مارتين, كارن, مفاهيم

Posted by کت بالو on May 20th, 2005

مارتين گاهي وقت ها بامزه است. حسابي از دستش مي خندم.

مي پرسه كه با ليبرال ها هستي يا محافظه كارها. مي گم از محافظه كارها خوشم نمياد. يه كمي مذهبي هستند. ميگه واسه چي مي گي مذهبي اند؟ ميگم مثلا فرض كن ازدواج همجنس گرا ها رو مجاز نمي دونند. مي گه ولله راستش رو بخواي من مشكلي با همجنس گرا ها ندارم. خوب همجنسگرا باشند. عيب نداره. ولي ازدواجشون, خير. يا مثلا واسه ي چي بايد به عنوان “معمول” جامعه به بچه ها آموزش بديم و توي كتابهاي درسي شون بگنجونيم كه فرضا “پيتر با پدر و پدرش(!!!)‌رفت گردش”. يا مثلا براي چي بايد رژه ي همجنس گراها رو راه بندازيم اگه قراره طبيعي باشه. خوب اگه كسي همجنسگراست, باشه, ولي ديگه رژه و جشن گرفتن نداره. كم مونده من هم برم و فرضا واسه ي شام خوردن ام, يا خوابيدن ام رژه راه بندازم و جشن بگيرم!!!!

ولله در جواب مارتين خان چه عرض كنم. بنده مي گم همجنس گراها بايد در انجام فرايض (!!) آزاد باشند. منتها خوب رژه رو…ولله حسابي بامزه است, يه ذره هم بي تربيتيه. چون گلاب به روتون ملت توي اون رژه همه ي جاهاي ديدني و ناديدني شون رو به معرض نمايش مي گذارند. دليل رژه هم…چه مي دونم. چي بگم. خوب لابد مي خوان بگن اين موضوع پنهان كاري نداره.يا اين جمع تحت حمايت هستند.

راستش به نظرم در طول تاريخ يه كمي حقشون رو پايمال كرديم. به هر دليل جسمي يا روحي به همجنس تمايل دارند. نمي شه گفت بده, مثل تمايل به غير همجنسه ديگه.

بزرگترين دلايل منطقي مارتين براي مخالفت يكي اين بود كه اگه همه اينطوري باشند تداوم نسل به مخاطره مي افته و دوم اين كه بچه هايي كه براي سرپرستي به اين خانواده ها داده مي شند در مدارس و توسط همسن هاشون مورد تمسخر قرار مي گيرند. راست مي گه البته. ولي هيچ كدوم دليل قانع كننده اي نيستند.

در مورد رژه اشون هم,‌ بامزه است ديگه. مناظري مي بينين كه در زندگي روزمره قطعا نمي شه ديد!!!!

به هر صورت كه شخصا عليهشون نيستم. به نظرم دوجنس گرا بودن و همجنس گرا بودن هم وجود داره, گرچه در اقليت, ولي بايد پذيرفت.
يه جورايي مثل چپ دست بودنه!!!!

——
كارن اعلام كرد فضوله, و به فضول بودنش افتخار مي كنه!!!

عالي. فعلا كه ما هم افتخار مي كنيم. تا حالا مزاياي فضول بودنش نصيب ما هم شده!!! يه جايزه كه ما ازش جا مونده بوديم, و يه سري اطلاعات. دستش درد نكنه.
تصحيحش كردم البته. بهش گفتم كارن عزيز, تو فضول نيستي. تو حواست جمعه و از آخرين اخبار اطلاع داري.

طي ساليان طولاني به اين نتيجه رسيدم كه گاهي وقت ها بسته به اين كه چه اسمي رو روي چه عملي بگذاري, ماهيتش مي تونه خوب يا بد به نظر برسه!!!!

دلم برای کسی تنگ است

Posted by کت بالو on May 18th, 2005

دلم برای کسی تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است

که آفتاب صدافت را
به میهمانی گل های باغ می آورد
و گیسوان بلندش را
به بادها می داد
و دست های سپیدش را
به آب می بخشید.

دلم برای کسی تنگ است
که آن دو نرگس جادو را
به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
و شعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند

دلم برای کسی تنگ است
که همچو کودک معصومی
دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی خود را
نثار من می کرد

دلم برای کسی تنگ است
که تا شمال ترین شمال
و در جنوب ترین جنوب
در همه جال
همیشه در همه جا
آه با که بتوان گفت
که بود با من و
پیوسته نیز بی من بود
و کار من ز فراقش فغان و شیون بود
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
کسی…
دگر کافی ست

شعر از حمید مصدق

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on May 12th, 2005

يوهو….كلاس گلف برقراره. بهتر از قبل. به جاي آقا جيمي, يوگيش داره مياد. يه پسر هندي ماهيه كه خدا مي دونه. گوشت لب نمي زنه و مي خواد با اولين دوست دختر زندگيش ازدواج كنه!!!!! به ارتباط جنسي قبل از ازدواج اعتقاد نداره و تا جايي كه بهش مربوط مي شه هر كسي مي تونه هر كاري دوست داشته باشه بكنه. هيچ كس هم بد نيست.
نمي دونم دين و مذهبش چيه, ولي يه جورايي پسر نابيه. از اونها كه كمتر مي شه مثلش رو پيدا كرد. باهوش و نظيف و اخلاقي, آماده ي كمك و كارش هميشه بي عيب و نقص. يه بار هم پدرش رو ديدم. به نظرم مثل خودش باشه.

به هر حال شديم من و كارن و وينيفرد و يوگيش و ديويد بامزه. تمام آدم هاي تيم كه من باهاشون كلي كيف مي كنم و اصلا خياليم نيست كه تمام ضربه هام رو گل كنم يا خراب كنم.

فقط وينيفرد توصيه كرد كه كفش پاشنه بلند نپوشم, عمر هم كه عاشق گلفه توضيح داد كه خانم ها بايد براي گلف دامن كوتاه كوتاه بپوشند كه جلوي دست و پاشون رو نگيره!!!!! حالا من و وينيفرد ممكنه, ولي كارن رو محاله بتوني راضي كني كه جاي شلوار دامن پاش كنه!!! چه واسه ي گلف, چه واسه ي رقص عربي يا واسه ي شركت در مراسم رسمي تاجگذاري ملكه اليزابت.

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on May 11th, 2005

خركيفم نافرم.
يه چيزي اختراع كردن مدل جايزه. هركي تشخيص بده كه يه كسي دمش خيلي گرمه به اون شخص يه برگه مي ده و روش مي نويسه كه اين خانومه يا اقاهه تو اين مايه يه چشمه اومده و ما كيف كرديم. اونوقت خانومه يا آقاهه اون برگه رو مي ده به كسي كه مسئول جمع كردن برگه هاست, و به ازاي هر برگه بيست و پنج دلار جايزه مي گيري.

من امروز برگه هام رو كه به ۵ تا رسيده بود بردم دادم به خانم مسئول و ….

يه دونه بليط دونفري سينما,‌ دو تا كارت خريد به ارزش كلي پنجاه دلار,‌و دو تا كارت رستوران به ارزش كلي پنجاه دلار گرفتم.
خلاصه عيش تعطيلي مون تكميل شد!!!!

يو…هوو…

—-

اين بچه ها رو ديدين كه يه ضربه مي خورن, دردشون مياد,‌ بعد تا وقتي درد اون ضربه هه هست طرفشون رو مي زنند يا مي رن تو مايه هاي تخس بازي و اين حرف ها؟ اين آقا جلال يا همون جي خودمون هم من رو ياد همون بچه تخس ها مي اندازه.
توي ميتينگ امروز اومده واستاده كنار من, دوباره تلفن من رو نگاه كرده كه عكس براد پيت با صورت نصفه روشه!!! (خاطرتون هست ديگه). مي گه هنوز كه اين اينجاست. ميگم درستش كه نكردي هنوز, نصفه است. ميگه چرا, صبر كن. با تلفن ام يه سري بازي كرد و رفت روي سرور و معلق و وارو زد و دادش دستم. نگاه مي كنم مي بينم عكس يه سوپرمدل سكسي با بيكيني رو گذاشته روي صفحه!!! بهش مي گم اين چيه؟ اين كه به درد من نمي خوره. ميگه صبر كن حالا. رفته روي سرور, مي بينم يه قسمت اونجا گذاشته “فقط براي آقايون”, و يه سري عكس سوپرمدل ها ي بيكيني پوش رو هم اونجا گذاشته!!! بهش ميگم “خوب پس قسمت خانوم هاش كو؟” مي گه برو بقيه ي سرور ها رو نگاه كن. رو اين سرور چيزي نداريم. فقط براد پيت رو گذاشتم, اون هم كه مثل زنها مي مونه.

بابا بي خيال. يه براد پيت از روي سرورشون دانلود كرديم, چه جوشي شدن اينها. زدن همه چي رو درب و داغون كردن. سرور رو آوردن پايين.

مي گن پاكستاني ها غيرتي اند. حكايت همين آقا جلال خودمونه!!! جغله ي بيست و چهار پنج ساله, عكس دانلود كردن حتي واسه تست رو هم واسه همكارهاي خانم محدود كرده ديگه!!!!

حسود…
—-

كلاس گلف جور نشد!!! دمغ شدم راستش. عيب نداره ديگه. توي يه روز نمي شه همه چي همه چي بر وفق مراد باشه!!!

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

سركاري هاي كتبالو

Posted by کت بالو on May 10th, 2005

ما هفته اي يه بار “نهار دخترونه” داريم. من و كارن و ژوليت و آليس.
امروز هم نهار دخترونه داشتيم و حرف شد در مورد شوهرمون و دوست پسر هاي قبلي و دوست پسرهاي دوست هامون و دوست دخترهاي دوست پسر هامون!!!! بزرگترين مشكل هم از همين جا شروع شد.

دوست پسر كارن قبل از كارن يه دوست دختر ايراني داشته!!! كلي هم دل كارن رو سوزونده كه دختره خيلي خوشگل و خوش هيكل بوده و كلي هم كارهاي مختلف بلد بوده!!!! منتها قالش گذاشته و برگشته ايران كه يه “ازدواج از نوع خواستگاري”‌ به ميل خانواده اش داشته باشه. وگرنه پسره دوست داشته كه باهاش ازدواج كنه!!!!!

كارن هم كلي چشمش از دخترهاي ايراني ترسيده بوده و حالا….طفلكي همكار من ايراني الاصل شده!!!!!

مي ديدم خوشش نمياد دوست پسرش من رو ببينه ها. نگو جريان اينه!!!!!
—-

دارم از زور ترس مي ميرم!!!!
قراره از اين هفته بريم يه كلاس گلف.

گلف كه البته ترس نداره. ولي اين كه با كي دارم مي رم ترس داره.

كارن, وينيفرد,‌ ديويد بامزه, و …آقا جيمي!!!!!

فكر كنم اگه قرار باشه فقط و فقط به يه دليل گلف ياد نگيرم, همين دليل باشه كه با آقا جيمي و ديويد بامزه همكلاسم!!!!

از همين حالا دارم خجالت مي كشم.

يكي به من بگه آخه واسه چي من بايد اينقدر از رييس روسا خجالت بكشم. و لطفا بگين چاره اش چيه اگه مي دونين.
—-

هوا شده عين بهشت برين.
—-

خيلي كارم زياده!!!!!
—-

به كارن مي گم يه اصطلاح جديد انگليسي لاتي ياد گرفتم. كارن هم ميگه نبايد استفاده اش كني. مي گم آخه واسه چي. مي گه آدم بايد ladylike باشه. ميگم آخه “ليدي لايك” بودن خيلي فرح انگيز نيست. مي گه در غير اينصورت شوهر خوب پيدا نمي كني.!!!! مي گم من كه يه دونه شو دارم. بيشتر هم نمي تونم داشته باشم. مي گه خوب پس تو راحتي. تو مي توني هر اصطلاحي خواستي استفاده كني. من هم صبر مي كنم تا شوهر كنم, بعد!!!!!

اين شوهر پيدا كردن هم واسه ي همه ي خانم ها در مليت ها و سنين مختلف شده دردسر.

يادمه مي خواشتند من رو به يه آقايي توي يه مهموني خانوادگي معرفي كنند كه اگه شد بيان خواستگاري. بابابزرگم به مامانم گفته بود كه به من بگه كه اونها مومن هستند. دامن كوتاه و لباس بي آستين نپوش. نوزده سالم بود. كلي بهم برخورد. طبق معمول هميشه دامن كوتاه كوتاه و يقه ي باز و لباس بي آستينم رو پوشيدم. از آقاهه و خانواده اش و مدل معرفي هم اصلا خوشم نيومد. و خوشحالم كه از اون جريانات جون سالم در بردم. فرض كنيم لباس بسته مي پوشيدم. توي مهموني هم واسه ي دو ساعت مثل خانم ها مي نشستم و نمي رقصيدم (فرض محال). فوق فوقش آقاهه و خانواده اش كلي كيف مي كردن و من مي شدم زن آقاهه. اونوقت از روز بعد مشكلات پشت مشكلات. يا من افسردگي مي گرفتم. يا آقاهه از دست من خل مي شد.

چي شد آخرش؟ هيچي. شدم زن گل آقا. همونجوري كه بودم. خوب يا بد. ناآروم و بي قرار. عاشق تغيير و تجربه ي چيزهاي جديد و نو. عاشق پوشيدن لباس هاي لختي و مدل هاي عجيب غريب. عاشق رقصيدن و قردادن و آواز خوندن. ولي همه ي همه اش به خودم بودن مي ارزيد. به اين كه تمام عمرم با كسي زندگي كنم كه خودم رو اونجور كه هستم ببينه و بخواد و مجبور نباشم به خاطر اين كه با من زندگي كنه يا باهاش زندگي كنم “خودم” رو عوض كنم.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

پشت پلک ها

Posted by کت بالو on May 5th, 2005

دخترک شیرین بود. خیلی دلنشین. چشمهای دخترک مهربان ترین چشم هایی بود که مرد تا به حال دیده بود.

دخترک, مردد, بارها نگاه مرد روی اندامش را به دام انداخته بود. مرد هر بار با لبخند گناه آلودی نگاهش را برگرفته بود و دخترک نگاه را باور نکرده بود.

مرد همیشه با همسرش در میهمانی ها ظاهر می شد, و همیشه بازو در بازوی همسرش با دخترک که هر بار با پسر تازه ای در مهمانی حاضر می شد خوش و بش می کرد.

مرد حس خودش به دخترک را باور نمی کرد. انگار چیزی در وجود اثیری دخترک او را به دنبال خود می کشید. در هر بدرود, شاد بود که کسی دخترک را تا خانه همراهی می کند, و افسرده از تصور آنچه در خانه بین دخترک و پسر تازه خواهد گذشت.
با این همه در برابر لبخند آرام و نگاه مهربان و وجود شیرین دخترک یارای گریز نداشت.

هر میهمانی که تمام می شد, همسرش سرش را روی شانه ی مرد می گذاشت:
-عجب شبی بود.
-بله.
-این دخترک چقدر مهربان است.
-…
-عجیب است که هرگز با یک نفر نمی ماند.
-…
-دخترک شیرینی است.

مرد چشم هایش را می بست و همسرش را می بوسید.

دخترک با پسر تازه ای به مهمانی آمده بود. مرد بازو در بازوی همسرش با گروهی گفتگو می کرد. چشم هایش را بست.

مرد به دخترک نزدیک شد. دخترک بهت زده گذر مرد از نگاه به حرف را دنبال کرد:

– مدتی است همسرم را با چشم های بسته می بوسم.

وقتی پسر تازه برگشت, دخترک سر جایش نبود.
دخترک هرگز دوباره در مهمانی ها ظاهر نشد.

من, تو,‌ دومينو

Posted by کت بالو on May 5th, 2005

يه تلنگر به يكي از دونه هاي دومينو مي خوره,‌ مي افته, مي خوره به بعدي, بعدي مي افته, مي خوره به بعدي….تا آخر.
شايد من, يا تو, شايد ما همون دونه اي از دومينو باشيم كه ضربه رو روي خودش مي گيره. مقاومت مي كنه و نمي افته,‌ تا بقيه ي دونه هاي دومينو هميشه صاف و راست سر جاشون بايستند.

شايد اينطوري ديگه خيلي از دومينو ها سرنگوني رو سرنوشت محتوم همه ي قطعه هاي دومينو ندونند.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار

انتهای باغچه

Posted by کت بالو on May 3rd, 2005

من همیشه به شقایق هایی فکر می کنم
که هرگز در این خاک شکوفا نخواهند شد
و من همیشه در انتهای باغچه ها
پژمرده، پژمرده، پژمرده می شوم

زنان, زنان, باز هم زنان

Posted by کت بالو on May 2nd, 2005

عقل گوید: شش جهت حدّ است و بیرون راه نیست

عشق گوید: راه هست و رفته ام من بارها

عقل گوید: پا منه، کاندر فنا جز خار نیست

عشق گوید عقل را: کاندر تو است آن خارها

—-

حتی اگه بشه مسیر پیموده رو برعکس قدم زد یا دنده عقب گرفت و رسید سر جای اول, خاطره ی راه طی شده و بازگشتی برای ابد توی ذهن می مونه.. و اتفاقا همین خوبه.
اگه ذهن هم با پا قدم می زد و بر می گشت سر جای اول, اونوقت راه دوباره و دوباره و دوباره تکرار می شد.

به یاد سپردن و حافظه نعمت های بزرگی هستند.
—-

کتاب زنان بدون مردان از سری کتابهاییه که بیش از پنج دور خوندمشون و هر بار برداشت دوباره ای ازش کرده ام.
شخصیتی که بیش از همه درکش می کنم, زرین کلاهه. انگار بخشی از اون بوده باشم, کلمه کلمه ی احساس و زندگی زرین کلاه رو به شکل عجیبی با تمام وجود درک می کنم.
—-

روزنومه نوشته که یه خانومه به خاطر مشکلات اقتصادی و فساد اخلاقی شوهرش, زده و شوهره رو کشته.
اگه خانم ها همه می خواستند مثل این خانم رفتار کنند, فکر نمی کنم شوهرهای زیادی توی این دنیا زنده می موندند.

توجه بفرمایید, دنیای نامتناسبی است. کلا خیلی چیزهاش با خیلی چیزهاش جور در نمیاد, در عین حال شباهت کشنده ای بین ابنای بشر وجود داره.
دقیقا همین مشکل رو که اون خانم از طبقه ی نسبتا پایین اجتماع ایران با شوهرش داشته, خانم جین فوندا ستاره ی خوش اندام هالیوود هم با شوهرهاش داشته. مادر خانم جین فوندا هم مشکلات مشابهی با شوهرش داشته. منتها مادر خانم جین فوندا زده و خودش رو کشته!!!

جسارته, به نظر بنده هیچ کدوم این دو واکنش خوب نیست. در مورد مشابه, من نه خودم و می کشم و نه معشوقم رو. حداکثر ولش می کنم و می رم سراغ یکی دیگه. به قول بابابزرگم, که انشالله همیشه زنده و سالم باشه, شوهر اگه خوبش پیدا نشه ولی بدش همیشه پیدا می شه.و به قول اون همشهری خودمون “ا…و بابا جان…مگه می شه هرروز هر روز تو شهر آدم کشت!!”.
—-

ملت عجب حرف هایی در مورد زندگی خصوصی خودشون می زنند.
رادیو داشت می گفت خانم “کیت چی چی” یا یه اسمی تو همین مایه ها که دوست دختر بیست و شش ساله ی جدید آقای تام کروز است اعلام کرده که می خواد تا زمان ازدواج باکره بمونه!!!
خیلی ببخشید, عذر می خوام, به نظر من توی این مایه ها اومد “بشتابید, جنس فابریکه.”
یا مثلا یه چیزی توی این مایه ها که اگه پس فردا کار از کار گذشت بره و آقای تام کروز رو “سو” کنه یا…چه می دونم.شاید هم اصلا هیچ فکری نکرده و یه چیزی واسه خاطر جلب توجه و از روی بی فکری یا بافکری یا هر چیزی پرونده.

اگه این دوشیزه خانم محترمه ی مکرمه ی مطهره که قراره بسیار هم زیبا و گل اندام باشند, توضیح می دادند که پیش از ازدواج تا حد ارضای جنسی هم پیش خواهند رفت یا خیر, کل مجموعه کامل می شد و خیال همسر آینده راحت راحت می شد.

عجب دنیاییه.
چه می دونم ولله.
(روم به دیوار, شرمنده)ولی لابد از اولش هم می بایست تصمیمات شخصی از این دست رو اعلان عمومی می کردیم و ما اشتباه کرده بودیم. می شد نرخ و برد بالا!!!!واسه بازارگرمی خوبه.
—-

کتبالو: ببین جی جان, این عکسه که من دانلود کرده ام, نصفه روی دستگاه نشون داده می شه. باید پروفایلش رو نگاه کنی ببینی چشه.
جی: دهه. این که عکس براد پیته.
کتبالو: خوب خودتون این رو گذاشتین روی سرور. من هم دانلود کردم.
جی: حالا راستش رو بگو, واسه این که فایل رو تست کنی دانلودش کردی یا به خاطر براد پیت دانلودش کردی.
کتبالو: به خاطر این که براد پیت رو تست کنم دانلودش کردم!!
جی: #@$^&%&%$#@

پسره ی وروجک, تااون باشه دیگه از این سوال های تکنیکی از بزرگترش نپرسه.

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

روز هشتم

Posted by کت بالو on April 26th, 2005

راديو,‌ تلويزيون, اينترنت, روزنامه ها,‌ در و ديوار ها,‌ تابلوهاي تبليغاتي, همه و همه پر بود از يك خبر:

ماه ديگه,‌ همين موقع, لحظه ي آخره. لحظه ي تمام شدن دنيا.

باورنكردني بود. وحشتناك. خبر از خود لحظه ي وقوع وحشتناك تر بود. جاي انكار نداشت. دانشمندها, زمين شناس ها, ستاره شناس ها, هواشناس ها, سوپر كامپيوتر ها, حتي كف بين ها و آينه بين ها, جك و جونورها و پرنده و چرنده ها, همه و همه گيج و گول,‌ كاملا و دقيقا خبر رو تاييد مي كردند.

اولش كسي باور نمي كرد. همه مي گفتند شايعه است. همه مي گفتند امكان نداره, يواش يواش انكار فراموش شد. بايد مي پذيرفتند. بله…جاي ترديد و انكار نبود. آخر دنيا فرا مي رسيد.

از لحظه ي باور حادثه, همه از سر كارها به خانه ها برگشتند. جاده ها شلوغ و شلوغ تر مي شد. بليط هاي ترن و هواپيما ناياب شده بود. خطوط تلفن شلوغ تر و شلوغ تر مي شد. تمام آدم ها جاده هايي را كه به عزيزانشان مي رسيد دنبال ميكردند. پدرها و مادر ها يك لحظه هم دست بچه ها را رها نمي كردند. پيرها به انتظار به درها و پنجره ها چشم دوخته بودند.
اين ميان دانشمندها و فضانوردها يكسره راه هاي انتقال جمعيت به كرات ديگر و زندگي در كرات ديگر را بررسي مي كردند. سياستمدارها و سرمايه دار ها روي تمام تحقيق ها سرمايه گذاري هاي كلان مي كردند.

لحظه به لحظه به جمعيت كليساها و كنيسه ها و مساجد و معابد افزوده مي شد.

حالا تمام آدم ها دست تمام كساني را كه دوستشان داشتند گرفته بودند و دسته جمعي دعا ميكردند و دعا مي كردند.

مذهبي تر هاي شاخه ي يك جشن بازگشت منجي ها را برگزار مي كردند و وعده هاي آسماني را عملي شده مي پنداشتند. مذهبي ترهاي شاخه ي دو خبر را انكار مي كردند.قرار نبود بازگشت منجي از قبل تعيين شده باشد.

هيچ كس نمي خوابيد. حالا آهسته آهسته بعضي ها از حالت عادي خارج مي شدند. خودكشي هاي فردي و جمعي بيشتر و بيشتر مي شد. رفتارها عجيب مي شد. حالا بعضي ها پيدا شده بودند كه فقط مي كشتند,‌ مي زدند و خراب مي كردند. بعضي ها فقط گريه ميكردند و ضجه مي زدند.بعضی ها عشق پنهانشان را به معشوقه ی سراسیمه ابراز می کردند. بعضي ها با خودشان حرف مي زدند. عده اي هم به جنگل مي رفتند. يك عده هم فقط عرق مي خوردند يا با عجله آثار هنري مي آفريدند.

حالا عده اي دست به دامن وزير و وكيل شده بودند كه راههاي سفر به كرات و ثبت نام توي ليستهاي مسافرتي بين كره اي را پيش پايشان بگذارد.

يك عده دانشمند هم تمام اسناد تاريخي و عكس ها رو توي جعبه هاي سياه,‌ گاو صندوق ها و هر چيزي كه فكر ميكردند ممكنه از پايان دنيا سالم بيرون بياد جمع مي كردند.

رباخوارها, جلاد ها,روسپي هاي مذكر و مونث, آدم کش های حرفه ای, لامذهب ها, به سرعت توبه مي كردند يا خودكشي مي كردند.

به لحظه ی موعود نزدیک می شدند. هیچ چیز و هیچ کس سر جای خودش نبود. مقدسین دعا می کردند. مردم دیوانه وار می دویدند, در هم می لولیدند, ضجه می زدند,…و…نور و..خاموشی…

حالا…زمین خالی و بی شکل بود, و روح خدا روی توده های تاریک بخار, حرکت می کرد. (1)
شب گذشت و صبح شد…(2)

دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار

پیوست:
1) پیدایش, باب اول, آیه ی دوم
2) پیدایش, باب اول, آیه ی پنجم