دوباره فرانك, باز هم مارك

Posted by کت بالو on June 9th, 2006

باز فرانك اينجا بود!!!
ديگه دارم باهاش كنار ميام. مجبورم! نمي تونم به رئيسش بگم عوضش كنه چون مثلا سوپش رو هورت مي كشه, يا حرفهاي بي معني مي زنه!
به هر حال…
اين بار رفته روي اينترنت, يه دونه لينك (كه حاضر نشد براي من بفرسته) پيدا كرده در مورد نحوه ي لباس پوشيدن خانم هاي ايراني!!!! تمام مدتي كه توي صف قهوه بوديم داشت براي من توضيح مي داد كه شلوار خانوم هاي ايراني نسبت به سال هاي قبل كوتاهتر شده, تقريبا تا زير زانو يا نيمه ي ساق پا. موهاي همه شون رنگ كرده و از جلوي روسري بيرونه, آستين هاشون تا نيمه ي ساعده, آرايش مي كنن, و كت هاشون (به نظرم اسم مانتو رو نمي دونست) نسبت به قبل تنگ تر شده!!!!

اين همه اطلاعات دقيق رو از كجا آورده بود, الله اعلم.

به هر حال, هنوز عكس هاي من رو مي خواد, كه…يادم رفته بود سي دي رو بيارم.
بچه اش سيزده ماه و نيمشه. شروع كرده راه رفتن, و اينجور كه پيداست از همين حالا واسه فرانك شاخ و شونه مي كشه و حاضر نيست وقت راه رفتن دست فرانك رو بگيره!!!

هنوز هم نمي تونم هيچ جوره فرانك رو براي بيشتر از يك ساعت تحمل كنم. جرقه مي زنم!!!! خدا رو شكر مارك اسرائيلي بزرگ شده ي مونترال ساكن تورنتو هم امروز اينجا بود, كه …به هر حال درك بهتري از خانوم ها و ايراني ها و محيط كار و حدود و شرايطش داره. باعث انبساط خاطر ماست هميشه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

يادداشت براي دل خودم (۱)

Posted by کت بالو on June 8th, 2006

زندگي لحظات باحالي داره.
مثل اين كارآموز ها كه ميان و شروع مي كنن به كار كردن اينجا. بهشون كار رو مي دي. سوال مي كنن. بهشون جواب مي دي. كار رو انجام نمي دن, يا ميدن ولي ايراد داره. حرص مي خوري,‌ باز با صبر و حوصله جواب و توضيح مي دي! بعد…تمام مدت جلوي چشمت هست كه خودت هم دقيقا همين بودي, براي كسايي كه باهات كار مي كردن, و شايد هنوز هم هستي, و پيش كارآموزه, يه غولي هستي كه ازت مي ترسه و بايد بهت كار تحويل بده. تو دلت براي كار شور مي زنه و مسئولش هستي, كارآموزه فقط بايد كار رو انجام بده و خيال خودش رو راحت كنه. چرخه…همينطوري. گهي زين به پشت و گهي پشت به زين.

اگه يه چيزي بشنوي و يه چيزي توي كله ات بگه :بلينگ, و بعد يادت بره يا مثلا سوظنت برطرف بشه, بعد يه اتفاقي بيفته مدتها بعد, كه ياد بلينگ بيفتي و باز يه چيزي توي كله ات بگه: بلينگ بلينگ, و اين بلينگ بلينگ ها تكرار شه, ياد مي گيري به خودت اعتماد كني, و…ياد مي گيري كه چيزي رو نشنوي, كه اينقدر بلينگ بلينگ نكني, وقتي بلينگ بلينگ فايده اي نداره!!!!!!!
دو تا پند توي زندگي حسابي به دردم خورد. اولش مامانم كه بهم گفت هيچ وقت سعي نكن چيزي رو كه كسي ازت مخفي كرده پيدا كني و بفهمي. احتمالا اون چيز بيشتر از هر كسي به خودت لطمه مي زنه و خودت رو آزار مي ده. دوميش از يه مجله, نصيحت يه پدر به دخترش: حواست به كار خودت باشه. (run your own race). اوليش توي زندگي خصوصي,‌دوميش توي زندگي كاري, باعث نهايت آرامش داشتنه.

و آخر سر هم…اينجور كه درست كله ي سحر از خبرگزاري گل آقا شنيدم, آمريكايي ها زدن خونه ي رهبر القاعده ي عراق رو صاف كرده ان! ولله اين وسط من از جفت طرفين حالم به هم مي خوره. هم بوش, هم القاعده. هر دو تا ديكتاتور و هر دو تا جنگ طلب و مخل آسايش و آرامش و بي منطق و بسته. منتها مي گم اگه يه وقت القاعده زده بود تو روز روشن خونه ي بوش رو صاف كرده بود, اونوقت چه خبر مي شد؟ بابا يه ذره انصاف داشتن هم خوبه ولله.
مي فرستادي دم خونه, دستگيرش مي كردي, مي برديش دادگاه جنگي و محاكمه…فرض اعدامش مي كردي. بد مي گم؟

سال هاي ساله هيچ كاري به اندازه ي نوشتن و رقصيدن و كتاب خوندن حالم رو جا نمياره. يه چيزي در من هميشه بي تغيير و دست نخورده مونده!
از همه بامزه تر, رفتم در مغازه لاك بخرم. خريدم. وقتي اومدم خونه, توي انباري لاك هام نگاه كردم, ديدم يه چيزي حدود هفت هشت ماه قبلش يه لاك خريده بودم دقيقا همون مارك و همون رنگ و همون سايز!!!! به نظر مياد سليقه ي من هم دست نخورده ي دست نخورده مي مونه هميشه! خوبه طراح مد نيستم!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

نفرت و عشق

Posted by کت بالو on June 7th, 2006

امروز روز من نيست!!! اصلا چهارشنبه ها يه جورايي سر ناسازگاري دارن. بيشتر از چهار ساله! اين جلسه ي هفتگي صبح هاي چهارشنبه هميشه روي اعصاب منه. كلا صبح ها تا قبل از ساعت ده صبح خيلي براي كار كردن جدي مناسب نيستن!!!
صبح يك ساعت و ده دقيقه طول كشيد تا برسم سر كار!!! بعد ديدم كه كارتم رو جا گذاشتم روي كمر دامن ديروزيه! بعد رفتم توي جلسه ديدم به جاي دونات و شيريني, ميوه براي صبحونه مي دن. اونهم هندونه و انگور كه من از جفتشون متنفرم!!! تازه رئيس آقا جيمي هم توي ميتينگ بود! گرچه اين رئيس خداييش باب طبع منه. از مونترال مياد, شوخه و با صداي بلند و واضح حرف مي زنه كه من حرف هاش رو مي فهمم! خلاصه…مجبورم اولا يه كاري كنم كه عاشق جلسات روزهاي چهارشنبه بشم, دوم, كاري كنم كه عاشق كار كردن از ساعت نه صبح بشم, به جاي ده صبح!!!

راديو ديروز در مورد مردي از اعضاي يو ان صحبت مي كرد كه به دختر سيزده ساله ي همكارش تجاوز كرده بود. مادر مرد مي گفت بعد از اين كه پسرم از بوسني برگشت تبديل به يه آدم جديد شده بود. خود مرد از تجربياتش در بوسني تعريف كرده بود, و شروع به اشك ريختن كرده بود, وقتي تعريف كرد سربازي رو ديده كه در حال تجاوز به يه دخترك هشت ساله بوده. او رو ديده, سرش رو بلند كرده و نگاه كرده, و بعد باز به كارش ادامه داده. مرد گفته بوده, من فقط اسلحه ام رو بلند كردم و شليك كردم توي مغز اون سرباز. و باز توي دادگاه اشك ريخته بوده.
فكر مي كردم…
به تمام سربازها, به اين كه چي حس كرده اند, به تمام دخترك هاي هشت ساله اي كه جنگ رو تجربه كرده ان, تجاوز رو, و شاهد كشتار بودن رو, به تمام سربازهايي كه قهرمان به وطن بر مي گردن, اين كه ما چقدر كم مي دونيم.
به نرينگي غريزي, و قياس اش با مردانگي اكتسابي. به تمام مردهايي كه مردانگي رو با نرينگي اشتباه مي گيرند. به زن ها و مردهايي كه نرينگي رو به جاي مردانگي به كودك هاشون آموزش مي دن.
به اين كه با تمام تلاش هام هرگز نتونستم پديده ي نرينگي و نمود هاش در تحقير و آزار جسمي و روحي زن, و نگاهش به زن رو درك كنم و دوست داشته باشم.
دخترك هشت ساله, سرباز خسته, با ناهنجاري هاي جسمي و روحي و اجتماعي, و جنگ…جنگ…جنگ…. در مملكتي فرسخ ها دور تر, و پيامدهاش براي دختركي سيزده ساله, در نقطه اي فرسخ ها دورتر, و سالها سال بعد…
من از جنگ, از ناهنجاري ها, از تحقيرها و آزارها, همه و همه بيزارم…
شكر كه من قاضي هيچ دادگاهي نيستم.

خوب…از اونجا كه از اين لحظه به بعد قراره كه امروز روز من بشه,‌ مي رم سراغ بحثي كه عاشقشم! و عشق جديدم!!! رقص عربي!!!!

ولله اين كه چرا عاشق رقص عربي شدم داستانش طولانيه. رقص ايراني براي من عاليه و بيش از اندازه لذتبخش. مثل زبان فارسي كه سال ها صحبت كرده ام, مي شناسمش, و حالا بخوام گويش هاي مختلف, و گوشه كنارهاش رو ياد بگيرم. لذتبخش,‌ روان, و مملو از چيزهايي كه نمي دونستم, و ظرائف.
رقص عربي ولي متفاوته. مثل زباني كه شبيه زبان مادري باشه, تمام مدت با زبان مادري اشتباه بگيريش, گويش هاي زبان مادري ات رو توش دخالت بدي, بعد مجبور بشي شروع كني تفكيك كردنش. در رقص عربي هر حركتي بايد تفكيك شده باشه. هر عضوي از بدن توانايي حركت مستقل حول محورهاي متفاوت طولي و عرضي و ارتفاعي رو داره كه بايد پرورش پيدا كنه و با ريتم جور در بياد. فرضا چهار حركت براي سينه, يكي بالا و پايين, يكي جلو و عقب, يكي طرفين, و يكي محوري! وقتي سينه حركت مي كنه, باسن و شكم بايد بي حركت باشن, حركت زانو نبايد بالا تنه رو حركت بده, حركت باسن بايد مستقل از سينه باشه….و قس عليهذا!!!! در رقص ايراني حركت رو بلد هستيم, مثل زبان مادري كه براي حرف زدنش نبايد گرامر و لغت ياد بگيريم, فقط مي شه به سطح آگاهي بياريمش, اگه بخوايم تخصصي بفهميمش و قشنگ و درست استفاده اش كنيم. رقص هاي بيگانه اما مثل زبان هاي بيگانه هستن. از بامزه ترينشون سالسا است. در اين سطحي كه من هستم, بيشتر مثل زبانيه كه فقط گرامر داشته باشه. يك دو سه, يك دو سه…
از قشنگترين كارها هم ريشه يابي رقص ها و تاريخچه شون هست. عربي و اسپانيش رو كه جلوتر برم, احتمالا مي رم سراغ هندي و هيپ هاپ و ر اك.
باله بحث جداگانه ايه. الفباي رقص, زيبا, سطح بالا, تخصصي,‌ و روش حسابي كار شده. خوبيش اينه كه اينجا آموزش باله براي بزرگسالان هم وجود داره. يه عالمه كلاس در ساعات مختلف و روزهاي مختلف در تمام جاهاي شهر.
از تاسف هاي زندگيم اينه كه چرا رقص رو در سني كه بتونم حرفه اي اين كار بشم شروع نكردم. در سن سي سالگي, فقط و فقط مي تونم به عنوان سرگرمي و چيزي كه بهم لذت مي ده داشته باشمش. كه صد البته, همينش هم غنيمته.
خوبيش اينه كه براي زبان ياد گرفتن و بحث زبان شناسي, اين محدوديت سني وجود نداره. مي شه تخصصي اش رو از يكي دو سال ديگه هم شروع كنم.
مشكل اساسي اينه كه اينجور كه از شواهد و قرائن پيداست, كل زماني كه در بهترين حالت به آدم داده مي شه بيش از هشتاد نود سال نيست. اين خداوند خسيس!!! مالك تمام زمان و مكانه, اونوقت سهم هر كسي رو اينقدر با خساست مي ده! هممم…تناسخ و جاودانگي عجب اعتقاد شيرينيه.
فعلا…فقط عجله دارم…عجله…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

جام جهاني, لذت بردن, مارك خنگول

Posted by کت بالو on June 6th, 2006

همممم…جام جهاني…بله…خوب, حسابي به نفع اقتصاد هست ديگه. ملت يه عالمه پول خرج مي كنن براي ديدن ورزش مورد علاقه شون.
كلي علاقمند فوتبال رفتن سراغ تكنولوژي هاي مختلف براي ديدن مسابقه ها. خيلي هاي ديگه هم هنوز ترجيح مي دن توي بارها و وسط جمعيت فوتبال رو نگاه كنن. يه رستوران ايتاليايي توي مركز شهر تورنتو ده تا دستگاه تلويزيون به بارش اضافه كرده!!!
بامزه اينه كه تيم كانادا اصلا توي اين جام نيست. منتها كي اهميت مي ده. اينجا اونقدري كه مليت هاي مختلف هستن كانادايي وجود نداره!!!!
به شخصه دوست دارم بازي تيم ايران رو توي بار ببينم. منتها…انشالله كه اشتباه مي كنم ولي…به نظرم شانس چنداني نداشته باشه.
منتها…بازي رو عشقه. بالاخره هر مسابقه اي يه برنده داره, يه بازنده. چه رسد به جام جهاني كه يه برنده داره و يه عالمه بازنده. كارش هم نمي شه كرد.

حس عجيبي دارم. قضيه يه جورايي اينه: بي دلي در همه احوال خدا با او بود…او نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد.
انگار چيزي كه هميشه باهام بوده رو دوباره براي بار دوم كشف كردم. با تمام جذابيت هاش. چيزي كه هميشه مطمئن بودم برام مي مونه. يادم رفته بود ازش لذت ببرم, و حالا دارم از وجودش, و از اطمينان داشتن به تداومش ازش لذت مي برم.
موفقيت و خوشبختي رو با هم داشتن, هنر بزرگيه.
بحثي نيست در اين كه خداوند يا طبيعت يا زندگي, هر چي, به آدم نعمت هاي زيادي ميده. منتها يه كليد اصلي و اساسي رو اگه به آدم نده, يا شايد آدم در خودش به وجود نياره, تمام اين نعمت ها بي فايده مي شه. پروردگار عالم بايد توانايي لذت بردن رو هم به آدم بده. يا شايد…آدم بايد خودش توانايي لذت بردن رو در خودش پرورش بده.
به هر حال…باز هم يادآوري هميشگي. به دست آوردن يك چيزه, و توانايي لذت بردن از اونچه كه هست يه چيز كاملا عليحده(!!!)

مارك خنگ از من مي پرسه اگه زني مثلا توي فرودگاه عربستان از هواپيما پياده شه و روسري سرش نباشه, يا روبنده نداشته باشه, اونوقت چكارش مي كنن؟ مي زنن توي صورتش؟ بهش گفتم ببينم, اگه يه خانومي از جزاير دومينيكن بياد اينجا و بلوز تنش نباشه و تاپلس باشه, چكار مي كنن؟ گفت احتمالا يه بليز بهش مي دن بپوشه. گفتم من هم در مورد عربستان نمي دونم. ولي اين دقيقا كاري هست كه اگه خانومي در فرودگاه ايران روسري سرش نباشه مي كنن!!!
خنگول!!!

افق مرا مي خواند
من مي خواندم
هيبت هستي را
اگر چه شعرم كلمه اي بيش نبود
زندگي را
عبور از وهم وحيرت مي خواستم
به سادگي
نه
نمي توانستم بيان كنم
يقينا ، ساده نبود عبور من

شعر از صمد ناروني.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

روزمره ي كتبالو (۳)

Posted by کت بالو on June 5th, 2006

از حال بد به حال خوب!!! اينقدر براي من پيش مياد كه حد نداره. يك آن مي رم در حضيض بي انرژي بودن و منفي بودن, بعد عين گربه روحم رو ليس مي زنم و ترميم مي كنم, انرژي مي دم به خودم و ميام به اوج هايپر بودن!
در حال حاضر همون اوج هايپر بودنمه! به عكس دو ساعت قبل كه حضيض بي انرژي بودنم بود!!

زمانهايي كه مي خوام با كسي درد دل كنم و دم دست نيست, با خودم فكر مي كنم چي مي خوام ازش بشنوم, بعد همونها رو خودم به خودم مي گم. اينطور مي شه كه معمولا و كلا نيازي به درد دل كردن پيدا نمي كنم. نظر خواستن امر كاملا عليحده اي است البته.
از درد دل كردن اصلا خوشم نمياد. نمي دونم چرا!! درد دل شنيدن امر كاملا عليحده اي است ايضا.

(عاشق اين كلمات عربي نامانوس شدم! عليحده! ايضا!حضيض! و كلمات انگليسي رايج. هايپر! بامزه اينه كه لااقل يكي دو تا مترادف (عربي دوباره!) هر كدوم رو توي آستين ام دارم!.)

فيلم بويينگ بويينگ رو ديدين؟ آقا جري سه تا دوست دختر داره مهموندار هواپيما. هر كدوم يه ساعت و روز خاصي ميان اون شهر ديدن آقا جري. آقا جري يه قاب عكس داره با سه تا عكس توش. خانوم خدمتكار از وظايفش عوض كردن عكس هاست زماني كه هر كدوم از دوست دختر هاي سه گانه ميان ديدن آقاجري.
من خودم رو ياد اون قاب عكسه مي اندازم! بنا به شرايط دو تا (شايدم ده تا) از عكس ها ميرن زير, اوني كه مناسب شرايطه مياد رو!!

از خوشبخت ترين آدم هاي روزگارم. توي زندگيم هنوز هيچ اشتباه بزرگي نكرده ام. براي بزرگترين اشتباه زندگيم هنوز فرصت دارم.
خودم اعتقاد دارم به دليل محتاط بودنمه.
تنها چيزي كه باعث تاسف زندگي من مي شه زمانهايي هست كه كاري كه خودم اعتقاد داشتم درست هست رو انجام ندادم و به حرف ديگران گوش كرده ام. قشنگترين تصميم هاي زندگي من توسط شخص شخيص خودم گرفته و اجرا شده.
فكر مي كنم بهترين تصميم ها رو هر كسي خودش مي تونه براي زندگي خودش بگيره. به شرط اين كه مهمترين تصميم هاي منطقي زندگي رو از روي احساس رقم نزنه. تصميم احساسي گرفتن هميشه حال من رو بد مي كنه.

ب..ب…ب…له…از ريخت جريان خوشم نمياد.
اول آقاي كلينتون مي ره, آقاي بوش مياد. بعد رهبر اسرائيلي ها عوض مي شه, بعد خاتمي مي ره احمدي نژاد مياد, بعد در كانادا هم محافظه كار ها يهويي بي هوا ميان سر كار چون دولت ليبرال ها راي عدم اعتماد مياره, بعد يهو در كمتر از يه سال… بوممممم…شبكه ي تروريستي در كانادا كشف مي شه. رفتن كود بخرن, عين احمق ها يه عالمه كود رو يه جا خريدن, بعد بهشون شك كردن, خصوصا كه كشاورز هم نبودن, بعد يهو تمام طول تعطيلات آخر هفته نيروي پليس بسيج شده و كشفشون كرده! عالي…فقط دارم فكر مي كنم اگه اينجور كه فهميده ام كود براي ساخت بمب استفاده بشه, خود انفجار هم آدم رو نكشه مسلما بوش(!) آدم رو كاملا مي كشه.
و بعد يك آن تمام دنيا مي شه ناامن! از حملات تروريستي شروع مي شه, كه تا قبل از آقاي بوش اينقدرها هم وحشتناك نبودن, بعد آمريكا هم شروع مي كنه كنترل اوضاع كه مطمئن شه آرامش به تمام كشورها بر مي گرده! جنگ مي كنه كه انشالله صلح برقرار بشه.

ولله تجارت كود اين روزها بايد از پر رونق ترين ها باشه. گلاب به روي همگي, به درد انفجار اگه نخوره به درد …يدن به اين دنياي بي در و پيكر حسابي مي خوره.

از ريخت جريان, از بيگ پيكچر اش(!!! عشق كلمات عربي و انگليسي كشته من رو امروز!!) يه جورايي خوشم نمياد.

دوستتون دارم, خوش بگذره‌, به اميد ديدار

خواستن, به دست آوردن, هدف

Posted by کت بالو on June 1st, 2006

خانم مريلين مونرو اگه زنده بود امروز تولد هشتاد سالگي اش رو جشن مي گرفت.

با زيبايي افسانه اي كه اين هنرپيشه ي دهه ي پنجاه داشت, تعجبي نيست اگه معشوقه ي آقاي پرزيدنت جان اف كندي شد. گفته مي شه در سن سي و شش سالگي به دليل زياده روي در مصرف مواد مخدر فوت كرد. منتها شايعات مي گن كه از آقاي جان اف كندي يا رابرت كندي حامله بود و اونها كشتنش.
با حالترش اينه كه شايعه ي ديگه اي مي گه از اونجا كه اوناسيس پولدار معروف عاشق ژاكلين كندي شد يا به هر حال به هر دليلي خواست كه ژاكلين كندي رو به دست بياره, اسوالد رو استخدام كرد كه جان اف كندي رو بكشه. فيلم اوناسيس به شكل پوشيده اي اين فرضيه رو تاييد مي كنه.

در ضمن, من و آقاي اوناسيس در يك خصوصيت لااقل مشترك هستيم. هر دو مون علاقه ي عجيبي به يادداشت كردن داريم!!!!

به نظر مياد بعضي آدم ها چيزي رو به دست ميارن, نه به خاطر اين كه خوشحالشون مي كنه, بلكه به اين دليل كه بهتر از اون رو نمي تونن به دست بيارن. وقتي شرايطشون بهتر مي شه, قبلي رو رها مي كنن و دنبال چيز ديگه اي مي رن. دسته ي نادري از آدم ها,‌ چيزي رو به دست ميارن كه خوشحالشون مي كنه. مستقل از شرايط, با داشتن اون چيز خوشحال و خوشبخت هستن. براي برخي آدم هاي دسته ي اول, به عقيده ي من, بهتر بودن گاهي درون خودشون تعريف نمي شه. از بيرون بهشون ديكته مي شه. بعضي آدم ها هم هستن, بينابين دسته ي اول و دسته ي دوم, مي دونن چي مي خوان, و چي خوشحالشون مي كنه. تلاش مي كنن براي به دست آوردنش. به دست كه اومد, تصميم مي گيرن كه آيا باهاش احساس خوشبختي مي كنن, يا فقط مي خواستن به دستش بيارن.
و…يه عالمه چرت و پرت ديگه…كه اينجا مجال گفتنش نيست. به هر حال…آدم آدم است, با يه عالمه پيچيدگي و يه عالمه معادلات ساده و تركيبي.

بيشتر از يك ماه و نيمه كه ورزش نكرده ام. اگه كسي بهتون گفته بعد از ورزش مداوم, قطع كردنش موجب شل و ول شدن ماهيچه ها و سستي بدن مي شه راست گفته. افتضاح است, افتضاح.
از امروز صبح دوباره شروع كردم. وزنه ها به شكل احمقانه اي برام سنگين هستن. بيست پاوند با هر دست, به ده پاوند با هر دست كاهش پيدا كرده. و زود خسته مي شم. در راستاي از سر گيري جدي, گلف رو هم دارم باز شروع مي كنم. اگه كسي در موقعيت من و امثال من, و در شرايط من و امثال من زندگي كنه و از زندگيش نهايت لذت رو نبره, زيادي قابل ملامته! خيال ندارم حتي ثانيه اي از اوقات گرانبهايي كه خداوندگار عالم در اختيارم گذاشته رو تلف كنم.
به هر حال…غرض از تمام اينها…ما توي اين دنيا هستيم كه لذت ببريم و كمك كنيم ملت لذت ببرن.
نصيحت: اگه مدتي ورزش كردين, ولش نكنين كه شل و ول و كاهل مي شين خداي نكرده.

ببينم, من توي راديو درست شنيدم؟ آقاي احمدي نژاد گفته كه آمريكا اگه مي خواد مذاكره كنه بايد در رفتار خودش تجديد نظر كنه, و انرژي هسته اي حق مسلم ماست؟ به زبان انگليسي بود, من هم كه هنوز مي لنگم! حواسم هم هزار جا هست.
نمي تونم تصميم بگيرم به احمدي نژاد مي شه اعتماد كرد, و مي فهمه چه مي كنه, يا نه؟ گاهي به نظرم مياد نكنه حكايت مورچه ايه كه تحت تاثير توهم خودش رو هم قامت رستم زال مي بينه! گاهي به نظرم مياد نكنه حواسش هست و اونقدر بازي بازي مي كنه تا بالاخره ايران رو هسته اي دار كنه! بعد فكر مي كنم گيرم كه ايران هسته اي هم شد, اونوقت احمدي نژاد و دولت جمهوري اسلامي با اين قدرت هسته اي چه مي خوان بكنن؟ ما خوشبخت تر مي شيم؟ يا بيچاره تر؟

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

سيماي دو زن (!!)

Posted by کت بالو on May 31st, 2006

خبر جالبي بود. خانوم نازنين افشين جم ايراني كانادايي كه ملكه زيبايي كانادا بوده, داره براي نجات نازنين فاتحي فعاليت مي كنه.نمايش تضاد بين اين دو دختر ايراني روي صفحه ي اول و تيتر اول روزنامه ي امروز گلوب اند ميل جالب بود.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

!! اسم, اقتباس است از كتاب زنده ياد سعيدي سيرجاني.

بازم چل تکه

Posted by کت بالو on May 29th, 2006

از بدترین حس ها اینه که احساس کنی لیاقت دوست داشته شدن رو به هر دلیلی نداری.
اونوقت ممکنه بزنی به رگ بی خیالی و بگی اصولا چیزی به اسم دوست داشتن وجود نداره. خودخواهی محض است و بس.

برگشتم سر کار. باورم نمی شه که دلم به این حد برای کار کردن تنگ شده بود! کشف کردم. با تمام سختی ها و بالا و پایین ها و استرس ها کارم رو دوست دارم. کار کردن رو دوست دارم.
یه بار یه کسی می پرسید “اگه کارتون رو ازتون بگیرن چی براتون می مونه؟”.
برای من, خیلی چیزها.سعی دارم روز به روز هم بیشترشون کنم. ولی قطعا اگه کار نباشه, چیزی توی زندگی من کم خواهد بود.

مردم عجب سوالهایی از آدم می پرسن. خانوم درشت مسنه توی هواپیما اصرار داشت بدونه من چرا بچه ندارم. نهایتا کار به اینجا کشید که گفت:” ببینم جلوگیری می کنی یا نه؟”
خانومه که با بچه نشسته بود تقریبا چشماش گرد شد!!!!
یک آن خوشم اومد بهش بگم من و شوهرم بچه مون نمی شه و غائله رو ختم کنم! دهنم رو بستم و نگفتم البته!!!
یه کم اگه کوتاه می اومدم همونجا وسط هواپیما واسه ام بچه رو دست و پا می کرد!
آخر سر وقتی دیدم ول کن معامله نیست نجابت رو گذاشتم کنار و بهش گفتم:” ولله این وسط که نمی تونم دست به کار شم. اجازه بدین شب که رسیدم خونه چشم.”
خانوم دست راستیه از خنده غش کرده بود کف هواپیما.

فرانک به کارن گفته که نمی دونه من در ایران با حجاب اسلامی چطوری غذا می خورم!!! فکر کرده بوده روبنده داریم و باید با دست روبنده رو بزنیم بالا و بعد غذا رو بگذاریم توی دهنمون. حدس می زنم کلی هم با تصور موضوع تفریح می کنه.
شیطونه می گه این بار هم نجابت رو بگذارم کنار و یه چیزی بهش بگم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on May 28th, 2006

رژه ی همجنس گرا ها در روسیه به خشونت کشیده شد.
آقای شهردار فرمودن که تا زمانی که ایشون شهردار باشن اجازه ی همچین بی ناموسی هایی به کسی نمی دن!
گاهی وقتا فکر می کنم روح مشقاسم در جسم جمعیت بی شماری از اهالی کره ی خاکی حلول کرده!

به حق نشناسی من هیچ کسی در دنیا وجود نداره. به دلایلی که خودم می دونم.

هشت ساعت تمام روی یه نصفه صندلی عین خرچنگ نشسته بودم!
دست چپی یه خانم مسن هفتاد و هشت ساله بود که به قول خودش استخون بندی خیلی درشتی داشت. دست راستی یه خانم دیگه بود با بچه ی یکسال و دوماهه اش که بهش صندلی ردیف جلو یا کنار نداده بودن!
خانوم دست چپی حدود یک چهارمش (شامل شونه تا انتهای انگشتان دست راستش) توی صندلی من بود. خانم دست راستی هم باید بچه رو شیر میداد و می خوابوند و سر و گردن بچه و سینه ی سمت چپ خانومه توی صندلی من بود!
خدا هر سه شون رو حفظ کنه. ولی نتیجه این شد که درست عین گوشت کوبیده به مقصد رسیدم!!!!
کسانی که صندلی قسمت می کنن یه ذره هم ذوق و سلیقه ندارن. یا شایدم دارن ولی قوه ی طنزشون به ذوق و سلیقه می چربه.

هورا…شنل هری پاتر تا پنج سال دیگر به بازار خواهد آمد!
بفرمایید. این آقا دانشمند مشنگه (ترجمه ی ماگل کتاب هری پاتر) میگه تا پنج سال دیگه می شه همچین چیزی درست کنه و خودش رو نامرئی کنه!!!
ولی عجب چیز باحالی میشه. جون می ده واسه جاسوسی! یا ….البته نه که من بخوام این کار رو بکنم ها…ولی خوب…واسه چیز..یعنی دید زدن خونه ی ملتین هم چیز باحالیه!!
—-
باحال…خانم نخست وزیر کامبوج از سرویس های نسل جدید موبایل خوشش نمیاد. چون یه سری از گوشی ها کیفیت تصویر خیلی خوب دارن, و بنابراین کاربرها روی اونها پورنوگرافی نگاه می کنن. بنابراین این خانوم و همسر یه سری دیگه از اعضای بلند پایه ی کشور کامبوج به نخست وزیر شکایت کردن که اینها باعث به خطر افتادن اخلاقیات در جامعه می شه! و….(آقایونی که ادعای زذ بودن دارن توجه بفرمایند لطفا)..نخست وزیر کامبوج این تلفن ها و سرویس ها رو در کشور ممنوع کردن!
اگه فردا پس فردا خبر ترور جمعی همسران سران کامبوج توی خبرها منتشر شد تعجب نکنین خلاصه!
از من اگه بپرسین می گم مشکل اخلاقیات نیست. حسادت است و بس.

عجب دستپختی پیدا کرده شوهره!! یک پلو خورش قیمه ای توی یخچال بود که نگو و نپرس! کیف دنیا رو کردم.

می ترسم. دیرم شده. و بدتر از همه این که بیشتر از ده سال, گاسم بیست سال هست که همینطور هی می ترسم, و همینطوری هی فکر می کنم که دیرم شده!
خیلی چیزها معلول یک علت بیرونی نیست. توی خود آدمه! تحت هیچ شرایطی هم عوض نمی شه. آدمی از نو بباید ساخت!

از روی ساعت و تاریخ تولد بهم گفتن: خصوصیات مذکر خیلی زیاد داری. کارت با آدم های مذکره(!) با شوهرت خیلی متفاوت هستی ولی ازش جدا نشو. اگه بچه ی اول رو به دنیا آوردی دومی رو هم حتما به دنیا بیار. برادرت خیلی عاطفیه و خیلی باهوش. خودت به شدت منطقی هستی.مدیر خوبی می شی. شبانه روزی در حال کار و تلاش هستی, تقریبا تو مایه های خودکشی! اصلا و ابدا زن خونه نیستی. به خودت فشار نیار. امسال و سال آینده معضل مالی خواهی داشت. در این دوره ی زندگیت (یه جورایی تناسخ هدفدار در زندگی رو قبول داشتن) شکست عاطفی داری و ونوس وجودت شکل می گیره (ای بر باعث و بانی اش لعنت!). سال دوهزار و دو برات سخت بوده.نگرانی و تلاش زیاد و مسئولیت. سال دوهزار و یازده هم توی همون مایه ها خواهد بود!
خلاصه بالاخره خودم رو به وصال شبه پیشگو رسوندم! خدا عمر و عزتش بده. دخترک نازنینی بود.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

خواهش

Posted by کت بالو on May 25th, 2006

بعضي فصل هاي زندگي آدم هستن كه ناتموم موندنشون باعث خاطره انگيز شدنشون مي شه.
بعضي فصل هاي زندگي رو “تموم كردن”, داستان رو مي كنه مثل فيلم هاي خوش انجام هندي و فارسي و هاليوودي. اون فصلها رو بايد براي هميشه “باز” گذاشت.
زجري است اما, زجري ست…

درون آينه ها درپي چه مي گردي ؟
بيا ز سنگ بپرسيم
كه از حكايت فرجام ما چه مي داند
بيا ز سنگ بپرسيم
زانكه غير از سنگ
كسي حكايت فرجام را نمي داند
هميشه از همه نزديك تر به ما سنگ است
نگاه كن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگباراني ! گيرم گريختي همه عمر
كجا پناه بري ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه هاي غريبانه ام ببخشاييد
كه من كه سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلي كه مي شود از غصه تنگ مي تركد
چه جاي دل كه درين خانه سنگ مي تركد
در آن مقام كه خون از گلوي ناي چكد
عجب نباشد اگر بغض چنگ مي تركد
چنان درنگ به ما چيره شد كه سنگ شديم
دلم ازين همه سنگ و درنگ مي تركد
بيا ز سنگ بپرسيم
كه از حكايت فرجام ما چه مي داند
از آن كه عاقبت كار جام با سنگ است
بيا ز سنگ بپرسيم
نه بي گمان همه در زير سنگ مي پوسيم
و نامي از ما بر روي سنگ مي ماند ؟
درون آينه ها در پي چه مي گردي ؟

شعر از فريدون مشيري.

اين اختلاف ساعت جغرافيايي كره ي زمين هم ما را كشت! تكنولوژي براي اين يكي هنوز تدبيري نينديشيده.
تايپ مي كني: “هستي؟”. نمي دوني هست, نيست, به دستش رسيد و ناديده گرفت, يا راستي راستي نرسيد…طي الارض هم صد البته ايده ي ايده آليستي بي نظيري بوده.

از زيباترين مفاهيم كتاب “يازده دقيقه”, desire هست. يه جورايي وقت تموم كردن هر فصل كتاب زندگي, مفهوم desire رو از بين مي بري, ناتموم موندن بعضي فصل ها, همون desire رو در آدم زنده نگه مي داره. وگرنه ناچاري از شروع فصل هاي جديد.

باز هم از زيباترين مفاهيم زندگي , با لبان تشنه, مردن بر لب درياست.
شعر از كي بود راستي؟ صائب؟ به نظرم اگه مفهوم يه كم اين ور اون ور بشه برسه به مازوخيسم!!

دوستتون دارم,‌خوش بگذره, به اميد ديدار