Posted by کت بالو on December 28th, 2012
والله از این جریانات اقتصادی امریکا و اخبار اخیر اروپا و بانک اسپانیا خیلی بوی خوشی به مشام نمیآد. اگه همینطور پیش بره، سال آینده سال رشد طلا و نقره خواهد بود و قیمتِ سهامها عموماً پایین خواهد اومد، مگه این که بحثهای اقتصادی به نتیجهای برسند. الله اعلم.
فعلا عجالتاً شاخصها کمی تا قسمتی پایین اومدند، تا ببینیم چی میشه.
—
فرصت پیدا کردم کتاب جدید رو شروع کنم. بعد از مادام بواری نوبت رسیده به دیوید کاپرفیلد. باور بفرمائید یا نه، اغلب شاهکارهای کلاسیک جهان رو نخونده هم هنوز. خوبیش به اینه که واسه خوندن تا هفت هشت ده سال دیگه کتاب توی لیست دارم.
نصف شبها بیخواب میشم، میشینم به کتاب خوندن، حالا که ترم و درسها تموم شدن.
—
شوق و ذوق دارم این به هم ریختگی خونه زودتر برگرده به حالت نرمال، بتونم یه عالم کاری که نقشه براش دارم رو انجام بدم. بدیش اینه که با این شکمِ ورقلمبیده اصولا انگشتم رو هم نمیتونم در جهت بهبود اوضاع تکون بدم. فقط نظارت دارم و بس. از مقرّ فرماندهی کنترل میکنم!!
—
تا حالا شده از چیزی که دو بار عامل شکستن دستتون بوده خیلی خیلی خوشتون بیاد؟! یه بار وقتی دوازده سالم بود، و یه بار وقتی بیست و هشت سالم بود، رو یخ لیز خوردم و هر دو بار بازوی چپم شکست. مرتبه دوم که تقریبا رفتم اتاق عمل. در نتیجه اصولا از راه رفتن رو یخ و برف وحشت عجیبی دارم. از اسکی و اسکیت و پاتیناژ هم به شدت میترسم. منتها عاشقِ برف هستم بد فرم. برف و که میبینم کیف میکنم.
گمونم یه جور عشق سادیسمی باشه. کاریش هم نمیشه کرد.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 17th, 2012
تا حالا حتما همه از فاجعه تلخ Connecticut امریکا خبر دار شدین. اوباما از لحظه اول تا به امروز کلی تسلیت و پیام همدردی فرستاده و با خانوادهها دیدار کرده. این واقعه تلخ ممکن هست حتا منتهی به یه سری تغیراتی در قوانین مالکیت و حمل اسلحه در امریکا بشه.
میخوام بدونم اگه خدای نکرده چنین فاجعهای در ایران اتفاق میافتد چی میشد؟ یا، اگه فاجعههای آتیش سوزی مدارس ایران در امریکا اتفاق میافتد چی میشد.
“`
این پروژه fiscal cliff امریکا اگه به اجرا در بیاد مسلما باعث رکود اقتصادی میشه. در عین حال دولت اوباما با شرایط موجود، این رو بهترین چاره میبینه. افزایش مالیاتها و کم کردنِ بودجههای دولتی، باعث میشن پول در چرخه اقتصاد کم بشه. اما بدهیهای دولت (یا حالا فرض بکنید بدهیهای ملتِ امریکا به چین و باقیِ طلبکارها) اینطوری میاد پایین و پرداخت میشه.
مشکل اینه که از طرف دیگه پول در گردش توی دست سرمایهها و شرکتهای غول پیکر کم میشه و بنا بر این منجر به رکود میشه.
اگر کنگره امریکا تا قبل از کریسمس به راه حالی برسه، این پروژه به اجرا در نمیاد.
فعلا که یه سری از شرکتها سود سهام رو به جای اونطرف سال اینور سال دادند که مشمول مالیات احتمالی سال آینده نشه.
جمهوری خواهها بدشون نمیآد این fiscal cliff به مرحله اجرا در بیاد که از محبوبیت اوباما کم بشه و بنا بر این خیلی همکاری لازم رو برای یه راه حل سوم نمیکنند.
“`
این کودک انقلابی درون من تکون میخوره. آهنگ که میگذارم و دست که میزنم آروم میشه! یه بچه قرتی تحویل جامعه بدم، با رقص بابا کرم و یه کلاه مخملی رو سرش نیناش نیناش کنن و بشکن زنون بیاد بیرون!
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 9th, 2012
وقتی درس های مربوط به امور مالی رو می خونم تعجب میکنم که چرا در تمام عمرم از همین درس ها نخونده ام.
صرفنظر از این که چقدر درش موفق باشم عمیقا و به شدت ازش لذت می برم.
بامزه ترین تيوری ای که تا امروز بهش بر خورده ام تیوری خط دامن خانم هاست: بلندی دامن خانوم ها و وضعیت اقتصادی به هم ارتباط دارند. معلوم نیست چطور. اما مشاهده شده که در زمان شکوفایی اقتصادی دامن خانوم ها کوتاه تره و بالعکس! چند تا تحقیق و مقاله هم درموردش وجود داره! می تونین از این لینک توی ویکیپدیا شروع کنین و مراجع مختلف رو بخونید.
حالا من مونده ام فکری. از یه طرف (با دلایل محکم و متقن) اثبات شده که دامن کوتاه باعث زلزله و بلایای طبیعی می شه. از طرف دیگه باعث شکوفایی اقتصادی می شه. حالا می شه یه نتیجه ای هم گرفت. شاید اینطوری می شه که دامن کوتاه می پوشیم. بلای طبیعی میاد که همه چی رو خراب می کنه. بنابراین باعث می شه که نیاز به مواد اولیه ونیروی کار برای بازسازی بالا بره که بنابراین باعث شکوفایی اقتصادی می شه! یعنی هر سه تا کاملا به هم ربط دارند.
منتها من هنوز ملتفت نشده ام که دامن کوتاه علت شکوفایی اقتصادیه (که تیوری بالا جور در میاد) یا شکوفایی اقتصادی علت کوتاهی دامنه.
اگه شکوفایی اقتصادی علت کوتاهی دامن باشه من یه تیوری دیگه دارم. در زمان شکوفایی اقتصادی بانوان دلیل پیدا می کنند که دامن کوتاه بپوشند جهت تور کردن آقایون پولدار و یا اغوای سرمایه دارهای مذکر. وگرنه که مگه مشنگ شده اند دامن کوتاه بپوشند با این همه خرج و مخارج اپیلاسیون و ماساژ و زیبایی اندام و پدیکور و قر و فر. بالاخره این همه سرمایه گذاری باید یه بازگشت سرمایه داشته باشه دیگه, که در دوره رکود اقتصادی بازگشتی نداره.
به هر حال…حالا که بازار تیوری گرمه ما هم این دو تا تیوری بالا رو می دیم بیرون. گاسم توی این خر تو خر گرفت و سری توی سرها در آوردیم. خدا رو چه دیدی. شاید برنده ی نوبل اقتصاد هم شد.
گذشته از شکوفایی اقتصادی و بحث های مالی و بازگشت سرمایه…بانوان عزیز…پیش به سوی دامن کوتاه. مسایل مالی به کنار, جهت شادی جسم و روح و روان کلیه ی بانوان و اقایان بهتر از دامن کوتاه و آبجو اختراعی در تاریخ بشریت سابقه نداشته.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امیددیدار
Posted by کت بالو on December 4th, 2012
دوشس کمبریج یا همون کیت قشنگ حامله است. توی خبرها هست که بستری شده. ملت هزار جور نظر داده اند. یکی گفته این لوسه ما هم حامله شدیم و اتفاقی نیفتاد. یکی دیگه گفته این اینقده لاغره معلومه مریض می شه. سومی گفته از اول هم از هیکلش معلوم بود که رژیم می گیره. معلومه نمی تونه بچه نگه داره!!!
حالا گیریم این دوشس طفلک همه ی این ایراد ها رو داشته باشه و اصلا هم دچار مشکلی که در یک تا دو در صد حاملگی ها پیش میاد (خانومه نمی تونه مایعات یا غذا بخوره. همه رو بر میگردونه و از چند هفته تا تمام طول حاملگی می ره زیر سرم) نشده باشه. این کامنتها که پدر این دوشس رو در میاره که.
بعد از اون جریان عکس ها به خاطر این کامنت های نامربوط دلم واسه کیت قشنگ سوخت. در این دو مورد حداقل اصلا دلم نمی خواست به جای اون بودم.
—
سه تا درس رو در طول پنج روز خوندن احتمالا کمی پدر ادم رو در میاره. خیالی نیست دیگه. انشالله که خوب از آب در میاد.
—
دیشب خواب دیدم پدرم کلی سکه ی طلا خریده و آورده خونه. چندتا چندتا توی سه چهار تا جعبه ی جواهر چیده شده بودند و بینشون هم دستمال و پنبه بود که به هم ساییده نشند. مامانم داشت می گذاشتشون توی جعبه ی جواهر من. از جعبه ی جواهرم یه انگشتر با نقش یه قلب سبز رنگ (که حس می کردم بدله) در آورد و گفت این رو بابا بزرگت برات گرفته بوده. دستت کن. به انگشت کوچکم کمی بزرگ بود و به انگشت حلقه کمی کوچک بود.
شنیده ام خواب طلا خواب خوبیه. خیره انشالله.
—
انگشتر قلبه من رو یاد یه انگشتر قلب طلا انداخت وقتی خیلی کوچک بودم. از یادم رفته بود به کل. تا جایی که یادم میاد خاله ی مامانم بهم داده بودش. جالبش این بود که یه مرتبه که قم رفتم گمش کردم. ده سالم هم نشده بود فکر کنم. حالا انگشتر توی این خواب من رو یک مرتبه یاد اون انداخت.
عجبا….خاطرات از دست رفته.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on December 3rd, 2012
دموکراسی زیادی هم به نظرم جوونمرگی بیاره.
اصولا یه جاهایی دموکراسی معنی نمی ده و همه چی رو قاطی پاطی میکنه. از همین مقیاس کوچولو موچولوی تیم های کاری خودمون بگیر مثلا. یه دیاگرام RACI اگه بخوای واسه تیم بکشی خوبه که خودت و حالا یکی از ادم های با سابقه تر تیم بنشینین و بکشین و مطمین بشین به درد می خوره و بعد به تیم بگین که هر کسی چکاره است این وسط. معنی نداره که کل تیم رو صدا کنین و یه پیتزا و آبجو هم سفارش بدین و بگین حالا بشینیم با همه ی تیم از پر سابقه و تازه وارد نظرخواهی کنیم و نمودار بکشیم.
یه جاهایی خوبه آدم فقط ادای دموکراسی رو در بیاره. به نظر ملت گوش بده و در موردشون فکر کنه ولی لزوما اجراشون نکنه, اگه به درد نمی خورند.
در ضمن یه جورایی مربوط به موضوع, یه جمله ی باحال که یه آدم معروفی یه جایی گفته و حالا نمی تونم روی اینترنت بجورمش:
Given the opportunity, an individual would try to manipulate the environment to their advantage
دقیقا به همین دلیل من فکر می کنم دموکراسی باید تا جایی باشه که فرصت استفاده از موقعیت رو فقط از یه فرد یا یه گروه بگیره, و دیدگاه و منافع همه رو در نظر بگیره. ولی در مواردی که دموکراسی باعث هرج و مرج می شه دیگه دموکراسی ودخالت کل ملت وبه دست آوردن دل همگان معنی نداره.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 29th, 2012
دارم مستند بی بی سی در مورد تاریخ دنیا رو نگاه می کنم. مستند های بی بی سی جزو زیباترین مستند ها هستند.
چند تا آموختنی جالب داشت.
اول این که فقط و فقط یک قبیله حدود شصت هفتاد هزار سال پیش از آفریقا اومد بیرون و نواده هاش شصت هزار سال پیش به استرالیا رسیدند و قبیله یا نواده هاشون سر راه از کشورهای آسیایی از جمله عربستان و هند و چین رد شد و نواده هاشون بعدا به اروپا و آمریکا (از سمت شرق آمریکا) رسیدند. نتیجه این که تمام ما آدم هایی که نسل هامون در خارج از آفریقا شکل گرفته و گسترش پیدا کرده فقط و فقط از نوادگان این قبیله و بالاتر از اون بچه های فقط و فقط یک زن از این قبیله هستیم! به عبارتی جمیعا جمیعا یک مادر داریم و اون هم همین بانوی آفریقایی هست که صد البته طبق شواهد و قراین سختی های سفر از آفریقا به خارج از آفریقا رو تاب آورد و به تمام ما زندگی بخشید!
اولین تاریخ نبشته ها نقش های کف دست آدم ها هستند که در غارها به جا مونده اند. اجداد اعظم ما یه سری مواد رنگی (لابد منشا حیوانی داشته یا گیاهی حالا) رو می کرده اند توی دهانشون. دستشون رو می گذاشته اند روی دیواره ی غار و بعد پوووووف اسپری می کرده اند روی دستشون و بنایراین جای دستشون روی دیواره غار نقش می شده. جریان مال حدود بیست هزار سال پیشه (حالا دو سه هزار تا کمتر یا بیشترش رو کوتاه می آییم).
جالب این که اجدادمون یا پسرعموهای ارشدمون در اروپا گونه متفاوتی از انسان رو می بینند. این گونه ی متفاوت به طرز قابل تحسینی دوره ی یخی رو دوام آورده بوده. منتها اجداد (یا پسرعموهامون) که مثل خود ما جنسشون جلب بوده و یا اعصاب نداشته اند این گونه ی متفاوت رو طی پنج تا ده هزار سال از بین می برند. حالا معلوم نیست می کشنشون یا می خورنشون!!! نهایت ماجرا این که اون گونه ی متفاوت رو منقرض می کنند.
اونوقت یه عده ی تنبل تری بین این اجداد عظیم الشان ما که اصالتا شکارچی و جوینده (شکارچی حیوان و جمع آوری کننده ی گیاهان و میوه ها) بوده اند و یک جا بند نمی شده اند کشاورزی رو کشف می کنند. بنابراین می مونند یک جا چون دیگه مجبور نبوده اند دنبال غذا بگردند. اما جالبه که عمرشون نسبت به پدربزرگ های شکارچی و جوینده ی ما به طرز آشکاری کمتر بوده. اولش به خاطر آرتروز و بعد ها به دلیل بیماری هایی بوده که از دام هاشون بهشون منتقل می شده. اما به زندگی کشاورزی ادامه می دن. دلیل عمده اش ازدیاد جمعیتشون بوده. مادر بزرگ های شکارچی ما فقط به تعدادی بچه داشته اند که می تونسته اند با قبیله حمل کنند و اینور اونور ببرند. اجداد کشاورز ما این محدودیت رو نداشته اند.
و…اینطوری می شه که بعد از پدید اومدن کشاورزی نوبت پیدایش شهرنشینی و حاکمیت و مذهب می شه.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
پیوست: گاسم منظور شاعر از گوهر همین مادر اعظم همه ی ماها بوده. کسی چه می دونه.
Posted by کت بالو on November 25th, 2012
برنامه تلوزیونی من و تو، مسابقه شعر یادت نره رو نگاه میکنم. یه چیز خیلی جالب رو متوجه شدم. شعرهای دهه ۱۳۷۰ به قبل رو بلد هستم. دهه ۷۰ به بعد رو اصلا!!! گمونم ارتباطی به تموم شدن دره دبیرستان و ورود به دانشگاه و مزدوج شدن داره. دقت که میکنم میبینم حالا هم همیشه به موسیقیهای دهه هفتاد به قبل، تا دهه بیست بیشتر کشش دارم تا جدید ها. اسمش پیر شدن هست، سلیقه هست، نسل هست، یا چسبیدن به میراث قدیمی، نمیدونم. هر چی هست، همینه که هست!
از جدید ها، موسیقی غربی رو بیشتر گوش دادم و به گوشم آشناست. صد البته موزیک پاپش.
به هر حال که بعد از خارج شدن از ایران ارتباطم با موزیک و فیلم و سریال های جدید قطع شد. اونقد که میتونم بشمارم چیا رو دیدم. مکس، مارمولک، جدایی نادر از سیمین، قهوه تلخ تا نصفه، فیلم زنان بدون مردان، و حالا دو تا از شوها ی برنامه من و تو: صد آهنگ منتخب و همین برنامه شعر یادت نره.
اما هنوز با اون قبلی ها، سریال های دهه پنجاه، رمانها ی دههِ چهل و پنجاه، و همون موسیقی های پاپ, ایضاً بند تمبونی, و بعضا تصنیف های زیبای موسیقی ایرانی کلی کیف میکنم.
—
برادر محترم میگفت در دوران حاملگی به موومان های دوم موسیقیدانها گوش بده، واسه بچه خیلی خوبه. بنده عمرا بتونم موومان گوش بدم. با توجه به این که یکی از دوستامون در دوره حاملگی شجریان گوش میداده و بنابر این نوزاد بعد از تولد با آهنگ شجریان میخوابیده، من فکر کنم این بچه دنیا که بیاد با آهنگ مرتضی احمدی و جلال همتی و (خیلی که بخوایم لطف کنیم) داود بهبودی تخت بخوابه!!
و…موومان دوم و بتهوون و اینها هم اصولا و کلا توی کار من نیست. شرمنده برادر موزیسین عزیزمون هستیم، بد فرم.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 20th, 2012
اگه از یه چیز متنفر باشم اینه که وقتی هوا تاریکه و سرده از خونه بیام بیرون که برم سر کلاس!
بدیش اینه که کلاس های غروب از ماه نوامبر تا ماه مارچ همه می خورند به تاریکی و سرما!
آخه کدوم شیرپاک خورده ای به فکرش رسیده ساعت هفت تا ده شب کلاس بگذاره؟ لااقل شش تا نه می گذاشتند. بهتر بود. خیلی بهتر بود.
دوستتون دارم. خوش بگذره. به امید دیدار
Posted by کت بالو on November 7th, 2012
میتونستم به رامنی فکر کنم، اگه نظرات حزبش در موردِ خانمها متفاوت میبود.
از تمام سیاستها یه داخلی و خارجیش گذشته، و از تمامِ برنامهها ی اقتصادیش (خوب یاا بد، شدنی یا نشدنی) گذشته، نظرات حزبش در مورد زنان برای من یه نفر تعیین کننده بود.
به عبارتی، حاضرم به قیمت (به فرض محال) کن فیکون شدنِ اقتصاد و سیاست دنیا و امریکا و خودم روش، به کسی رای بدم که حزبش نظرات اینجور بحث انگیز در مورد زنان ناداشته باشه.
بیشتر از این که از انتخابِ اوباما خوشحال بشم، از رایِ زنان خوشحال شدم و از رایِ مادر ها. زنان ۱۱ در صد و مادر ها۱۳ در صد بیشتر به اوباما رای داده بودند تا به رامنی. این در صد در مورد مردها و پدرها تقریبا بر عکس بود، با اختلافِ کمتر. فکر میکنم اگه آمار مادرها ی دختر دار رو میگرفتند، تفاوت از ۱۳ درصد هم بالاتر میزد.
اوباما مسلما رئس جمهور زنان هست.
نطق شکست دیشب رامنی رو دوست داشتم. اگه کاریزمای دیشبش رو در طول مبارزه داشت، و اگه موضعش در مورد خانمها متفاوت بود، شرط میبندم شانسش بیشتر میشد.
به زنان امریکا تبریک میگم، بیش از این که به اوباما تبریک بگم.
دوستتون دارم، خوش بگذره، به امید دیدار
پیوست: خوشحالم که به نظر میاد مجموع آرای اوباما در کلّ بیشتر بشه. . هیچ وقت به سیستم electoral آمریکا خیلی اعتماد نداشتم. هر چی هم باشه عجیبه اگه (مثلِ بعضی وقتهای کانادا) رهبر کشور انتخاب اکثریتِ مردم نباشه، حالا دلیلش هر چی میخواد باشه. صبر کنیم ببینیم چی میشه.