یه چیز جالب.تازگی ها داره به نظرم میاد برای آقایون شرکت در کلاسی که اکثریت جمعیت با خانم ها باشه خیلی راحت نیست.
توی کلاس فرانسه امون یه آقاهه بود با ما پنج تا خانم. انگیزه ی آقاهه برای شرکت در کلاس خیلی بامزه بود. یه ساله که عروس گرفته, و عروسش فرانسه زبانه. آقاهه هم که حدود شصت و خرده ای سالش بود تصمیم گرفته بود بیاد فرانسه یاد بگیره که بتونه با عروسش به زبان خود عروس خانم ارتباط برقرار کنه. یه نوه هم خدا بهش داده بود, که کلی ذوق می کرد. به هر حال این آقاهه الان چهار جلسه است که دیگه کلاس نمیاد. فقط دوسه جلسه ی اول اومد. حالا یا به خاطر سرمای هواست, یا این که خجالت می کشه, یا این که…چه می دونم.
کلاس های دیگه ای که می رم کلاس های ورزشی هستند. به نظر میاد آقایون با کلاس های ورزشی میونه ای ندارند. اغلب همه خانم هستیم.آقایون تنهایی ورزش می کنند. تا حالا فقط یه بار یه آقاهه کلاس اروبیک اومده بود. یه بار یه آقاهه کلاس Pilates اومده بود. یه بار هم دو تا آقاهه کلاس دوچرخه سواری اومده بودند. و یه بار هم یه آقاهه اومده بود کلاس ورزش توی آب. به عبارتی در جمع حدود 5 الی ده درصد دیده ام که آقایون سر کلاس های ورزشی اومده باشند. چرا؟ نمی دونم. از موارد تفاوت آقایون و خانم هاست شاید.
تفاوت بین دو جنس زندگی رو جذاب می کنه. دنیا رو قشنگ می کنه.
چیزی که گاهی وقت ها به شکل قلقلک دهنده ای آزارنده می شه اینه:
اینطور نیست که تفاوت ها مطلق باشه. بنا به زمان و مکان و تربیت و تاریخ و جغرافی و اجتماع, و علائق افراد تغییر می کنند. بعضی هاشون هم اکتسابی هستند.
قسمت آزارنده اینجاست که بسیاری از افراد, خانم یا آقا, این تفاوت ها رو ارزش گذاری می کنند. عادات آقایون ارزشمند و عادات خانم ها رو بی ارزش می دونند.
حرفی ندارم در این که بعضی مهارت ها, به طور اکتسابی یا طبیعی متفاوت هستند. حرفی ندارم در این که بعضی عادات و رفتارها, به طور اکتسابی یا طبیعی ناخوشایند هستند.
حرفم اینه. خیلی ها صرفنظر از خود عادت و رفتار و مهارت, به صرف انتسابش به آقایون, داشتنش رو افتخار, و به صرف انتسابش به خانم ها داشتنش رو مایه ی سرافکندگی یا تمسخر می دونند.
هیچ وقت, به یک آقا نمی تونی بگی هوش و زیرکی زنانه داره, می دونی که ممکنه ناراحتش کنی, اما به یک زن می تونی بگی دست و پا چلفتی مردانه داره و بدونی که احتمال ناراحت شدنش بسیار کمه.
خیلی وقت ها آقایی از انجام بعضی فعالیت های -اصطلاحا- مردانه لذت چندانی نمی بره. مثل خود من که از انجام بعضی فعالیت های -اصطلاحا- زنانه لذت چندانی نمی برم. اما مسلما برای پذیرفته شدن در اجتماع -خصوصا اجتماع مردانه- گاهی مجبوره این رو کتمان کنه. لذت بردنش از فعالیت های -اصطلاحا- زنانه که دیگه گاهی اوقات اوضاع رو واویلا می کنه.
گاهی وقت ها با خودم فکر کردم چقدر سخت و چقدر مهمه آدم به خصوص یک مرد جلوی اجتماع بایسته, اول با خودش کنار بیاد, تصمیم بگیره جدا از اونچه که دیگران وادارش می کنند و بهش دیکته می کنند, خودش چه سلائقی داره, و بعد آشکارا اونها رو فریاد بزنه.
اگه زندگی های مجددی در کار باشه برام مهم نیست مرد به دنیا بیام یا زن. ولی دلم میخواد بارهای دیگه از اول زندگی با این شناخت به دنیا بیام که مهم نیست جامعه من رو به کدوم طرف سوق می ده. مهم نیست برای پذیرفته شدن یک زن یا یک مرد چه شرایطی بهش دیکته می کنه.
مهم اینه:
من, ارزش دارم. یک انسان هستم و ارزش دارم. توانایی های زیاد دارم که ورای زن یا مرد بودنم هستند, و حق دارم جدا از تمام باید و نباید ها و خوشایند های جامعه در مورد اونچه که ازش لذت می برم فکر کنم و در جهت رسیدن بهش تلاش کنم. و حق دارم تمام توانایی های بالقوه ام رو به فعلیت در بیارم, و بالاتر از اون, باید این کار رو بکنم.
شکی نیست. ما به عنوان تشکیل دهنده های جامعه, به زن ها و به مردها ظلم زیادی می کنیم. ما خواسته یا ناخواسته, بهشون جهت می دیم. و…متاسفانه, به خودمون هم جهت می دیم. ما عادت داریم برای همه تصمیم بگیریم.
باید پیش فرض ها رو برداشت. و…باید برای سلیقه ی آدم ها ارزش بیشتری قائل شد. باید برای آدم ها ارزش بیشتری قائل شد.عجیب به این موضوع اعتقاد دارم که اونطوری دنیای خودمون قبل از همه قشنگتر و دوست داشتنی تر می شه.
دوستتون دارم, خوش بگذره, به امید دیدار
پیوست 1: عجب زندگی ایه ها. این متن رو دوباره خوندم. خودم می گم باید “بایدها” و “نبایدها” رو برداشت. اونوقت نصف متن پر از باید و نبایده. کسی می تونه مشکل این تناقض رو حل کنه؟
تنها راه حلی که به نظر من می رسه اینه. بگذارم ملت هر جوری عشقشونه زندگی کنن و اینقده فتوا ندم. راه حل بهتر اگه به نظرتون می رسه خریداریم.
تازه اون متن پایینی هم قسمت آخرش به تناقض می رسه.کامنت سهیلا خانم من رو به این فکر انداخت. عجب زندگی ای شده.
پیوست 2: بعضی از آهنگ ها خاطرات زیادی رو در آدم زنده می کنند.امشب هم این یکی رو پیدا کردم. “مرهم مراد من بود…کعبه تو رو به من داد”.