودن -نمی دونم خانوم ها رو هم شامل می شه یا نه- در کانادا جرم نیست ولی غیر قانونیه!
و…باز هم دین اسلام سکسی ترین دین دنیاست. پدیده ی سکس گروهی که البته باز هم به شکل یک طرفه یک مرد با چند زن رو شامل می شه در این دین کاملا پذیرفته شده اشت. باز جهت توضیح…تنها مشکل شخصی من با کل جریان تبعیض جنسی و مذهبی هست و بس! وگرنه بر منکرش لعنت…به نظر شخص بنده با توافق طرفین, چند همسری آقایون و خانوم ها و ازدواج با همجنس و سکس یه نفره و دو نفره و گروهی و انواع و اقسامش کوچکترین منعی هم نباید داشته باشه.
اگه کسی وسعش رو داره و می تونه و دلش هم می خواد و بالغ و عاقله و پای مسوولیتش هم می ایسته و به کسی هم ضربه نمی زنه, در خود پدیده ی درگیری جنسی و عاطفی قاراشمیش کوتاه مدت و طولانی مدت ایرادی نمی بینم.
—
وسط تمام اینها وقتی فکر می کنم, می بینم در تربیت اجتماعی و خانوادگی که به زن می دیم یه عنصر مزخرف که کاملا سمی هست رو برای همیشه توی خونش تزریق می کنیم.
وابسته بارش میاریم. یا باید با خانواده باشه و تحت قیمومیت پدر و برادر. یا باید تحت قیمومیت شوهر باشه! و این عنصر وابستگی (!!!) برای تمام عمر باهاش می مونه و زندگیش رو می کنه زهرمار.
فقط و فقط به خاطر این که رضایتش یا موجودیتش یا حق حیاتش وابسته ی عنصر بیرونی می شه. خودش رو فراموش می کنه. و این…اصل و اساس مشکلاتی هست که یه زن در جامعه ی سنتی پیدا می کنه. وابستگی اجتماعی و وابستگی اقتصادی.
و گرنه اگه این وابستگی نباشه کار راحت تره. شوهره می ره زن می گیره. بگیره. خانومه ضربه می خوره. شاید هم نخوره. ولی داغون نمی شه.
ما تمام عناصر لازم برای زندگی یک زن رو از وجود خودش بیرون میاریم. ملزمش می کنیم از دیگران -خانواده و شوهر و اجتماع- بگیردشون و بعد به شوهر و خانواده و اجتماع این حق رو می دیم که بوووووومممم….هر جور دلشون خواست باهاش رفتار کنن و بی خیال احساسش و خواسته هاش هر کاری دل خودشون خواست بکنن.
بهتر می شه منتها. مطمینم.
—
این مارتین خره راست راستی شانس آورده زنی مثل ایوانا گیرش اومده. بی خیال بابا. بچه هنوز یه هفته اش نشده بود مارتین برگشت سر کار. ایوانا خانوم مونده و آدام خان! با همه ی کار و مشغله ی بچه. شب ها فقط ایوانا خانوم بیدار می شه و بچه رو نگه می داره. و …مارتین خره صبح در می ره میاد سر کار و عصری به اکراه بر می گرده خونه!!! تازه می خواد دو ماه دیگه برداره ایوانا خانوم و آدام خان رو ببره مکزیک گردش!
حالا باز خوبه ایوانا و آدام رو ول نمی کنه اینجا خودش تنها بره. با شناختی که ازش دارم اگه این کار رو هم بکنه کوچکترین تعجبی نمی کنم.
ایوانا راست راستی دختر محکم و قوی و دوست داشتنی ایه. همیشه به مارتین خره می گم.
—
ای داد بیداد…همیشه یه جای کار می لنگه…و قشنگی اش به همینه.
—
سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
—
این امتحانه رو بدم بدوم برم ورزش و رقص و…چرت و پرت گویی. خوبیش به اینه که به هر حال,و به شرط این که آخر دنیا برای سی و شش ساعت دیگه برنامه ریزی نشده باشه, خواهی نخواهی پس فردا تا چند ساعت دیگه می رسه!
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار