چرخ..چرخ…گريز

Posted by کت بالو on February 25th, 2006

جنگل,‌‌ شب,‌ سرما,‌ تنهايي,‌ وحشت,‌ گريز…گريز…گريز…
پلك هايت را مي بندي و…فقط مي دوي, از صداي زوزه, از يك وحشت مداوم, از يك ناچاري ناگزير, از يك قدرت موهوم, گريز…گريز…يك نفس,‌ با تمام وجود, با تمام قوا…نفست كه بريد, خنكا ي نسيم را احساس مي كني
, و يك سكوت مطلق…نفس عميق مي كشي, پلك هايت را آرام باز مي كني…….باز…باز…ناباور…چشمهاي گشاد گشاد
.
.
دهشت, به حد مرگ, انگار هرگز نگريخته بودي,‌جنگل..شب…سرما…تنهايي…وحشت…
.
.
اشك و بغض امان نمي دهد. چرخ و فلك مي نشيني, مي چرخي..مي چرخي…مي چرخي, با سرعت هراس, با سرعت وحشت, قهقهه مي زني,‌ مستانه, امان نمي دهي…به حال مرگ كه افتادي, پا به زمين مي گذاري, گيج, منگ, گيج, گيج تر…سكندري مي خوري,‌ استفراغ مي كني, اشك امان نمي دهد, باز…چرخ و فلك مي نشيني, مي چرخي, مي چرخي, با سرعت هراس…قهقهه مي زني…درمانده,‌ اشك امان نمي دهد…

جنگل, شب, سرما, تنهايي, وحشت,‌ چرخ..چرخ..چرخ…بيزاري…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on February 23rd, 2006

به جان كوچولو (يه آقاي چيني راست راستي كوچولو) ايميل فرستادم كه قربون چشاي بادوميت برم, اين كتابي كه داري رو دو سه روزي به من قرض بده. برام ايميل زده كه مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه كه از روي كتابه كپي بگيري. بهتره بري بخريش!!!!!!!
واسه اش ايميل زدم كه قربونت, من كي گفتم مي خوام كپي بگيرم. مي خوام قبل از خريدنش يه نگاه بهش بكنم!
كتاب رو ديروز آورده و گفته تا دوشنبه نگهش دار.
امروز رفتم سر كار مي بينم جي مين كره اي چشم بادومي با “لبخند” بهم مي گه كتي شنيده ام كه مي خواستي بري غير قانوني از روي كتاب كپي بگيري. مي دوني كه خلاف اخلاق مهندسيه!!!!!

واقعا كه… تا من باشم باسنم رو زودتر بجنبونم كتاب رو بخرم, خواسته و نخواسته به ملت حرف نزنم.

زمان: همين امروز عصري, ساعت ده دقيقه به شش,
مكان: محل كار كتبالو, وسط كيوبيكل ها (غرفه ها).

ديويد: هي, كتبالو. كجا مي ري؟ كت واسه چي مي پوشي؟
كتبالو: مي دوني كه ديويد جان, قرار دارم. دارم “زود” از سر كار مي رم.
ديويد: آره. مي دونم. حالا باز با كي؟
كتبالو: خودت كه بهتر مي دوني. با نظافتچي ها ساعت شش و نيم عصر قرار دارم. بيشتر از سه ساله.
ديويد: آره مي دونم.
كتبالو: صداش رو در نيار.
ديويد: باشه…(دور و برش رو نگاه مي كنه, انگشت سبابه رو مي گذاره روي دماغش و مي گه..هسسس. نگاه مي كنه دوباره با تعجب) ببينم, گوشواره انداختي, لباس رسمي چسان فسان, با موي درست شده, مي خواي بري با نظافتچي قرار بذاري!!!
كتبالو: چه كنم ديوي جان. عاشقم.
ديويد: اگه شما زن ها بلد بودين عاشق نشين, دنيا واسه همه بهتر مي شد.

كسي مي دونه “بر منكرش لعنت” به انگليسي چي مي شه؟

يه مسجد شيعيان كه مدفن دو تا از امام هاي شيعيان هم بوده رو زدن درب و داغون كردن. شيعيان هم زدن مساجد سني ها رو درب و داغون كردن! اين بزن, اون بزن.
از من اگه مي پرسين سر تا تهش كار آقاي بوشه.
به نظرم نقشه ي يه جنگ صليبي مجدد رو داره مي كشه.
و…بازم به شدت دلم مي خواد اشتباه كرده باشم.

ديروز مارتين تسويي (اين يكي هنگ كنگيه, با مارتين خره فرق داره), كف دستم رو نگاه كرد و گفت به ميونسالي نرسيده شغلت رو عوض مي كني. مي شه حدوداي سه تا هشت سال ديگه!
خدا به خير كنه. اين سومين فالگيريه (!!!) كه بهم اين و مي گه. باحاليش اينه كه خودش كف بيني رو از آليس ياد گرفته. از اون موقع تا حالا افتادم تو حول و ولا كه شغل دوم ام رو انتخاب كنم!!! (پيشنهادي نداره كسي؟)
و…كلي كيف مي كنم. آليس داره استعداد هاش رو رو مي كنه. نظرات مهندسي اش از بهترين ها هستن,‌ و متاسفم كه دو سال تمام به خاطر فقدان اعتماد به نفس, و مشكلي كه با شوهرش داشت توي محيط كاري حسابي اذيت شد تا …بالاخره جا افتاد.

دوباره يه قرنطينه ي حسابي دو ماهه داره واسه كتبالو خانم شروع مي شه. اين خيلي جديه! اگه نشه مي ره واسه دسامبر آينده!

ببب…له..بايد بريم به سر ملكه اليزابت قسم بخوريم!!!
ولله به نظر من بنده از ابتداي زندگي خود به خود, اتوماتيك با متولد شدنم در سرزمين ايران به سر ملكه ي اليزابت قسم خورده بودم!!! وگرنه فكر نمي كنم خيلي به راحتي مي شد زندگي كنم! اصولا در كل اين دنيا دسته جمعي به سر صاحبان ثروت و مقام قسم خورديم يه جورايي!
حالا بايد برم اين قسم رو رسمي كنم, كه بشم شهروند كانادا!!!
اينها به كنار, دارم فكر مي كنم شهروند كانادا شدن قسم خوردن به سر يه نفر رو مي خواد, تازه اون هم نه جدي جدي, مي شه بهش فحش خوار مادر هم داد!!! شهروند ايران شدن قسم خوردن به سر جد اندر جد هزار خاندان رو مي طلبيد, كه نمي شد گفت بالاي چشم هيچ كدومشون ابرو هست.
گرچه, كلا با قسم خوردن به سر كسي, حالا مي خواد خودم باشم,‌ يا ملكه اليزابت باشه, يا اسمشو نبر, يه جورايي مشكل دارم. نمي شه آدم به يه نفر به صرف اين كه ملكه است يا كتبالو است يا اسمشو نبر هست قسم بخوره. مي شه به يه مرام, يا عقيده, يا قانون, يا كشور, يا يه چيزي تو اين مايه ها قسم خورد. قانون و مرام و عقيده تغيير نمي كنه,‌ گرچه خود آدم متغيره, ولي ملكه يه موجود متغيره. مگه اين كه به ملكه ي امروز قسم بخورم, بعد فردا اگه يهو ملكه تغيير كرد و دچار يه تحول بزرگي شد و مثلا چادر سرش كرد يا شد مثلا يه جنايتكار حرفه اي (مثلا) بگم آقا من اين يكي رو دوستش ندارم و راحت بزنم زيرش!
به هر حال…در اون تاريخ خاص, قسم مي خوريم كه به اون ملكه ي خاص و خاندانش وفادار بمونيم.

گرچه…راستي راستي كانادا رو دوست دارم, و فكر مي كنم كشور دومم هست. به ايران و كانادا و بهتر بگم كل كره ي ارض به روش خودم وفادار مي مونم! اين رو به مقدسات كنوني ام قسم مي خورم.

دوستتون دارم, خوش بگذره,‌ به اميد ديدار

وجود درد

Posted by کت بالو on February 21st, 2006

بعد از يه ساعت ورزش سنگين يكشنبه و دو ساعت و نيم تمرين رقص يكشنبه و دو ساعت بدمينتون دوشنبه و يه ساعت تمرين رقص سه شنبه, ساعت هشت شب تنها جاييم كه درد نمي كرد كف پام بود. اون هم رفتم ورزش. كفش ورزشي نبرده بودم, با كفش باله رفتم روي ترد ميل, نيم ساعت پياده روي سريع,‌ كف پام كم مونده تاول بزنه, اون هم درد گرفت!!!!

فعلا وجود درد دارم. بعدا خدمت مي رسم.

دوستتون دارم,‌ خوش بگذره, به اميد ديدار

چل تكه

Posted by کت بالو on February 20th, 2006

ولله من از كار ملت سر در نميارم.
يكي از دوستهام يه آفلاين گذاشته, اولش نوشته اين پيام رو تا سي روز نخون!!!!!

نمي فهمم اين دوستم چرا سي روز ديگه برام آفلاين رو نگذاشته.
نخوندم, ولي حالا بايد يادم باشه كه سي روز ديگه بهش بگم دوباره واسم بفرستتش, اگه راست راستي اينقدر مهم باشه كه تا سي روز ديگه هم يادش مونده باشه!!!
بستم آفلاينه رو آخه!!!

رفتيم با ده تا از همكارهام بدمينتون امشب.
از كارآموزمون نحوه ي درست سرويس زدن و شمردن امتياز ها و چرخش هاي توي زمين رو ياد گرفتم. كن هم از همون كارآموز هاست كه آخر كار مي مونم من بيشتر از اون ياد گرفتم يا اون از من.
نفر بعدي كه بياد احتمالا يا عرب هست يا پاكستاني. نفر اولي كه انتخاب كرديم اسمش محمد بود و نفر دوم رفيع!!
به نظرم بعد از سري چيني ها كه توي تيممون استخدام شدن حالا نوبت خاور ميانه اي هاست.
كن هم بعد از اندي از همون دسته است كه دلم براش تنگ بشه. خوبيش به اينه كه بيشتر از چهار ماه نمي مونه. خيلي خوب كار مي كنه, و اخلاقش هم خيلي خوبه.
سيد هم چشم ديدنش رو نداشت. حالا بهتر شده باهاش.

گاهي وقت ها مي دوني يكي داره چيزي رو قايم مي كنه, يا دقيقا وارونه اش رو بهت مي گه, منتها فقط به روي خودت نمياري, چون احتمال مي دي اگه يك در هزار هم راست بگه, و بعد بهش بگي داره دروغ مي گه, چه حال بدي پيدا مي كنه.
از اون گذشته,‌ خيلي وقتا خود ادمه بيشتر از راست و دروغ حرفه ارزش داره.

و شعر از علي صالحي:

يك سازي مي زند اين رود بي پرده از آواز او
كه نگو
هي از هواي اين همه واژه
وسوسه ام مي كند : بيا
اما نمي روم
چه فايده دارد اين رفتن
كه باز آمدنش
پرده پوش پشيماني ست
حقيقت اين است
هنوز ميان دريا و دلهره
مجبورت نكرده اند كه بداني
باد نمي فهمد
باد نمي فهمد
بر اين بوته ي بي وطن چه رفته است
حالا هي ساز بي پرده
از پرده در پرده چيزي بزن
چيزي در پرده باز نخواهد ماند

از خراش پيدا كردن هاي هر روزه و هر ساعته گريزي نيست. زندگي يعني خراش خوردن و خراش دادن هميشگي. قشنگ مي گه حافظ:

با دل خونين لب خندان بياور همچو جام

ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش.

حالا…همچين خراشي بر نداشتم. نترسه كسي. منتها خراش هاي روزمره و هر دقيقه اي معرف حضور تمام ابناي بشر هست. كاريش هم نمي شه كرد.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

سر كاري سركاري

Posted by کت بالو on May 27th, 2005

امروز بامزه بود. يه كاري رو شروع كرده بودم و مي خواستم ادامه اش رو انجام بدم. خيلي هم عاشق كاره بودم. منتها روز تحويل يه پروژه ي ديگه بود. حساب كردم كه براي اون پروژه بيشتر از سه ساعت نبايد وقت بگذارم و بنابراين لااقل چهار ساعت براي كاري كه خيلي دوست داشتم وقت خواهم داشت. كلي هم خوشحال و خندان شدم.
شروع كردم به كار كه “هانگ” اومد توي آزمايشگاه:
-سلام كتي. مي شه بيام تو؟
-بله. حتما.
-چطوري…خوبي…چه مي كني؟ من به كمكت احتياج دارم. تست چلو خورش مي خوام انجام بدم. برنج و روغن كجاست؟ حالا ديگ و ديگبرت رو مي شه قرض بدي؟ خوب, اين اجاق چطوري روشن مي شه؟ شعله رو كم كنم يا زياد….
– (*%*^
-ب…له. راستي. كتي فردا و پس فردا چكاره اي؟
-كلاس فرانسه و شايد هم كلاس رقص.
-هه هه…چه بامزه. ايراني ها و كلا خاور ميانه اي ها خيلي باحالند. توي مهمونيهاي توي خونه اشون مي رقصند. اين كانادايي ها اينجوري نيستن. فرهنگ ها فرق داره. ….راستي فيلم “بدون دخترم هرگز” رو ديدي؟ چقدرش راسته؟
– (كتبالو سعي مي كند لبخند به لب خونسرد باشد) ولله ميشه گفت خيلي غلو شده است. من هيچ وقت چنين چيزهايي در ايران نديدم.
-آره من هم فكر مي كردم….اين در,‌اون در, صغري, كبري, همسايه ها, كشورمون, كشورتون, ؟؟, دختر كوچولوم,؟؟؟؟, ويتنام, ويت كنگ ها, كلاه نايكي, ژل موي سر, خانمم, شوهرت, خونه,؟؟؟….
(اينها رئوس مطالب رد و بدل شده بين من و هانگ بودند!!).
-^،%**^%^^^
-خوب. چقدر عالي..حالا يه جور چلو خورش ديگه. مي شه همين ديگ رو استفاده كنم؟ لوبيا؟ عدس؟ سبزي آش…
-هانگ جان مي دوني كه ساعت دوازده ظهر يه جلسه داريم. من مي خوام برم اون جلسه.
-باشه. من هم ديگه احتياجت ندارم. برو جلسه.

داشتم فكر مي كردم عيب نداره. صبحم رفت. لااقل بعد از ظهر راحتم. دو ساعت از پروژه ي امروز مونده,‌ و چهار ساعت وقت هنوز برام مي مونه اگه يه كم بيشتر واستم.
از جلسه برگشتم. دمغ هم شدم چون توي جلسه ي نهار و آموزش, پيتزا گذاشته بودن واسه ي نهار كه چون ده دقيقه دير رسيدم بهم نرسيد!!!! نهار خودم رو گرم كردم و گذاشتم بغلدستم به خوردن كه دو تا ايميل متعجب رسيد. (نمي دونم چرا علامت تعجب رو براي نمايش فوري بودن انتخاب كردن. من بودم صليب سرخ يا شكل آمبولانس يا شكل يه آدمك فرياد كش رو ترجيح مي دادم.) ايميل رو نگاه مي كردم كه فرستنده ي ايميل حضوري نازل شد: للويد محترم.

-سلام كتي. مي شه بيام تو؟
-بفرماييد. حتما.
-ايميل من رو ديدي؟
-بله. جواب رو كي مي خواي؟
-بايد پيوست هاي ايميل رو بخوني و نتايج رو با مال خودمون مقايسه كني. تا قبل از ساعت چهار بعد از ظهر هم جواب رو مي خوام.
-به روي چشمم.
-راستي….من اگه بخوام يه آزمايش “سوپ جو” اينجا بكنم چطوري مي تونم رشته فرنگي اضافه كنم.
-اينجوري.
-آهان. مرسي. (زل زده به كتبالو, سكوت حداقل نيم دقيقه. كتبالو مودب, لبخند به لب نگاه مي كند).
-پس گفتي اگه جواب ايميل رو تا چهار بفرستم خوبه.
-خيلي خوبه. راستي…صغري…كبري…پايين…بالا…غيبت…خنده…ادبيات…
-#%$،%
-من بر مي گردم. ممكنه براي سوپ جو به كمكت احتياج پيدا كنم.
-حتما. (دوباره للويد براي نيم دقيقه زل مي زند به كتبالو. كتبالو مودب, لبخند به لب نگاه مي كند). من براي مطالعه ي جواب ها دو ساعت وقت مي خوام و الان يك و نيمه. نيم ساعت هم ايميل درست كردن و گزارش دادن طول مي كشه. بايد الان شروع كنم كه تا چهار جواب رو بگيري.
-(لبخند للويد) هي…باشه. چه خوب. پس من دوباره بر مي گردم.
-اوكي.
……
بعدش تندي شروع كردم كارها رو انجام دادن, و به اين نتيجه رسيدم كه اگه بتونم دو سه تا كار رو همزمان انجام بدم باز مي شه يه ساعت آخر سر وقت بگذارم براي كاري كه دوست دارم و صبح به عشقش اومدم سر كار.
……
ساعت سه و سي و هشت دقيقه (دقيقا وقتي دگمه ي ارسال ايميل رو زدم ساعت رو نگاه كردم),‌ نيم ساعت كارهاي پروژه ي امروز طول مي كشه. و ساعت چهار و ربع تا پنج و نيم يا شش مي تونم كاري كه دوست دارم رو انجام بدم.
برم دستشويي.
توي دستشويي. موبايل كتبالو: آهنگ موزارت روي موبايله. خودتون با دهن بخونيد. نخواستين, باباكرم رو بخونين.

-سلام كتي. فرانك هستم.
-سلام فرانكي. چطوراتي؟
-خوب. مي خواستم ببينم اگه هستي يه سر بيام توي آزمايشگاه روي اون تستي كه گفتي جواب نمي گيره كار كنيم. گفته بودي با رنده كه كار مي كني كتلت خوب از آب در مياد. وقتي مي اندازي اش توي مخلوط كن كتلت وا مي ره. آره؟
-دقيقا. بدو بيا. هستم.
….
توي آزمايشگاه با فرانك.
-دهه. كتي. راست مي گفتي كه.
-:-(. مي خواي با رنده هم امتحان كنيم ببيني. احتمالا ايراد از مخلوط كنيه كه بهمون فروختين.
– نه. من به تو اعتماد دارم. نمي خواد. بعدا خودت امتحان كن. بعد از هر دو جور كتلت برام بگذار لاي نون و سبزي خوردن, و بفرست!!!! من بايد همين الان برم. منتها قبلش مي خوام عكس هاي بچه ام رو نشونت بدم.
-!!!!!!!! (خنگول تنبل) خير قربون. تشريف بيارين روز دوشنبه با هم روي كتلت ها كار مي كنيم.
-باشه. اين عكس بچه امه. دوشنبه دوباره ميام پيشت.
……

ساعت پنج و ربع شده. كارن پريد توي قفس من. (به هركدوم از اتاق هاي آزمايشگاه مي گيم يه قفس آر اف).
-سلام كتي. من خيلي عصباني هستم.
-آره. من هم مي خوام خودم و بكشم.
-دهه. من مي خواستم خودم و بكشم.
-خيلي خوب. پس هر وقت سرت خلوت شد قرار بگذار دو تايي با هم خودمون و بكشيم!!!
-باشه. ببين اين فردريك خيلي تنبله. مي گه كار تموم شده. يكي نيست بگه اگه كار تموم شده پس چرا من هنوز دارم روش كار مي كنم. نبايد يه پروژه رو كه تموم نكرده بگه تموم كردم……

(كتبالو دقيقا كلافه).
…..
ساعت مي شه پنج و نيم. كتبالو فرصت نكرده حتي دو دقيقه هم روي كاري كه دلش مي خواسته وقت بگذاره.

ولله راستش من خيلي خيلي دوست دارم به همه كمك كنم. هانگ و للويد و كارن رو هم خيلي دوست دارم, از همكارهاي خيلي خوب من هستند. ولي ديگه دارم كلافه مي شم از بس كه هر كسي كه مياد توي آزمايشگاه, علاوه بر كار مي شينه به درد دل. يه جورايي داره حوصله ام سر مي ره. حتي امتحان كردم كه گوشي بگذارم توي گوشم كه يعني دارم كار مي كنم. ولي…باز هم افاقه نكرد.

نتيجه اين كه فكر كنم دوباره بايد فردا و پس فردا رو بشينم به كار كردن!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

ادبیات عاشقانه ی دوستم

Posted by کت بالو on May 25th, 2005

خدمتتون عرض کرده بودم معمولا روزی دو سه مرتبه عاشق می شم؟
بفرمایید. سهمیه ی امروز با این شعر آخری وبلاگ دخترک مسافر تکمیل شد.

می دونستم دوستم رومانتیک و احساساتیه. منتها این شعر آخریه…چه جوری بگم.یعنی به نظرم رومانس اش یه کم همچین زیادیه.

نیم ساعته دارم از خنده روده بر می شم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

چل تکه

Posted by کت بالو on May 24th, 2005

1) توجه توجه:
حواستون باشه. روغن ترمز رو سر نکشید بخورید!!!

ماشین هی تعجب می کرد, روغن ترمز خریدم. روش نوشته “نبلعید”.
انیشتن ها!!!!
—-

2) داره تموم می شه. بالاخره داره تموم میشه. پوووووف…مردم….هیچ کاری رو یکسال و نیم عقب ننداخته بودم.
بله؟؟؟؟
بله…مایه ی خجالته. رزومه یا بهتر بگم شرح کاری ام داره تموم می شه.
رکورد زندگی ام رو زدم. یکسال و نیم عقب انداختن یک کار!!!!

زدم رگ لجبازی و به خودم گفتم تا این کار رو تموم نکنی حق شروع کردن هیچ کار دیگه ای رو نداری…و…کارگر افتاد…

بدینوسیله از تمام دست اندرکاران محترم که به نحوی بنده رو تشویق و یاری کردن سپاسگزاریم.
از اطفال عزیز در موقعیت مناسبتری پذیرایی به عمل می آوریم.
!!! (ربطی نداشت. می دونم. حوصله ام سر رفته دارم چرت و پرت می گم).
—-

3) صبحی رفتم سر کار می بینم اندروی بیچاره که قرار بود امروز مرخصی باشه اومده و داره کار می کنه!!! جیغم رفت هوا. گفتم “می ری و تا هفته ی دیگه خودت می دونی و من, اگه ریختت رو اینجا ببینم”. گفت “آخه مارک پاش رو توی بازی فوتبال شکسته و کارها باید انجام می شد. من مجبور شدم بیام.” من هم بهش گفتم “همین الان همه ی کارها رو می دی دست من و خودت برمیگردی مرخصی!!!”
بله…فداکاری همین چیزها رو هم داره. گلاب به روتون این هفته رو هم ..وز پیچ می مونم.
مارک فوتبال بازی کرده (مرد گنده ی چهل و خرده ای ساله با سه تا بچه!!) پاش رو شکسته, اندی طفلکی بعد از نود و بوقی مرخصی رفته, کتبالوی بیچاره تر کار سه نفر رو یه تنه انجام می ده. دست و پا شکسته ای, مرخصی رفته ای, …نبود؟
—-

4) عاشق شدم!!!
تعجب نکنید. کسایی که من رو می شناسن می دونن روزی لااقل دو سه بار عاشق شدن روی شاخمه.
این بار عاشق کتابهای صوتی شدم!!
در مورد کتابهای عادی می گی از مثلا پونصد و چهل و سه صفحه, سیصد و هشتاد و دو صفحه رو خوندم. در مورد کتابهای صوتی می گی از چهار ساعت و سی و هشت دقیقه , دو ساعت و پنجاه و یک دقیقه ی کتاب تموم شده!!!

خیلی باحاله به خدا. قر می دی, کار می کنی, وول می خوری, مهم تر از همه چشم هات و می بندی و…کتاب گوش می دی!!!
بر باعث و بانی اش صلوات..این بار دیگه راست راستی عاشق شدم!!
—-

5) سوال نفرمایید, بنده شرکت نمی کنم که نمی کنم. اصرار نفرمایید. علاقمند نیستم. همون دو باری که با خلوص نیت و نه برای مهر و این حرفها شرکت کردم بسم بود.
—-

6) و…باز هم عاشق شدم!!!
این بار عاشق خانم استفانی گریبالدی!!!

دختر گریس کلی است و به عبارتی شاهزاده خانم موناکو. مدتها قبل دوست دختر پسر ژان پل بلموندو بوده و می گند که وقتی که مادرش توی سانحه ی رانندگی کشته شد, داشته با استفانی خانم در مورد پسر ژان پل بلموندو جر و بحث می کرده. خیلی ها استفانی خانم رو مسئول کشته شدن مادرش می دونند.
استفانی خانم خواننده هم هست, و راستش من آهنگهاش رو شنیدم که عاشقش شدم.
بعدش هم تا دوبارش رو خبر دارم که ازدواج کرده. بیشترش رو ولله تا قبر آآآآ, ما به چشم خودمان ندیدیم.
—-

7) تعبیر خواب کی بلده؟ شوخی نمی کنم. خواب دیدم. می خوام ببینم جریان چیه.
دختر خونه (!!) که بودم, خیلی وقت ها صبح علی الطلوع می رفتم سراغ مامانم به تعریف خواب شب قبل, و آخر سر می پرسیدم که خوب حالا این یعنی چی؟. مامانم هم بی بروبرگرد جواب می داد, این یعنی این که شوهر دلت می خواد!!! دختر که خواب ببینه دلش شوهر می خواد!!!

یکی بگه حالا که شوهر دارم اگه خواب ببینم یعنی چی.
—-

8) خدا عمر بده مامان و بابام رو. چند وقت پیش ها زنگ زدم ایران. پرسیدم اگه گل آقا بخواد بیاد ایران, داداشی سوغاتی چی می خواد.
تا ده تا حدس بزنین و بعد پایین رو بخونین که آقا داداشمون چی خواسته بوده.



ده تا حدس تموم شد؟ بفرمایید, جواب اینه:
چوب رهبری ارکستر!!!!!!!

خدا رو شکر همون ایران یه چوب رهبری براش پیدا کردند و خریدند, وگرنه باید اینجا رو زیر پا می گذاشتیم واسه ی چوب رهبری!!!!
لابد تا ایران هم…استغفرلله!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

یخبندان

Posted by کت بالو on May 23rd, 2005

یخبندان اینجاست. خوابم می آید. نشانه های سرمازدگی را از سال ها پیش دانسته ام.
آخرین نشانه های سبز چندی ست رخت بربسته اند, و من حتی رویای زیبای سالها سال پیش شکوفه را از خاطر برده ام.

یخبندان فرارسیده. انگشتها, دستها, پاهایم کبودند, سیاه.

خواب شیرین دور من میگردد. سیلی نامهربانی, رختی, کنیاکی, …نبود؟

هی, هی, آدم ها, منم اینجا, نیم خفته.سرمازدگی نزدیک است. آی آدم ها…

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شهر من

Posted by کت بالو on May 22nd, 2005

به خدمت همگی عرض شود که گذشته از این که آدم چه چیزهایی رو تایید می کنه و چه چیزهایی رو خیر, وقتی به جایی یا چیزی تعلق داره, خوب داره. یه جور عرق , یا بهتر بشه گفت دقیقا یه جور حس تعلق خاصی نسبت بهش پیدا می کنه.

حالا جریان منه با شهری که فرهنگ و آدم هاش رو خیلی خوب می شناسم و خودم رو اصالتا مال اون شهر می دونم.

کجا؟ بفرمایید. اگه هم پسندیدید که می تونین مثل من بکنینش “هوم پیج” اتون!!!

جالب تر از اون احساس تاسفیه که بعد از خوندن خبرهایی از این دست پیدا می کنم.

جایی, یا کسی یا کسانی رو دوست دارید, و می بینید که چقدر ماهیتشون اذیتتون می کنه و باهاتون در تضاده, و هنوز بهشون عشق می ورزید.

آدم, موجود عجیبیه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

شکست

Posted by کت بالو on May 20th, 2005

به تو گفتم کوهم؟

به پف رهگذری
کاه شدم
پوک, تمام.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار