صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو
به جهان که دید صیدی که بترسد از رهایی
از قشنگترين و خواستني ترين لحظه هاي زندگيم وقت هايي هست كه تنهاي تنها هستم و هيچ كاري براي عقب افتادن ندارم. زمان هايي كه هيچ نگراني و دلشوره اي ندارم و به هيچ چيزي فكر نمي كنم.
چيزي مي گذارم كنارم براي نوشيدن, يا خوردن, و كتابي براي خوندن. يا كاغذي براي نوشتن.
لحظه هايي كه نبايد براي برطرف كردن احتياجات مادي, يا مالي صرفشون كنم, لحظه هايي كه هيچ بايدي در كار نيست. هيچ قيدي.
اين لحظه ها مفهوم ابديت رو در نظرم زنده مي كنند. مفهوم بي زماني, بي جسمي, و لذت مطلق, روح كامل,…عميق…لحظه هاي آزادي روح, روحت درست كنار كساني هست كه دوستشون داري, حتي اگر روزها و هفته ها از آخرين بار كه ديديشون بگذره.
لحظه هاي رهايي, استغنا و لذت..لذت عميق عميق عميق.
…هرچند كه در خانه ي من نيستي امشب…من ديده به ديدار تو بستم…
بي نهايت خوشبختم.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به اميد ديدار
پيوست:
۱. شعرها از كتبالو نيستند. شعر اول از مولاناست (!!), شعر دوم از سياوش كسرايي.
۲. مرا از خويشتن بيگانه كردي..جان شيرينم…
۳. چه باحال. كنار پنجره نشسته ام و اين پست رو مي نويسم. بيرون پنجره هر چي پرنده هست داره جفت جفت پرواز مي كنه. به نظرم خاصيت بهاره. در من و در پرنده ها!!!!! كسي ميدونه پرنده ها وبلاگ دارن يا نه؟