اقتصادی، سیاسی

Posted by کت بالو on April 24th, 2013

بفرمائید، نگفتم؟ ایناهاش، اپل داره سود سهام رو پانزده در صد میبره بالا، و مقدار زیادی از سهامش رو از بازار میخره. به عبارتی، میزان پول نقدی که داشت، همینطور کمتر و کم تر خواهد شد. احتمال داره که مدیر عامل شرکت هم عوض بشه. حالا که استیو جابز دیگه وجود نداره، سرمایه گذر‌ها به شرکت فشار میارن که پول نقد بیشتری به اونها بده. من هنوز فکر می‌کنم “شرت سلل” کردن سهام اپل کار درستی‌ باشه. قیمت سهامش سال دیگه این موقع از اینی که الان هست پایین تر خواهد بود، به نظرم.

هنوز هم فکر می‌کنم سرمایه گذاری -شیش ماهه شاید- روی شرکت‌های مصالح ساختمانی، سود خوبی‌ بر خواهد گردوند. هنوز خانه سازی در آمریکا رشد صعودی داره.

یکی‌ از شرکت‌ها (یادم نیست کدوم، یکی‌ از همین مطرح ها) چند وقت پیش اخبار مالیش رو روی فیسبوک منتشر کرد. بحث سر این بود که اگه کسی از سرمایه گذر‌ها عضو فیسبوک نبود، این گزارش رو نمی‌دید. بعد قرار بر این شد که شرکت‌ها از قبل اعلام کنند که کدوم رسانه‌ رو برای گزارش کردن انتخاب میکنند.

حالا بحث سر اینه که یه بنده خدای قاطری مثل من که دلش نمیخواد تؤ فیسبوک باشه، مجبور میشه به خاطر خبردار شدن از این اخبار هم که شده، بره تؤ فیسبوک. حد اقل اینه که فیسبوک می‌فهمه چند تا کاربر، کی‌، کجا، چطوری، به چه مدت، کدوم اطلاعات مالی‌ این شرکت رو نگاه کردند، و…من کلا نمیپسندم هیچ بنی بشری (شامل فیسبوک) به این اطلاعات و فعالیت‌های من همینجور مفت و مسلم دسترسی‌ داشته باشه.

عاشق آگهی کنسرواتیو‌ها علیه جاستین ترودو هستم. و، جواب لیبرال‌ها به کنسرواتیو‌ها هم جالب بود. اگه این جاستین خان اینقدر خوش تیپ و کاریزماتیک نبود، و ایضاً پسر ترودو خان معروف نبود، نمیدونم آیا باز هم به عنوان نماینده لیبرال‌ها انتخاب میشد یا نه. مهم هم نیست البته. بذار یه کمی‌ هم یه مرد جوون خوشتیپ خوش لباس رو جلد روزنامه‌های جدی باشه. هنوز هم فکر می‌کنم، بهتر بود مانکنی چیزی بشه.

لینک به آگهی محافظه کارها.

لینک به آگهی لیبرال ها.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

چهل تیکه

Posted by کت بالو on April 22nd, 2013

یعنی‌ اگه دو تا کار رو کرده بودم الان کلی‌ سود برده بودم.

حالا دارم فکر می‌کنم دو تا کاری که الان بکنم که سه‌ چهار ماه دیگه این وقت سود کرده باشم چی‌ هستن. راستش، جرات ندارم.

سهام اپل به زیر ۴۰۰ دلار رسید. به نظر من در یکی‌ دو سال آینده پایین تر هم خواهد رفت. اپل در اصل فقط استیو جابز بود. قدرت بازاریابی و بازار شناسی‌ این آدم تحسین کردنی بود. کمتر کسی مثل اون پیدا میشه. بدون اون، مهم نیست میزان پول نقد شرکت چقدر باشه، کم کم تحلیل میره و تموم میشه.

جالب‌ترین جمله‌ای که توی یک کتاب* خواندم و من رو یاد جنگ اپل با رقیب هاش انداخت، و یاد پیروزی بی‌ برو برگرد استیو جابز، این بود:

“Business history is full of contests between entrepreneurs with superior products versus entrepreneurs with superior promotion. Superior promotion usually wins, …”

دیشب خواب میدیدم یه جوون بیست و چهار پنج ساله ای که نمی‌شناختمش، حتی اسمش و نمیدونستم دوست پسر من هست و قراره با هم ازدواج کنیم. من رفتم خونشون، همون موقع می‌خواست موشک بارون بشه! باید از یه عالم پلّه می‌رفتیم پایین که برسیم به زیرزمین خونشون. چون من نمیتونستم سریع برم پایین، من رو عین یه پرّ کاه بلند کرده و از پلّه میدوه پایین. جالب اینه که مثل این که خونشون اتریش بود! و من و خونواده‌ام زمانی‌ که رفته بودیم اتریش (در بیداری گذر من و هیچ کدوم از افراد خونواده به اتریش نیفتاده) اولش چند وقتی‌ رو توی همون زیرزمین اینها مونده بودیم!

آخه بگو پسر نوزده ساله، بمب گذاریت به چی‌ بود. یه زندگی‌ پیش روت بود، خراب و داغونش کردی، رفت.

این ریاست جمهوری کشورمون شاهکاریست به خدا. تا دم انتخابات احتمالا کار به اینجا می‌رسه که میگه من خودم جنبش سبزی و طرفدار سلطنت و کشف حجاب و آزاد سازی پورنوگرافی و رقص بابا کرم جمیله بودم، بلکه هم بیشتر، بعضی‌‌ها پیغام دادن اگه حرف بزنی‌ پدرت رو در میاریم!

مادر چاوز رو بغل میکنه، استادیوم جشن میگیره – دختر و پسر، قاطی‌ ور قاطی‌!-، میگه عدالت رو رعایت می‌کنیم، اصلا ایران میشه مثل زمان شاه، بلکه هم بهتر. 

کار ایران با این همه کلک و حقّه به کجا می‌خواد بکشه، وآلا بنده نمیدونم. خیره ایشالله. ایشالله که بنده نمی‌فهمم و در جهل مرکّب هستم. ولی‌ آخه…

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

* Business Plan, Business Reality by James R. Skinner

آزادی، مصر، تونس، لیبی، ایران، من و تو و ارمیا

Posted by کت بالو on April 11th, 2013

یادتونه یه مدتی‌، سال‌ها سال پیش برای آقای منتظری جوک میساختند؟ یکی‌ از جوک‌ها هم در مورد سفرش به تونس بود. تا میگفته “مردم تونس” آنها از سر جاشون به نشونه احترام پا می‌شدند. سه‌ چهار بار این اتفاق میفته، تا این که آقای منتظری خسته میشه و میگه “مردم تونس، چتونس؟، مگه پونز زیر کونتونس؟”.

حالا داشتم این مقاله بی‌بی‌سی رو میخوندم. یاد اون جوک افتادم.

مردم ایران، تونس، مصر، لیبی‌ و خیلی‌ جاهای دیگه که انقلاب اتفاق افتاده نمی‌فهمند که انقلاب، یا حالا هر جور تعویض قدرت به خاطر این نیست که حجاب یا ریش آزاد بشه یا ممنوع بشه. یک سیستم آزاد و موفق سیستمی‌ هست که در اون ممنوع کردن حجاب، بی‌ حجابی، ریش و سه‌ تیغه بودن ممنوع باشه و همه آزاد در انتخاب آرمان و عقیده شون باشند.

سر کلاس زبان در تورنتو، شیش هفت سال پیش، بحث آزاد داشتیم. آقای پاکستانی‌ میگفت اگه کسی هنوز می‌خواد لباس پاکستانی‌ بپوشه واسه چی‌ میاد تورنتو؟ همون کشور خودش بمونه. به آقاهه گفتم مردم نمیان تورنتو که لباس پاکستانی‌ بپوشن، یا دامن مینی ژوپ و بیکینی. مردم میان تورنتو که آزاد باشند هر کدوم از اینها رو که میخوان، بپوشن.

بحث ارمیا و آکادمی گوگوش هم شبیه به همین بود. بحث در مورد خوب یا بد بودن، و نقد آکادمی رو می‌گذریم کنار. من دلیلی‌ نمی‌بینم که سه‌ سال تمام برنامه بگذارن که نهایتاً یه خانم محجبه رو برنده اعلام کنند. دروغ چرا، من قبل از این که ببینمش، صداش و شنیدم، و واقعاً صداش و دوست داشتم. ساده بود و دلنشین میخوند. به هر حال، گذشته از سلیقه من، دو نکته اینجا مطرحه:

اول این که تا زمانی‌ که تحمل حجاب یا لخت بودن آدم‌ها رو نداشته باشیم، دموکراسی‌ در ما ریشه نداره. و دوم این که، در جامعه‌ای که در رگ و ریشه آدم‌ها مذهب جاری هست، اگه قرار هست مذهب کم کم منعطف تر بشه و یه خانم محجبه بیاد روو صحنه، قشنگ باشه، لبخند بزنه، و موزیک بخونه بهتر هست، تا مذهبی‌ که خشک باشه، خانم مجری فقط با خانم‌ها مصاحبه کنه، خانم‌ها حق خوندن که هیچ، نفس کشیدن هم نداشته باشند.

به هر حال، فکر می‌کنم همه باید رادیکال بودن رو رها کنیم، همدیگه رو تحمل کنیم، احترام بگذریم، بپذیریم، و دوست داشته باشیم. نه به برهنه شدن گلشیفته ایرادی وارد بدونیم، و نه به برنده شدن و آواز خوندن ارمیا.

دوست دارم دخترم جایی‌ بزرگ بشه که اگه تصمیم گرفت نقاب‌ بگذاره، یا استریپر بشه، در هر دو صورت، احترام و امنیتش حفظ بشه،و در هر صورت خودش به محجبه ها، و استریپر‌ها به یک اندازه احترام بگذره، صرف نظر از پوشش انتخابی اونها. در عین حال، به هیچ کسی اجازه نده پوشش یا اعتقادی رو بهش تحمیل کنه. به خودش احترام بگذره، و به خودش عشق بورزه، چه در چادر، یا در بیکینی، یا حتی بدون بیکینی.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

و زندگی‌ ادامه دارد…

Posted by کت بالو on April 1st, 2013

هر چیزی که شروع میشه پایانی داره.

مهم اینه که در آغاز یادمون باشه، پایان میرسه، و، آماده باشیم برای این که اون پایان رو بپذیریم، و یک آغاز جدید رو برای یک دوره جدید بنیان بگذریم.

در هر حالت، یادمون باشه که اون دوره رو خوب یا بد، سخت یا آسون، عمیق زندگی‌ کنه و با حضور ذهن و تمرکز، و…صد البته به زیباترین شکلی‌ که میتونه.

زندگی‌، خوب یا بد، همیشه اون چیزی نیست که انتظارش و داشتیم و براش نقشه کشیده بودیم. این، طبیعت زندگی‌ هست، خوب یا بد، باید پذیرفتش.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

ماچ آقای برد پیت

Posted by کت بالو on March 29th, 2013

دیدین یه اتفاق خوبی‌ واسه آدم میفته، آدم واسه این که چشم نخوره میگه همچین چیز خیلی‌ خوبی‌ هم نبود.  حکایت خانم ‘کریستن دانست’ هست و ماچ آقای برد پیت! ‘کریستن دانست’ خانم گفته ماچ کردن برد پیت خان چندش آور بود. والله، بالا برین پایین بیاین من فکر کنم این رو گفته که چشم نخوره، یا حالا گفته که دل باقی‌ ملت نسوزه!

یعنی‌ خوب به نظر میاد کریستن خانم خیلی‌ کوچولو بوده وقتی‌ برد خان رو ماچ کرده. ولی‌ آخه با این حساب ماچ برد خان چندش آور نیست. ماچ کردن یه مرد بزرگتر، وقتی‌ آدم اینقد کوچولو هست کلا چندش آوره. خلاصه که جای بحث بسیاره. ولش کن.

 اگه راست گفته باشه، من فقط کنجکاو میشم بدونم این بانو تا حالا کیا رو ماچ کرده، که ماچ برد پیت خان در مقابل آنها چندش آور بوده. بگه شاید به معلوماتِ ماچ پاچی ما اضافه بشه بالاخره.

بیچاره آنجلینا خانم با این ماچ های چندش آور!!

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

چل تیکه

Posted by کت بالو on March 27th, 2013

کسانی‌ که من رو میشناسند، خصوصاً از نزدیک، میدونند که عمری از بچه دار شدن فرار می‌کردم، اونقدر که هیچ کس، دقیقا هیچ کس حدس نمی‌زد من روزی بچه دار بشم؛ نه همکار هام، نه خانواده ام، نه دوست هام، نه هیچ کدوم از اطرافیانم، حتا خودم!

خدا پدر داروین رو بیامرزه که این جمله اش زندگی‌ من رو آسون کرد و بهم دلگرمی‌ و جهت داد.

It is not the strongest of the species that survives, nor the most intelligent that survives. It is the one that is the most adaptable to change.

در دفاع از دخترک، و جهت شکر گذاری خداوند از شانس خوب همیشگی‌ خودم بگم که، این کوالا برای خودش فرشته ایست از خوبی‌ و آرامش. خدا حفظش کنه.

آقاهه توی تلویزیون میگه الان موقع سرمایه گذاری روی طلاست. طلای فیزیکی‌، و نه روی کاغذ. اصولا همیشه با خرید طلا موافق بودم. سکه و شمش، و به شرط این که طلا رو در مالکیت خودت و در صندوق امانت خودت نگاه داری، نه در صندوق امانتی که فروشنده در اختیار داره.

خیر، بنده طلا و شمش ندارم. اصولا حکایت اینه که “عقلمان میرسه، زبانمان به کانمان نمی‌رسه”.

یه چیزی که روی اعصاب من هست، این اپلیکیشن‌های چپ و راست هستن که وقتی‌ درست وسط یه کاری با کامپیوترت هستی‌ عین ..وز ناغافل می‌پرند بالا که بیا من و آپدیت کن و همین الساعه هم کامپیوتر رو ری استارت کن!

گاهی راحت تری یه چیزی‌ رو نفهمی، یا اگه فهمیدی به خاطر منافع و آسایشت زیر سبیلی در کنی‌.

اصولا بیشتر طرفدار نفهمیدنش هستم. بی‌ خیالش.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

شرکتهای مخابراتی کانادا- بچه داری یا بچه داشتن

Posted by کت بالو on March 26th, 2013

از اول هم معلوم بود همین اتفاق میفته البته. شرکت Wind رو گذاشتند برای فروش.

این شرکتهای کوچیکتر معمولا میان، سرمایه گذاری میکنند، مارکت جمعیت با درامد متوسط یا کم رو نشونه میگیرند. عرض باند خریداری میکنند (لیسانس استفاده از عرض باند رو البته، وگرنه خود عرض باند همیشه متعلق به دولت هست)، تعدادی مشترک میگیرند، و بعد به دلیل عرض باندی که دارند و مشترکینشون، ارزش برای خریداری شدن پیدا میکنند. بحث شرکتهای بزرگتر مثل Bell و TELUS و Rogers هم با دولت همیشه همینه. میگند که این شرکتهای کوچیکتر, از قوانینی که به نفعشون گذاشته میشه استفاده میکنند، نه لزوماً برای وارد شدن در رقابت با شرکت‌های بزرگ، بلکه برای بالا بردن ارزش خودشون که توسط باقی‌ شرکت‌ها خریداری بشند.

حالا در مورد Wind، هنوز معلوم نیست عرض باندش از موسس شرکت به صاحب اصلی‌ شرکت (یه شرکت مادر هست) منتقل بشه. بنابراین شرکت خریدار باید منتظر حکم نهایی‌ دولت بشه.

یه احتمال هم هست که شرکت کوچک Mobilicity، ویند رو خریداری کنه. در این صورت بیشتر مثل ادغام شدن خواهد بود تااخریداری، ولی‌ خوب البته ممکن هست که (به شرط موافقت دولت) یکی‌ از سه‌ تا شرکت بزرگ مخابراتی کانادا بتونند Wind رو بخرند.

در دنیای بچه داری من همینطور کابوس هام بیشتر و بیشتر می‌شند. اصولا نگرانی‌ و کابوس نمیگذره خیلی‌ به لذت بردن فکر کنم. گل آقا همیشه میگه “تو متخصص این هستی‌ که fun هر کاری رو ازش بگیری”، و…گمونم راست میگه متاسفانه!

بچه داشتن و بچه داری دو چیز متفاوت هستند. بچه داری خیلی‌ امر پیچیده ای نیست. در تغذیه به موقع، پوشک عوض کردن و تمیز نگاه داشتن بچه، شب بیدار موندن و خواب کردن بچه، و چک کردن سلامتی بچه، و صد البته بازی کردن با بچه خلاصه میشه. راحت نیست، ولی‌ وحشتناک هم نیست. از عهده بیبی سیتر یآ مهد کودک هم بر میاد و سرویس به حساب میاد.

بچه داشتن، امّا، امریست بسیار جدی. تعهدیست برگشت ناپذیر برای تمام عمر؛ نگرانی‌ و دغدغه، و صد البته بی‌ هیچ توقع و چشمداشت. کارت رو اگه درست انجام بعدی، بچه باید بتونه کم کم بدون نیاز به تو، خودش قشنگ و پاکیزه‌ و مستقل واسه خودش زندگی‌ کنه، در عین حال که روزگار کمک و سختی صاف بیاد سراغ خودت.

خلاصه که، یا من دارم خیلی‌ جریان و جدی میگیرم و fun رو ازش می‌دزدم، یا این که واقعا بچه داری و بچه داشتن دو مقوله کاملا جداگانه هستند.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

سال نو با کوالا خانم

Posted by کت بالو on March 20th, 2013

در آستانه سال ۱۳۹۲ شمسی‌، برنامه تلویزیونی تورنتو رو نگاه میکردیم – هر چیزی غیر از برنامه میمون پیشگام-، دو تا مجری گذاشتن اونجا، طفلک‌ها خودشون هم شرمنده ی بی‌ مهارتی خودشون هستند! آقای مریدی، اولین وزیر ایرانی‌ در کانادا رو آورده تو برنامه،مجری به جای این که دو کلمه حرف حساب  قشنگ بزنه،  از سفره هفت سین و هنرمندی که سفره رو چیده تشکر و تعریف میکنه! حقیقتا سفره قشنگی‌ بود و اصولا قشنگ یا زشت، خوب باید از هنرمندی که زحمتش و کشیده تشکر کنند (خصوصاً که احتمالا اسپانسر هم بوده)، ولی‌ بابا، وقتی‌ وزیر نشسته اونجا که در مورد چیدمان سفره هفت سین حرف نمی‌زنند. مجری عزیز، خودت رو آماده میکردی دو کلمه حرف با آقای وزیر بزنی‌ بابا!!! حالا تازه از آقای وزیر عیدی هم می‌خوای؟ چی‌ بهت بعده دقیقا اون وسط؟ حداقل یه حافظ میذاشتی، میگفتی‌ آقای وزیر یه تفال به حافظ عیدی به هممون بده! کار قشنگی‌ بود، مطالعه قبلی‌ هم نمی‌خواست، در شأن وزیر هم بود. عجبا… حرص میدین آدم رو اول این سال نویی‌.

عرض شود دنیای بچه داری دنیای جالبیست. خداییش مشکل خواب ندارم. معمولا یه شیفت شب رو گال آقا داره. کوالا خانم هم دختر بغایت گلی‌ است و اذیت نمیکنه.  خدا رو صد هزار مرتبه شکر، سالم هم هست و خوش‌حال. کار‌های خونه رو هم که مامانم میکنه، و در طول روز معمولا دو ساعاتی هم از کوالا خانم نگهداری میکنه که من با خیال راحت اگه کاری هست انجام بدم، صبحانه و ناهاری بخورم یا دوش بگیرم. مشکل اساسی‌ از برنامه ریزی هم نیست. دقیقا میدونم چه کارهایی‌ می‌خوام انجام بدم. مشکل بزرگ و اساسی‌ از بدن بنده است! همین که (گلاب به روتون) گنده گوزی می‌کنم، نرمش رو شروع می‌کنم، یا یهو در طول روز ۴ ساعت پشت کامپیوتر می‌شینم، یا کمی‌ کارهای خارج از برنامه انجام میدم، از یه جای بدنم میزنه بیرون!

کفش پاشنه بلند، رانندگی‌ طولانی تر از ۱۰ دقیقه، تو مال راه رفتن، نرمش، پشت میز پشت کامپیوتر نشستن، همه و همه فعلاً به حالت تعلیق در اومدند، بس که هر مرتبه بدنم چهار چرخش و به طریقی کرد هوا و مودبانه بهم گفت “گه زیادی نخور”!!

در دنیای بچه داری شیر بچه رو میدید، عوضش میکنی‌، آرومش میکنی‌، حدود یه ساعاتی طول میکشه. حالا بنا به مود بچه، یک ساعت و نیم فرصت داری که باقی‌ کارهاش و بکنی‌، یا اگه بچه خواب یآ آروم بود به کارهای خودت برسی‌، تا شیر و پوشک بعدی! و این برنامه در بیست و چهار ساعت ادامه دارد و همین طور تکرار میشود. حالا میخواد تو مهمون داشته باشی‌، کلاس بری، مهمونی بری، خرید داشته باشی‌، زلزله بشه، کره زمین آتیش بگیره، هر چی‌. اون برنامه روتین بیست و چهار ساعته رو داری. تازه، بگم که خوشبخت‌ترین مادر دنیا هستی‌ اگه تؤ اون روتین تغییری به وجود نیاد! اگه بچه -زبونم لال- شیر نخوره، پوشک کثیف نکنه، کثیفی پوشکش با همیشه فرق کنه، یا -زبونم لال- مریض بشه، دیگه اصلا شب و روز نداری!

عجله دارم زندگی‌ خودم و دختر رو ادغام کنم تؤ هم، یه جوری که نه سیخ بسوزه و نه کباب. این بزرگترین چالش زندگی‌ یه مادر میتونه باشه.

و، هیچ وقت دیگه به اندازه این وقت سلامتی‌ برام اهمیت ناداشته. اول از همه سلامتی‌ کوالا، خصوصاً تا وقتی‌ زبون نداره که ارتباط بر قرار کنه. حالا که بچه دارم روزی چندین با ر فکر می‌کنم خدا همه بچه‌ها رو سالم نگاه داره انشاالله.  دوم سلامتی‌ خودم و گل آقا، خصوصاً واسه این که به کوالا خانم برسیم.

در راستای حفظ سلامتی‌، خدا به سر شاهده، حاضرم این گل آقای ما این کلاس یوگای بی‌ ناموسی رو هم بره، ولی‌ ورزش کنه به هر طریق. حالا اگه هر کسی یه کلاسی، ورزشی، با جاذبه‌های جنبی سراغ داره، لطفا راهنمایی‌ کنه. مهمتر از هر چی‌ سلامتی‌ گل آقاست و بنا بر این ورزش کردنش.

یه دعا هم واسه من بکنین، این بدن دوباره برگرده به حالت نرمال، یاری کنه، و بتونم همون برنامهِ روزی ۲۰ دقیقه، نیم ساعت ورزش و نرمش و انجام بدم و زندگی‌ کنم.

بی‌ شوخی‌، هر روز از ته دل دعا کنین، خدا بچه‌ها و پدر مادر‌ها رو واسه هم نگاه داره. خدا یک در دنیا، هزار در آخرت خیرتون بده.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

یاد آوری

Posted by کت بالو on March 18th, 2013

از دردناک‌ترین عکس‌هایی‌ که دیدم، عکس پسرک محکوم به اعدام بود، که رو شونه جلادش گریه میکرد. انگار غیر از اون پناهی نداشت. گاهی یادش میفتم.

هول هستم کارهایی‌ که باید انجام بشند رو انجام بدم. دیروز که همه هجوم آورده بودند توی سرم یاد یک روشی‌ افتادم که خیلی‌ به کار میبستم: یکی‌ یکی‌، تمرکز کن فقط رو یک دونه، انگار که غیر از اون کار دیگه‌ای توی دنیا نیست؛ مهم نیست کار کوچیک هست یا بزرگ. انجامش بده، برو سراغ بعدی. دارم این روش رو دوباره به کار میبندم.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار

دو موضوع بیربط

Posted by کت بالو on March 9th, 2013

از سریال friends، یه جمله ‌اش رو خیلی‌ خوب یادم مونده، اونجایی که Rachel به   Ross میگه اگه  رابطه‌ام رو باهات قطع کردم، به خاطر این بود که از دستت عصبانی بودم، نه اینکه دیگه دوستت نداشتم.

فکر می‌کنم حکایت قطع شدن خیلی‌ از رابطه هاست. نه لزوماً رابطه‌های عشقی‌، بلکه حتی ارتباط‌های دوستی‌ یا فامیلی. لزوماً احساسمون نسبت به اون شخص عوض نمیشه، بلکه فقط از دستش ناراحت میشیم.

مدتها بود توی ذهنم میومد که بنویسمش، هی‌ یادم میرفت.

—-

یعنی‌ هنوز توی کف پیام رئس جمهور برای مرگ چاوز و ایضاً بغل کردن مادر چاوز هستم! شوک اولی‌ جان نیفتاده، شوک دوم رو وارد کرد انصافاً.

دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار